پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر شب بغض در من طلوع می کندو خزان دست از سر آسمان چشم هایمبر نمی داردبیا عشق را در من زنده کنتا که همچون نهالمیان دامنت سبز شومبیا که من در انتهای هر شبمبهار آمدنت راانتظار می کشممجید رفیع زاد...
شب های بی تو بودنمسرشار از عاشقانه های توستوقتی که هوای خواستنت رابه خیالم گره می زنممجید رفیع زاد...
از برکه ی صد سراب جوشیدیپیراهن زرد خواب پوشیدیبوسیدمت... آسمان که می باریددر جمجمه ام شراب نوشیدی...
هر شب کنار بساط دلتنگیبا خیالت خلوت می کنمو به آرزوهایی می اندیشمکه تنها با تو محقق می شدندای کاش که یک شبمهمان خلوتم می شدیتا برای چشم هایت بداهه می گفتمو دستانم در آغوش موهایتبه خواب می رفتمجید رفیع زاد...
تب های من، پُر از، بهانه ی عشق ست! لب های من، پُر از، ترانه ی عشق ست! شب های من، پُر از، ستاره ی احساس؛ دنیای من، پُر از، جوانه ی عشق ست!زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
در حوالیِ من خیلی وقت است که خورشید،در پس ِتاریکیِ شب ها نتابیده!از آن زمان که طنین ِصدای توجایش را به سکوتِ خانه داد،شب شد، و تا ابد تاریک ماند… پریا دلشب...
خواب دیدم که آمده ایپاییز بود و زوزه ها داشتند خانه باد را از جا می کندند.شب از کاسه اندوه، برای آسمان می برد و من/زیر نور بلند شمعدانی هاانگشتان شعرم را در خون می شستم. تو آمدی!دنبالم می گشتیدر همان شعری که گمت کرده بودم برایم دسته ای حسرت زرد آورده بودی و شاخه ای شکسته/ از پاییز.دیدم که با برگی از پشیمانیبال زخم هایم را می بندیشب بود که آمدی!شب/مثل همه روزهای بعد از تو زیبا حسینی جیرن...
در بی تو بودن های شبانهخیال تونوید نگاهت رابه چشم هایم می دهدخدا را چه دیدیشاید که یک شبدر پس سوز تنهاییمیان عمق نگاهتپناه گرفتممجید رفیع زاد...
بیرون می زنم از اندام خاک و تونل شب را پس میزنماگر چه، آفتاب دیروز نمیشوممریم گمار۱۴۰۲/۲/۲۸...
یادتهر شب کنار پنجره ی تنهاییمرا می خواندو من با نگاه منتظرمپناه می برم به آغوش شبجایی که ابر انتظارقطره قطره نداشتنت رابر من می باردمجید رفیع زاد...
قدری مرا دریاب ای پروانه! باور کن -این شمع،امشب تا سحر روشن نمی ماندرضا حدادیان...
بگو برحواس کدام شب نشستی!که نستعلیق انگشتانمدویده بر زجری مشوشکه از بلندای قامتت بیرون می زندمریم گمار...
شب را فقط باید زل زد به چشمان تو...آن وقت شب,خودش خود به خودبه خیر میشود...متن : وحدت حضرت زاده...
شب از راه رسید این درخت صنوبر آواز می خواند......
ای تکثر نور در لحظه های موازیبگو از کدام شب تاریک گذر کرده ام ؟که حالابه جشن نشسته ام چشم های تورامریم گمار...
بگو که شب تاریکه دلم مرد استبگو دلم گشاده به آه و درد است بگو که کاسه صبر تو هم لبریز شدبگو گرمای امید در شب سرد است آتشی ست در دلم می سوزد بی قراربگو که دلم تا به کی در به در است نگو که برگشتن من آمدن توستبگو این بار مرگت صد در صد است...
شب است و خوابدر پشت پلک هایم پنهان استو من در وسعت خیالمیادت را میان سینه امدر آغوش می گیرمو به امید شهد لب هایتچشم می بندمتا بیایی وخواب مرا شیربن کنیمجید رفیع زاد...
هر شب اسیر سکوت می شومو ناگفته هایماز چشم هایم چکه می کنندتو نیستیو من با هق هق گریه هایمنبودنت را فریاد می زنمتمام شهر را بی خواب می کنمو در تب خواستنتمی سوزممجید رفیع زاد...
دوباره شب است وهجوم تلخ بی کسیآغاز دلتنگی واژه هایی پژمردهو بغضی که در هر ردیف و قافیهتو را صدا می زندای کاش بودیتا که شعرهایمچشم هایت را می بوسیدندو هر شاخه از دل نوشته هایمبه لطف ناز نگاهتشکوفه می دادمجید رفیع زاد...
ستاره درخشان در شب های خوش زندگانی فقط تو هستی ای یار همیشه زیبا رحمان شاهسواری کینگ...
در خلوت شبدلتنگی ، نام تو رابر روی دیوار قلبم حک می کندو ثانیه های نبودنتسرشار از خاطرات جانسوز می شودای کاش بودیپیاله ی چشم هایت مرا مست می کردو تا صبح ، تصدق مهر نگاهت می شدمافسوس که در امتداد هر شبخاطرات با تو بودن راخاک می کنممجید رفیع زاد...
ای کاش یک شبناگفته هایم رابا سه تار موهایت می نواختمتا بیش از این دست هایمدر حسرت گیسوانتکابوس نمی دیدندمجید رفیع زاد...
امشبابرهای دلتنگی کنار می روندو ستاره ای به نام تومیان آسمان قلبم می درخشدماه ترانه ی وصل می خواندستارگان دست می زنندو انگشت هایمبا موهای تو می رقصندامشب عشق در ما طلوع می کندو ما به مهربانی همتکیه خواهیم کردمجید رفیع زاد...
تب های من پُر از، بهانه ی عشق ست!لب های من پُر از، ترانه ی عشق ست!شب های من پُر از، ستاره ی احساس؛دنیای من پُر از، جوانه ی عشق ستشاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
شب بخیر گفتن ما،محض ادای ادب استورنه چون شب برسد،اول بیداری ماست...
شهر به خواب می رودشب تنها شاهدبی قراری هایم می شودو من به امید آمدنتبا قایق خیالکنار ساحل چشم هایت پارو می زنمبیا که در انتظار موج نگاهتدریا را در آغوش گرفته اممجید رفیع زاد...
سه کبریت ، یک به یک در شب روشن شداولی برای دیدن تمامی صورت تودومی برای دیدن چشمانتسومی برای دیدن لبانتو بعد تاریکی غلیظ برای اینکهبه خاطر بسپرم همه رازمانی که تو را در میان بازوانم گرفته ام...
خیالِ تو،پایان ندارد...این را از سیاهیِ ممتدِ شب هایم می فهمم...غزاله غفارزاده...
کوچه غمگین، کوچه خلوت، کوچه تنها؛ شب بخیر! دوری اما با تو هستم در همین جا، شب بخیر! آخر هر بغض با لبخند می بوسم تو را ماه من! زیباست شاید صبح فردا؛ شب بخیر! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
میدانی زندگی هایمان شده است محل پیاده رو آدمها می آیند و سلامی میدهند و میروند بعضی ها هم مینشینند یک چایی، قهوه ای چیزی خودشان را مهمان میکنند و دو سه خطی خاطره می سازند برای شب های تنهایی ما...
شبی از میان دردهایم روییدمگل نشدم خاری شدم در چشم باد...
هنوزمانده است تا گلهای پیراهنمبوی انار بگیرندشب راگفته امانقدر بیدار بماندتا یلداخواب آمدنت راتعبیر کند...
درورطه ى این شبکه رنگش به سیاهی سٺطوفان زده اَم من به سیماب نگاهی ...!!...
مرا برد تا آن سوی عشق سپس رهایم کرد حالا من مانده ام با سرزمینی از خاطرات که هر شب از آن صدای گریه می اید...
شبی به خوابم بیا من که میدانم تعبیر خواب هایم با تو همه نرسیدن است اما بگذار فقط ثانیه ای داشتنت را باور کنم قرارمان همین امشب لابه لای تاریکی ها...
از خانه ی ما بهار را دزدیدنددلگرمی عشق و یار را دزدیدندما فکر زمستان و شب یلدایمدزدان شب و انتظار را دزدیدند اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
چه بی رحمانهسکوت فرصت سخن گفتن رااز ما گرفتتا واژه هایی با احساسدر پشت دیوار لب هایمانبه صف بایستندحالا دیگریلدا هم برای ناگفته هایمان شب کوتاهی استمجید رفیع زاد...
هرشب خودم را در آسمان...چند قدم مانده به ماه...در آغوش ستاره ای کوچک و کم سوزانو در بغل...با موهایی آشفتهو چشمان غم آلودِ خیره به مهتاب...و لبخند بی رمقدر انتظار تو نشسته ام...!بیا و پریشان حالیِ مرا مرحمی باش...بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
سن تکجه بیر جان دییلسن منیم اوچون بیر دونیاسان...گونش سن آیسان کیهاندا کهکشاندا ثریاسان ... سعید هجران...
هر شبهمراه با عطر دل انگیز یادتآلبوم خاطرات گذشته را ورق می زنمای کاش لحظه ای کنارم بودیتا در دل تاریک شبخاطره هایت رااز چشم هایم پاک می کردیمجید رفیع زاد...
قصهٔ شب های عاشق آخری دارد مگر؟شب سکوتش انتها و اولی دارد مگر؟شب هجوم گریه های بی امانِ عاشقیشب بجز دردِ نهان، آرامشی دارد مگرارس آرامی...
شب چگونه هرشب ببافم رشته ی آسمان تنم راوقتی نیشخند ماه می خشکاند خوابم را در پستوی شبهای رویاییمهدی ابراهیم پورعزیزی نجواشعر سپکوhttps://t.me/mhediebrahimpoor...
در نگاهت آنچه من دیدم، کَس دیگر ندیدخوشه ی خورشید چیدم از شب نیلوفریحرف من بود آنچه دیگر شاعران هم گفته اندعشق هرکس محترم «اما تو چیز دیگری»بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
شب چه زیبا شبی ستپرسه زدن زیر چتر بوسه هایی که باران از چشمان تو آواز سر می دهدشبگردی باد بی قرار را-مهدی ابراهیم پورعزیزی نجوا-شعرسپکو...
شب قلبم به درد آمده باز ، میان گیر و دار شببیا که با تو بشکند ، سکوت درماندگار شبای قامت سرو رعنا ، ناز کم کن عشق والابیا که نورت می دهد ، پایان بر اعتبار شببیا که با صدای تو ، می شکند سکوت شبتا آخرین نفس زدم ، قرعه در این قمار شب این دل غمگین شده از ، بی مهری و جفای توغذای گرگ هر شب است ، در حلقه شکار شبدر آن شب سرد حادثه ، با دام مهر و عاطفهگشتم اسیر تو در آن ، دایره ی حصار شبدلم خون شد غریبانه ، عذابم را ندیدی ت...
گویا صبح دمیده ست!؟من اما،،،بی توصبحی نمی بینم! ***-شب؛در تداومش می کوشد! لیلا طیبی (رها)...
تسخیرم می کندشبی که یک لحظهبدون یادت چشم بگذارمپلک هایم سنگینهمچون هوایی که در ریه هایم در حال عبورندشبی تلخ و سرشار از کابوسبی گمان خاطره اتمرهم این آشفته حالی استوقتی که یاد تو رادر آغوش می گیرممجید رفیع زاد...
شبِ سیاه و تو ماهی ،به کهکشان دلمکه جز به دیدن تو ،میل پشت بامم نیستحجت اله حبیبی...
شده آیا به کلنجار نشینیکه چه شد؟من به این دردِ پُر اِبهام،دچارم هر شب!...
شب است دیگر غباری بر دل انسان می نشیندو اشک های ناخوانده اش را مهمان چشم هایمان میکند....