پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
▪︎خەیاڵ:خەیاڵەکانت ئەوندە باڵا کردونە کە ڕۆژێ چەن جار دێنە سەر دانم، باران هەتا شەو دەبارێ و بەدوایی -با- دایکی پیرم هەموو بەیانیکۆلانە خوولینەکەمان گزک ئەدابەڵکەم کە بیت و سەرێکم لێ بدەی و ئەم زامە کۆنە لەژێر چاومدا لابدەی و بیفڕێنی.دڵم، شیشەیکی ناسکه بەڵام دڵگیریەکانم و دڵگیریەکانتوەکۆ شاتاڵی مغولەکانلەسەر گیانم هاژۆتکار دەبن،هەتا بەیانێکی تر بیرم داگیر ئەکرێتلە ژێر هەنگاوانێک وا تۆ هەڵ نەتگرت!سیگارەکانم کاتێ گڕ ...
این باد سرکش نزدیک بهار را چقدر زیاد دوست دارم!انگار آمده هرچی غصه و اندوه سر راهش هست بشوید و بر دارد ببرد، انقدر که عمیق و قشنگ هوهو می کند و صاف می نشیند وسط جان آدم. دلم می خواهد بزنم بیرون تا بادبهار، محکم بغلم کند و تکانم بدهد و بیدار شوم، چشم که باز کردم وسط یک مزرعه ی آفتاب گردان باشم، که آفتاب بکوبد توی صورتم و از کنار دستم صدای بُلوپ بلوپِ آب های خروشان چشمه به گوش برسد، باد، چمن های بلند اطراف و سنبل های وحشی و شکوفه های سیب را برقصا...
موهایت را،به دست باد که می دهی؛از معاشقه با تو سخن می گویند،گنجشککان شهر!!!...و من؛ بیشتر مومن می شوم، به معجزه ی لبخندت. سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
خیالاتِ تو،،،به ارتفاعی قد کشیده اند که،روزی چند بار به ملاقاتم می آیی. هر روز صبح مادر پیرم، --باد!کوچه ی خاکی ما را جارو می کند!باران می گیرد تا،شب ها،به من سر بزنی! شاید این درد کهنه رااز گَودِ چشم هایم بشویی قلبم،شیشه ی شکننده ای شده است اما،دلتنگی هایم و دلتنگی هایت،شبیه تاخت و تازِ مغول ها به جانم حمله ور می شوند!و باز تا صبح، ذهنم،اشغال می شود،زیر چکمه های نیامدن تو.و سیگار...
ناراحتم از چشم و ابرویتاز ارتباط باد با مویتاز سینه ریزت از النگویتناراحتم! از من چه میخواهند!؟...
حرفهایم را چگونه به باد سپارم که کلماتش را در مسیر به طوفان نسپارد که گوید من نوازش باد را در گوش ات زمزمه کردم نه طوفان غم را .........
روزهایم رد پاى باد و باران با من استشب بجاى خواب اندوه فراوان بامن استتا تو برگردی و فانوس دلم روشن شودظلمت و اندوه و درد و چشم گریان با من استرفتی و چون رشته ای سردرگمم در کار خویشپیله های بسته ی پیدا و پنهان با من استدست من در دست تو شب تا سحر در خاطرمخاطرات کوچه و چتر و خیابان با من استمیشود برگردی و حال دلم بهتر شودگر بیایی گلشن و باغ و گلستان با من استمن مقیم شهر عشقم دست هایم را بگیربا حضورت شادی و پایان هجرا...
بر رهگذر بلا نهادم دل راخاص از پی تو پای گشادم دل رااز باد مرا بوی تو آمد امروزشکرانهٔ آن به باد دادم دل را...
گیسوی پریشان بر باد رها کرد و در وصفشچه بگویم این پریشانی بر باد مبارک!؟ارس آرامی...
دل به آئین کسی بند مَزن، چون که آئین من است باد اَرس...ارس آرامی...
فریاد زدم عشق و در یک آنخاکستر خویش را به باد دادم...
آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست!صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست!باید سقوط کرد و همین طور ادامه داددریا نرفته ای بچشی آبشار چیست!پیش من از مزاحمت بادها نگوطوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست!هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زدیک بار هم سوال نکردی بهار چیست !در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای ؟خُب،کیفر صنوبرِ بی برگ و بار چیست ؟!روزی قرار شد برسیم آخرش به همحالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟...
گیسو به باد داده !نسیم شوخیالت را هُل بده به سویمبِدم درمیانه ی چشم هایمتا جاان بگیرم .گیسو رَمیده !پیچک شو دور تنمو مرا حبس سلول انفرادی خودت کنتسخیر کن ته مانده روحم راتازیانه ام بزنو کشان کشان از کمرگاه تنت بالا ببراین تلخ منجمد شده را ...
خاطرات زیبای با تو بودن را در نهان خانه دلم پنهان نموده ام تا مبادا باد آنها را با خود ببرد....
پستوی خانه آوار دلتنگی های من است وقتی باران میباردشیشه ای که بخار گرفته بود ونگاهی که به موازات خطوط رفتن ها،چمدان می بستکمرنگ شدنهای چهره کودکی و خاطراتش مرا نابینا میکرد ودرد ،مصداق شیشه و سنگ میشدپرستوها کوچ کردند، ولی چرا کلاغ ها دست بردار رفتن آنها نیستندزیر سیگاری پدر،دیگر از سیگارهای نصف و نیمه پر نبود ودکور بالکن شده بودباد میوزید و شب پره های عاشق یکی یکی با شمع خودکشی میکردندباران دیگر مجالی برای ناودانی نمیگذاشت تا سکوت اخ...
صندلی جیر جیر کنان ایوان وتماشای پاییز وچای یَخ کرده در بادو رُمان کاهی اَبله داستایوفسکی مرا به فکر فرو برد که من تو را در کدامین حراجی باختم،که در صندوقچه هیچ خاطراتی پیدا نمی کنمشمعی به نشانه دوست داشتن ها نمانده و کلبه مَتروکه عشق دیگر اجاره نمی رودپیرمرد هیزم شکن سالهاست که رفته و صدای تبرش در جنگل به سکوت نشسته و به گوش نمی رسدباد به یکباره در اِیوان میوزد و ورقها با نم باران خیس میشودو شکل نامه های پر اشک عاشق میگیردباد آخرین ورقها...
ما دو پیراهن بودیم بر یک بند... یکی را باد برد دیگری را باران هر روز خیس میکند......
باد می وزیددرخت تکیده بودکلاغ از روی شاخه پریدانگار زمستان رسیده بود.امازمستان برای مناز چشمان تو آغاز شدنگاهت که یخ زدخنده هایم قندیل بستو در دلم برف بارید.زمستان مننگاه سرد تو بود...
من در هوای تو با غمت چنان برگم که رهگذاری زیر پا گذاشته در کوچه ای که بادتشویش خود را در آن ، جا گذاشته یک شب هزار شب هم می شودوقتی من هم بدون تو مرا تنها گذاشته ...جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
پاییز بارش را بستهیچ بادی ندانستبرگ های جامانده برشاخهدرحسرت یک خش خش عاشقانهآرزو به دل، پوسیدند!...
انارهای دلخون را چیده اندنارنگی ها، نارنجی شده اندانگشت های تنها، به جیب های تنگ تاریک پناه می برندچترهای پژمرده و خشکدوباره جان می گیرندو شعرهای خاک خوردهدوباره به خط می شوند:غروب به این سو، زل زده استاشک آسمان دم مشک استو پاییز پای رفتن ندارد...بیاتا پاییز را پنجه در پنجه، شانه بر شانه، بوسه بر بوسهبدرقه سازیم...بیاتا اشک های سیاه اسید آسماناین یکی باراشک شوق دیدار باشد...بیاتا در تقویم خاطرات سرد و زرد پاییز...
می خواستمدر این پاییزقلبم را لبریز کنم از عطر بودنتو عاشقانه هایم را غزل غزل برایت بخوانمتا تپش های قلبمخواب شب های پاییزی ات را ستاره باران کندمی خواستمدلتنگی هایم را به باد بسپارمخورشید را به دستانت هدیه کنمو در هیاهوی زندگیدر آرامش آغوشتخدا را به تماشای پاکی چشمانت دعوت کنم...می خواستماما نشدخدا کند فراموش نکنیتمام شب های پاییز در انتظار آمدنت یلدا بودشاید زمستان فصل به تو رسیدن باشدو عشق مرا در حافظه ی یخ زده...
گیسویش راباز کردبر دل من رحم کنای باد...
دار دیلپور جه تی تیبادچومِه ی زنِهبرگردان شعردلِ درخت/ پُراز شکوفه/ باد چشمک می زند....
دوست داشتنِ تو!ریشه در کتاب های کهن دارد.پیامبر مهربانم!آیه های نبوتت را خوب می فهمم!همین که نگاهم می کنیرسالتت تمام شده ست. دوست داشتنت،دریایی است ژرف !یعنی می توانم غرق تو باشم!خوشدلم وُ،--چه خوشحال! دوست داشتنت،،،شبگردی های دو نفره استدر خیابان های تاریک و خلوت.وقتی دست هایتبا لهجه ای از مهردست های مرا می خواند. دوست داشتنت،،،زمان نمی خواهدبهانه نمی طلبد وُ، --مکان ندارد. دو...
مهربان تر از برگ در بوسه های بارانبیداری ستاره در چشم جویبارانآیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحللبخند گاه گاهت صبح ستاره بارانبازآ که در هوایت خاموشی جنونمفریاد ها برانگیخت از سنگ کوه سارانای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریزکاین گونه فرصت از کف دادند بی شمارانگفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتمبیرون نمی توان کرد حتی به روزگارانبیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیززین عاشق پشیمان سرخیل شرمسارانپیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستنددیو...
- تکدّر: دوستت دارمو همین اصل،،، غمگین ترم می کند! وقتی که،نمی توانم چهار فصل جهان رادر آغوش تو آواز بخوانم!حسادت می کنم وقتی نسیمی زیرکمو هایت را به بازی می گیرد! آهنارون بالا بلند من!باور کناز این همه خواستن، --غمگین ام...مثل پرنده ای کهبادِ مهاجملانه اش را به تاراج برده ست! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
پاییز از دلشوره های دخترش هرسال غمگین استاشکی که می ریزد برای آذرش برگونه آذین استبادی وزید و قاصدک با شاخه ای از دردهایش گفتزردی هر برگی که می افتد زمین داروی تسکین است...
آرزو داشتم برای نصف یک روز هم که شده به ارتفاع سرسبزی میرفتم موهایم را رها میکردم تا باد جریان خودرا لابه لای آن ها پیداکند،دلم که ازحس خوب طبیعت قلقلک داده میشد بی هوا یکسری ازآدم هارا برای همیشه به فراموشی میسپردم...اما نمیشود مجبورم وسط این شهر،گوشه ی اتاقم خیلی از آدم هارا لابلای اشک هایم به دستمالی بسپرم...درهمین گوشه ها یادبگیرم که ابتدا فراموش کنم ودرانتها قبول کنم که گاهی باید درنهایت خواستن دست کشید......
با توده ای از ابر در حال حرکت بودم!!!آه، چه صحنهٔ زیبایی بود...هوای خنک پاییزی... گاهی باد های سرد...و حس زیبای من در آن لحظهناگهان فکری به سرم زد!!! آغوشم را باز کردم و طنین وجودم را به باد سپردم...نمیتوانم توصیف کنم چه حس زیبایی داشت... آن لحظه، زیر باران، و در آغوش باد!!!🎙️ابوالفضل علی بگی🎶Water.براتون از این حس ها آرزو میکنم🙂💜۱۳۹۹/۰۸/۱۹...
تو / مرا بدست باد سپردی و رفتی خیالت راحت تکه تکه شده ام فرشته آسایش...
و من از طعم لطیفِ خرمالوهای نارنجی رنگ، یک گِرَم مبهم ترم. از گُم شدنِ یک دختربچه در راه برگشت به مدرسه، یک کوچه پاییز ترم. من از فریادهای خسته ی باد در رقصِ درخت های آلوچه، یک وجب سکوت تر و از خانه های کاهگلیِ پهن شده در زیر آفتابِ ظهرهای تابستانی، یک پلّه بی حوصله ترم. من تا رسیدن سایه ی ابرها بر شانه های پنجره ی تمامِ معشوقه ها، یک قدم تا رسیدن، دور ترم......
باد در یکی از صبح پاییز موهایت را نوازش میدهد...
اهای باد کودکی ام را بادبادک بالا کشید...
شانه ات را دیر آوردی سرم را باد بردخشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد بردمن بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلندنیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برداز غزل هایم فقط خاکستری مانده به جابیت های روشن و شعله ورم را باد بردبا همین نیمه همین معمولی ساده بسازدیر کردی نیمه ی عاشقترم را باد بردبال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشتوا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد.....
باد در آینه موهایتخودش را شانه می کندتو که از هر رنگ یه فصل به تن داریبا طعم گس پاییز ابر ها را پایین آوردیتا قطره ها در گروه کُری چند هزار نفرهبرایت سرود باران بخوانند..................................برشی از یک شعر بلند...
در تاریکی سو سوی چراغی را که میبینیمهو هوی بادی را که میشنومبه ترس از نبود تو می اندیشمو آنگاه که هرم نگاهت به خاطرم میادیا گرمای دستانت لابلای انگشتانم حس میشودمیفمم که هیچ تاریکی و سیاهی من را ناامید نمیکندمگر سیاهی چشمانت که به دیگری خیره شده باشی . . ....
ای باد صبحگاهی از من ببر سلامیدر نزد آن دلارام نا گفته هر کلامیآرام و بی هیاهو بوسه بزن به مویش تا روز گردد آغاز با ناز و شادکامی...
پنجره را باز کردمبوی تو داشت می رقصیدحالاهزارسالی می شوداز باد می پرسمپس کی به خانه برمی گردیم!...
روسری ای که در باد می رقصدرویای رنگ پریده ی... زنی استکه از فرسنگ ها فاصلهتورابه.... ««نام »»می خواندگیسوان بیقراری امدر هوای مهربانی ...شانه هایتسفیدخواهد شددر شبی که ابر دلتنگیبغض های نباریده ی "دوستت دارم" رابر تنت می پوشاندو توشاعرترین ...کوه دنیا خواهی شد......
فصل نشانه گذاری شده ی کتابم را در مکانی که آغشته به آرامش است، باز می کنم.به دنیایِ خیالی رنگارنگ و شاید سیاه سفیدم وارد می شوم!هر چقدر که پیش می روم عطش و کنجکاوی ام بیشتر می شود.صفحات را ورق می زنم و سفر می کنم به دشت های سرسبز و مملو از گل شقایق. آنجا دراز می کشم و به آسمان یکدست آبی خیره می شوم.گرمای نور آفتاب را پشت پلک هایم حس می کنم و دستم را جلوی دهانم می گیرم تا خمیازه ام را بپوشانم.فصل بعد، موج موهایم را در ساحل، به دست عطرآ...
همانند برگ های پاییز رها شو و خود را به باد زمانه بسپر ......
پنجره باد می زایددیوار، زنداندر، رفتنتابستان، پاییزپاییز، جاده را مچاله می کندزیرِ سر می گذاردبه خوابِ زمستانی فرو می رود؛در میانِ قدم هایِ آشفته یِ یک مردجاده را بهمن دود می کندبهار، سقط شددر و پنجره، دیوارجاده، دودوَ پاییز اسیر خواب زمستان ماندبانوی روزگار،دیگر جوان نیستبرای مردِ سرنوشت یک زنِ جوان پیدا کنید !شاید \بهار\ دوباره متولد شد...شیوا احمدی الف...
به تو فکر می کنم،و کسی چه می داندپاییزهادقیقاً به کدام خاطره ات تکیه می دهمکه باد حریفم نمی شودلیلا کردبچه...
خزان دختری پیچیده در حریری رنگیبا ملودی خوش برگ هاارام میرقصد در بادبا نجواهای عاشقانه...
همینک نیازمند اندکی آرامشمآرامشی از جنس حضورتدر جاده ای شمالی همراه با موزیکی ملایمو درختانی که سرمستانه درمیاننوازش باد میرقصند گویی انان هممسرور اند از این وصالرامین وهاب...
چقدر پاییز شده!چقدر این حال و هوا شال و کلاه و آستین های پایین کشیده از سرما می طلبد، یا نشستن کنار پنجره و هورت کشیدن یک لیوان چای داغ که از سرمای محیط، تمام دیواره اش عرق کرده، یا پناه گرفتن زیر پتو و استشمام بوی نارنگی و خوابیدن میان لالایی خاطره انگیز برگ ها و بادها.چقدر می طلبد که چتر برداری و زیر قطرات گاه و بی گاه باران قدم بزنی و یقه ی پیراهنت را از شدت باد و سرما بالا بکشی، که دست هایت را توی جیب ببری و از سرما بلرزی، که باد بزند و ق...
لاله ام !و باد ،بر لاله ی منقصدِ وزیدن دارد ......
موهایت را ببند این فصلبه باد هایش معروف است دل من به هوایی شدن...
بگذار بیاید بادپر دهد از ذهنمپرنده خیالت را .بگذار برود از یادمصدای خنده های تودر هجمه ی باد .بگذار نبارد بازابر نگاه توبر کویر خشک باور من .بگذار بیاید بادتا همه ی دیوانگی امپیراهنی شود وبر بند رختی تاب بگیرد.بگذار بیاید باد...