متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
جغرافیای عشق ، مغرور سر فراز
نامت همیشه در تاریخ ماندگار
ژرفای نیلگون ! ای عرصه ی جنون
دریای عشق و خون، موّاج بیقرار!
امید زندگی ،نامت همیشگی
بر پهنه ی جهان چون کوه استوار
با فارس زاده ای هم فارس مانده ای
هر چه بخود تنید ایام روزگار
سرداده...
آقا پسر، تو داروخونهی غمهای منی ...
هر وقت دلم درد میگیره، فقط لبخند تو نسخهی نجاتمه. تو همون هیوسینی که دردهای بیدلیل دلمو آروم میکنه، همون آموکسیسیلینی که عفونتِ نبودنت رو از تنم بیرون میکشه.
وقتی بیتاب میشم، تو مثل یه دوز دیازپامی، آرومم میکنی. وقتی دنیا سم میریزه...
سلام جگر گوشهی قلبم ؛
صبحت بخیر قند روزای تلخم ...
بیتو این صبحا فقط طلوع خورشیدن ، اما با یادت، طلوع لبخند و عشقه. تو برای من چیزی فراتر از یه عشق سادهای؛
تو آرامش بعد از طوفانی، نوری توی تاریکی، تپش قلبمی توی لحظهلحظهی زندگی.
دلم هرصبح، اول...
روح من راه طولانی طی کرده تا تورو پیدا کنه !
انگار قرنهاست دنبالت میگرده، از دل شبهای بیستاره تا لبخندهای محوی که فقط در خواب میدیدم.
تو اون نوری هستی که همیشه توی تاریکی دنبالش بودم،
اون صدایی که توی سکوت دنیا،آرومم میکنه. من قبل از دیدنت، دوستت داشتم....
بی تو انگار
به پایِ دلِ من هر لحظه
بسته زنجیرِ غمت را تقدیر
روزهایم تاریک
بی تو تیره
شبِ مهتابیِ من
چشمهایم بی تاب
نِگَهم مانده به راه
دلت که تنگ باشد،
باران هم تسکین نیست،
شعر هم مرهم نمیشود،
و هیچ آغوشی وسعت اندوهت را کم نمیکند...
دلت که تنگ باشد،
صدای خندهها در گوشت محو میشود،
کوچهها بوی دلتنگی میگیرند،
و هر مسیر، تو را به خاطرهای قدیمی میکشاند...
دلت که تنگ باشد،
دیگر فرقی نمیکند...
لبم از زمزمه نام تو آرام شد و
حرفی از خاطره ها ماند ،
میان نفسم
من اگه لحظه ی پایانیِ انسان بودم
خاطراتِ تو منو زنده نگه داشته هنوز
غرقِ محبّت گشتهام، از جاریِ مهرِ نگار
با میلِ دل بگذاشتم، بر شانههای او، سرم
بوی عطر تن تو،
هست بر آغوش خیالم هنوز.
بمان، مگذار که با فکر خیال تو و چشمات.
دلتنگ ترین آدم دنیا شوم امشب.
ندیدی مرا چشم بستی و رفتی
نپرسیدی از قلب من کی شکستی
فقط رفتی و بغضِ شب ماند و یادت
ندانی که قلبم چه زیبا شکستی
سلام ای قلب صد پاره یِ بیصدا
که پنهان شدی پشت صبر و حیا
نه فریاد کردی ، نه شِکوِه گَری
فقط سوختی ، بی پناه از جفا
چه می شد
فقط من بودم و تو
و آواز چکاوکانِ صبحگاهی
که هر طلوعِ خورشید
برقص در می آورند
شکوفه های سیب را
با نم نم بارانِ بهاری
و لبخندِ بابونه های باغ
که هم صحبت نسیم شده اند
با آمدن صبح
دلم دنبال بهانه ای است
که با تو باشدتمام لحظه ها و ثانیه های روز را
حتی در خیال
حتی به اندازه ذره ای دلخوشی
آری ذره ای دلخوشی
دلخوش به اینکه تو می آیی
و جهانم با تو پر می شود از تمام تو
کاش بودی
تا با تو جان می گرفت
هر صبح
لبخندی که خسته است از نیامدنت
از روزهایی که بدون تو
به پایان می رسد
کاش بودی ...
دلم را ، جانم را ، هستی ام را
زدم در پای عشقت مستی ام را
نگاهت رد شد و خاموش ماندم
ندیدی از نگاهم خواهشم را
خــاکِ رهِ تــو ، به آسمـــان میارزد
یک ذرهیِ تو ، به صد جهان میارزد
دیروز شنیدم از صبا ، وصفت را ...
میگفت لبت ، به نقدِ جان می ارزد
دوباره صــبح و لـبخنــدِ گل ناز
ز عشقت گشته ام جـانا غزلساز
بیــا تا خود ببینی که به سویت
دلــم همچون کـبوتر کرده پرواز
شاید
همه سهم من این است
که از ابتدای صبح
تا پایان شب
چشم انتظار تو باشم
تویی که
جانِ جانم شدی
و مضمون عاشقانه هایی
که هر روز و هر لحظه
برایت می سرایم
کجایی که
در امتدادِ ثانیه ها
قدم می زند
دلواپسی هایم
چشمِ انتظارِ آمدنت
به خواب رفته است
خورشیدِ نگاهم
در غروبِ دلتنگی