متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
مانده ام منتظرت بر سر آن چاررهی .
که دلم را بردی.
تا که شاید بیایی پسش اری،
دیوانه دلم را.
نداشتنت
بدجور
هوای
دلم را
بهم ریخته و
طوفانی کرده.
هر بار که در فکر تو غرق شدم
زنده باز نگشته ام
باید باشی
تا طلوع کند
درونم خورشیدِ عشق
تا پر شود
تمامِ وجودم از تو
و لبخند
مهمانِ همیشگیِ سپیده ی صبحگاهی ام باشد
آری باید باشی و ببینی
که چطور
نسیمِ خنکِ بهاری
نوازش می کند غنچه های یاسِ دشتِ خیالم را
و من از تو که نمی دانم...
از وقتی که چشم تو به چشمم افتاد.
شده مهمان شبم، چشم تو و بیداری.
یادِ تو هنوز بامن است ای یار
با اشک نشسته ام کنارِ دیوار
صبحی ست که آدینه یِ دل خاموش است
دل تنگِ توام ، نه خواب دارم نه قرار
سلامی به گرمایِ چشمان یار
که دل برده از جان و از روزگار
بگو عاشقی تا که جانم فدایت کنم
اگر تو بخندی ، دلم را به نامت کنم
هر لحظه؛ نو به نو
تکرار میشوی در من
تکرار میشوم در تو
با خواهشهای دل تنها
و مگوهای اشک و آه
تکرار میشوم از آهنگ؛ از صدا
از صداقتی که در سینهام مانده به جا
و باز
تکرار میشوم در تو
همواره... نو به نو...
کوزه و قوس تنت کهنه شرابی دارد
خرم ان باده که باساقی خودسِرنهانی دارد
تا لب از لب بنوشد چه بخواهم ساغر
سکر انگیز ترین حالت تو وهم غریبی دارد
دود خاطر بزدودم همه با لمس تنت
جادوی قول چراغ تو چه زوری دارد
باهمه مستی وتب داری من، باز...
درد دلتنگی دل را،
فقط چشم تو باشد دوا.
❤️✨
@bzahakimi
هوای سیب لبخندت نمودم
کمی اهدا نما؛ با یک بغل، مهر
✨🌺
پرزدم،
با بالِ سینه،
در هوای عاشقی؛
چون کبوتر گشت،
احساساز:
سرورِ عاطفه...
دل از تو گفت و زبانم شکوفه باران شد
غبار خستگی ام با نگاهت آسان شد
شب آمد و دل من بیقرار یادت شد
چو ماه در دل شب ، محو نورت حیران شد
به هر نسیم ، تو را میسپارم ای رؤیا
که بوی زلف تو در کوچه ها...
این عجب نیست که بر دار کِشَد مژگانت
غم بی تاب پر از گریه چشمان مرا
آنکه در صاعقه ی عشقِ تو افروخت، منم
حرفِ دلدادگی از شعرِ تـو آموخت، منـم
آنکه پـروانـه صفت، در دلِ آتشکـده ات
چشمِ خود را به نگاهِ تو فقط دوخت منم
از تو دل کندم که تمرین شکیبایی کنم
تا خودم را تشنه روزی که میآیی کنم
آبرویی را که کمکم جمع کردم حاضرم
روز دیدار تو یکجا خرج رسوایی کنم
وعده اردیبهشتی را به من دادی که حال
نیمهای از آن گذشت و نیم دیگر میرود
من که دلتنگم نمیدانم که دلتنگم شدی؟
جان ما دریاب ، عمری را که دارد میدَود
فنجانِ قهوه را
بر میزِ چوبیِ خاموش میگذارم
و تو،
از لابهلایِ بخارِ داغ
چون پروانهای سپید
رها میشوی از پیلهی دوری.
خاطرهها،
چون دانههای قهوه
در آسیابِ مغز
آرام میچرخند
و عطرِ بودنات
تمامِ اتاق را
به یادِ تو میسپارد.
پنجره باز است
و باد
موهای تو را
از...
سهم من باش،
حتی لحظه ای در گوشه ی دنج خیالم.