متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
نه دلم میخواست کسیو بشناسم،
نه اعتمادی برام مونده بود،
نه حوصلهی شروع دوبارهای رو داشتم که تهش به یه خداحافظی ختم شه.
اما تو…
با یه لبخند اومدی،
با یه “حالت خوبه؟” که فرق داشت با بقیه،
با یه نگاه که قضاوت نمیکرد،
با یه حضور که انگار همیشه...
میگن لانگ دیستنس،
اما من میگم:
بیپناهِ تو،
مانده در قفس…
قفسِ شبهام که بیتو صبح نمیشن،
قفسِ حرفهام که توی گوشی میمیرن،
قفسِ لمسهایی که
فقط توی خواب اتفاق میافتن.
صدات میرسه، اما آغوشت نه،
حست هست، اما دستهات نه…
و من،
میون هزار پیامِ تایپنشده،
دلتنگی رو هی...
کاش قسمتم باشد دیدنت…
در یک عصر بارانی،
زیر چتر نگاهت،
آنجا که هیچکس جز ما
به عبورِ ثانیهها اهمیتی نمیدهد...
کاش قسمتم شود نشستن
در کنار دلت،
شنیدن سکوتت،
لمس آرامشی که
فقط حضور تو میآفریند...
کاش روزی بیاید
که تقویم دلت
با نام من ورق بخورد،
و سهم...
روزهای جنگ، حملههای پیاپی
و آوای تلخ شهادت جوانان شهرم
بر التهاب دلنگرانیام میافزود
و اندوه را ژرفتر در جانم مینشاند
هر لحظه دلواپس تو بودم
و این بیم و اضطراب
چون سنگینی اندوهی سترگ،
در رگ و جانم ریشه دوانده بود.
در آن روزهای پرهیاهو،
آرزو میکردم:
کاش همچون...
تو از من جدا نیستی، تو خودِ خودمی ...
مثل نفسی که بیصدا ولی حیاتیست، تویی که تو تمام لحظههام جاریای.
گاهی فکر میکنم اگه تو نباشی، من هم نیستم.
نه چون نمیتونم، چون نمیخوام بدون تو حتی یه لحظهم رو زندگی کنم. تو تنها باقی مونده از منی، تو...
از اون ته مهای قلبم که تا حالا بهش نگاهم نکردم دوسِت دارم. از جایی توی وجودم که همیشه ساکت بود، همیشه تاریک بود، اما وقتی اسم تو اومد، یهدفعه روشن شد.
تو اون پناهِ آخری، اونجایی که وقتی همه جا تاریکه، فقط میخوام پناه بیارم به آغوشت.
تو اون...
سخت است، ـ
چشم ز چشم سیه ات برداشتن.
در محله قدیمی
خانه ی کلنگی تان
آجرهایش بست نشسته اند
به امید اینکه روزی
چند خط تا شده را
از خاطرات فروریخته درزشان برداری
برگرد
از دست یازده هزار موی سپید دور نامه
نجاتشان ده
من هر روز
یک تار سپید موهایم را
دور نامه می پیچم.
دستانم را به باد سپردم
گفتم بادبادکی کند و در هوا برقصاند
شاید به دست تو برسند و ناخواسته بگیریشان
باشد تا تورا با ناکامی بجویم
عاقبت جوینده یابنده بود
با تَرَک دلم چه باید کرد
آن هنگامی که تو از پنجره دلم پرواز کردی
گویی سلام تو قایم باشکی بود و من ندانستم
که روزی میبایست تسلیم خداحافظیت شوم
واین اوج لامروتی قصه دلباختگیست
خنکای دم صبح عشق تو به یادم آرد
تن تبدار تورا از شهر خیالم بیرون میکشم
شهردلتنگی من دین و مذهب که ندارد
سرسودا دارم با خیال خام خویش
موج دیوانگیم بذر طغیان می گیرد و
می افشاند در جالیز ذهن
عقل نیز مترسک میشود
پرپرواز می گیرد
و دل...
دلتنگی شهریست بی دیوار
حد ومرز ندارد
گاهی خنده و قهقهه است دلتنگی
و گاهی نشستن در کنج خلوت و چمباتمه زدن
شهر شلوغیهاست دلتنگی
نمیشود ایراد گرفت
دلتنگی یک زن گاهی رژهای بیشمارش درکنار آینه
و گاهی سینگ پراز ظرفهای نشسته اش
وگاهی هم آن وقتیست
که به مانند...
عاشقیت دل من را دفتری کرده است
هر روز بربرگهایش مینویسم
هراس دارم آن روزی را که دفتر قلبم تمام شود
چه کسی خاطره هایت را خواهد نوشت
بی تو و لبخند تو،
دنیام ندارد دلخوشی.
ای وجودت ذوق عشقی بی نهایت.
بی تو و عشق تو از دنیا گذشتم.
نیمه ای از قلب من در چشم تو افتاده گیر،
نیمه ی دیگر پی چشم انتظاریِ تو مُرد.
آمدی با نام زهرا، جان به لب آمد مرا
بین تبهای شبانه، ماهشب آمد مرا
هر کجا لب باز کردی، بسته شد راهِ نفس
بر سرم وقتی خمیدی، کوهِ تب آمد مرا
دستهایت مثل باران، حرفهایت مثل رود
در دلم یکباره سیلابِ طلب آمد مرا
نه دوایی، نه دعا، تنها...
ای جانِ جهان، با تَبِ جان آمدهای؟
بعد از شب عمر، سوی جان آمدهای؟
عمری گذراندیم به شوقِ نگهت
اکنون، به وداعِ دگران آمدهای؟
چشمم نگران بود که روزی برسی
اما نه چنین، نیمهجان آمدهای
این پیرهنِ خاک چرا بَر تَنِ توست؟
ای ماه! چرا سرد و گران آمدهای؟
نگذار...
نمیدانم مادرم چگونه تاب آورد…
هشت سال چشمانتظاری، هشت سال بدرقههای بیپایان،
هشت سال دلسپردن به خبری از پدر…
او هر بار با دلی لرزان، اما صورتی آرام، پدر را راهی میکرد
و من حالا با هر بار رفتنت، فرو میریزم.
میگویند جنگ فقط آنجاست که گلولهها میبارد،
اما من...
ּ ֶָᶠᵃᵗⁱ:
•تاکە هیوای من لەم ڕۆژگارە رەشانە تۆیی•
به معنی تنها امید من تو این روزای تاریک تویی
ریشه : کوردی
چو میروی بی من نرو.
به کام دل نمی گردد جهانم،
اگر در روزگارم تو نباشی.