متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
همیشه سعی داشتم برای کسی دل به دریا بزنم که همسفر بخواد ، نه قایق...
ولی همیشه گزینه دوم ، بیشتر به چشمم اومد...
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
دلم تنگ است برای بوسه به چشمان نازت
دلم تنگ است برای بوسه به لب های نابت
نازنینم لعنت به این دلتنگی که سخت از مرگ است
هر شب کنار بساط دلتنگی
با خیالت خلوت می کنم
و به آرزوهایی می اندیشم
که تنها با تو محقق می شدند
ای کاش که یک شب
مهمان خلوتم می شدی
تا برای چشم هایت بداهه می گفتم
و دستانم در آغوش موهایت
به خواب می رفت
مجید رفیع زاد
گر چه دل جز مهربانی شیوه ای دیگر نداشت
هیچ کس جز غم مرا در زندگی باور نداشت
مثل مرد دوره گردی که تمام شهر را
با قدم هایش گذر می کرد، و یاور نداشت
یا زن تنها و غمگینی که مردش مرده و
سفره اش خالی ز رونق بود...
ثانیه ها نامردن
ثانیه ها را باید کشت
دلم هوای تو کرده
❤️❤️❤️
با انگشتانم فاصله لبهایت را
هجی میکنم،
هزاران شعر سوزان روی لب هایت
بجا مانده...
وحدت حضرت زاده
دلم برای کاشی های آبی حوض
که آینه دار ماهی های سرخ بودند
برگ سبز رقصان در آب
و مورچه ی ناخدا
زمزمه ی مداد رنگی زرد کوچک
که عشق خورشید کودکی ام بود
گل سرخ
بشقاب جهیز مادر
سر چراغی سفره قلمکار
که دلش شکست و آخ نگفت ......
اکنون
نمی دانی
در این غروب سرد
محنت سَرا گشته
بی تو دلم ای دوست!
بی من
کجایی تو؟
دزدیده غم اینک
لبخند هر روزم
باز آ
به جان ، باز آ
تسلیمِ دلتنگی ست
دربند بی تابی ست
دل
بی تو هر لحظه
بشکن !
طلسمِ غم
تا هستم...
حس میکنم گم شدم میون خاطراتت
دارم گیج میشم میون خیالت
غریبم میون کوچه های شهری که توش قدم زدیم
هرچی دنبال خودم میگردم نمیتونم پیداش کنم ؛ انگار منم با تو گم شدم ، باتو رفتم ،باتو دور شدم
انگار نصف وجودم نه کل وجودمو با خودت بردی
حس...
داشتم فکر میکردم اگه مونده بودی چقدرحالم خوب بود ، چقد دلم گرم بود ، چقد پشتم پر بود
شاید اگه بودی آدم خوشحال تری بودم ،آدم اروم تری بودم
شاید اگه بودی اصلا مَنِ الان وجود نداشت
منی که به مودی بودن ،به عصبی بودن، به بد بودن ،...
باز هم شب
باز هم نگاه سنگین غم
که خیره خیره می نگرد
چشمان بهانه گیر شده ام را
هیچ آوایی
به گوش نمی رسد جز
صدای امواج پر تلاطم قلبم
که طوفانی نبودنت گشته است
کاش می فهمیدی که
دلتنگی ها هر شب
به شب نشینی دلم می آیند...
اگر زنده ماندم و یک روزی...
باهم در خانه تو چای دم نکشیده را از دستان زنت خوردیم،
برایت تعریف می کنم؛
که این روزها چقدر سخت و دیر و دور گذشت.
رفیق فراموش کار من
قد کشیده اند
دلتنگی هایم
لابلای خاطرات غبار گرفته
تنهاتر از همیشه
در سکوتی سرد
در انزوای تنهایی و درد
کسی نیست جز حسرت و آه
جز بغضی جانکاه...
خسته ام
لبریز اشک
و چه غریبانه است امشب
شبی که
قد کشیده اند دلتنگی هایم...
بادصبا
در حوالیِ من خیلی وقت است که خورشید،
در پس ِتاریکیِ شب ها نتابیده!
از آن زمان که طنین ِصدای تو
جایش را به سکوتِ خانه داد،
شب شد، و تا ابد تاریک ماند…
پریا دلشب
با طلوع صبح و
رقص گلبرگِ شقایق و نسیم
و به همراه گل شمعدانی
که لبِ پنجره ها می خندد
من تو را
هر لحظه
هر کجا
می خواهم
و تو را
می خوانم
با سرودِ رودی
به دل تنگ و نگاهی که تو را منتظر است
ای که چون...
من، تو را...
میدانی شاید عاشقانه اش این گونه باشد که بگویم؛
من تو را در قلبم،
در ذهنم،...
نگاه داشته ام،
به خاطر می آورم؛
اما؛
من تو را در جزء جزء اَم بایگانی کرده اَم.
در تک تکِ یاخته هایم،
در گلبول هایم،
حتی در گلبول هایِ سپیدم...
تمام شب هایم
سرشار از رایحه ی خیال توست
عطری آغشته به عشق
که تنها مرهم
دلتنگی های من است
مجید رفیع زاد