متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
کاش تنها زندانیِ انفرادیِ آغوشت بودم ،
که حکمِ اَبدِ عشق را بیهیچ عفو، میپذیرفتم...
نه دیواری میخواستم، نه پنجرهای، نه آزادی —
فقط نفسهایت... که سهمِ هوای من باشند.
بیا که بی تو ستارهها
گم شدند در تاریکی شب،
ماه حیران و
خورشید در انتظارت
که طلوع کند...
بیا،
که دل از تپیدن افتاده است
در غیبتِ نگاهت،
و این جهانِ بیتو
طعمی ندارد جز تکرارِ دلتنگی.
چه کنم دل من از تو رهِ پرواز ندارد
نه نسیمی ز تو آمد،نه پیامی ،نه نگاهی
آنچـہ بر تن میـבهـב شوق نـفــس، چشمان توست.
خاطرات چشܩ اوست،
همـבم شبهاے سکوتܩ.
چپاول کرده ای ایمان و دینم
دلم را هم ربودی نازنینم
دگر از من چه باقی مانده ای یار
کنون با هر چه غم من هم نشینم
بعد تو بر هر چه پیش آمد ، من استادانه خندیدم،
تو گفتی میروم ، اما منِ دیوانه خندیدم..
مـבاב عشق בر בستان
کشم نقش تو را اے جان
بـہ برگ کاغذ این בل
رخ زیباے تو مهمان
اگر چـہ نیستے پیشم
ومن בرگیر این هجران
ولے نقش رخت حک شـב
بـہ این בل تا ابـב قربان
تلاش میکردم،
وقتی تنهایم گذاشتی و رفتی را به یاد آوردم،
اما اشتباه محض است،
فراموش کردن کسی وقتی که نمیخواهدت.
فراموش کردن قلبی که میگویی تنهایت گذاشته،
اما من آن را پیش تو جای گذاشتهام...
شعر: یلماز گونای (یەلماز گۆنەی)
ترجمه: زانا کوردستانی
چنان بر سرمان آمد،
که باور به دستهایمان هم نداریم!
از آن زمان که
بعد از هر شمارش،
همیشه یکی از ما کم میشد.
به دکلمه های نبسته پیراهن نازکت
مخمل صدا آراسته ای که چه؟
تاب آن ظرافت خودش کم بود
که شکنجه گر میآوری ؟
خاطره میسازی که خاطر فردایم مکدر کنی؟
من دشمنت نیستم باور کن
من تنها اینجایم که تو دلبر باشی
مال تو باخودت ببرش
من راه تسلیم بودن...
باقیـہ عمرم حرام شـב،
בر پے בلتنگے هاے هر شب چشمان تو.
شب، پایان روز نیست.
آغاز فـصل جـבیـבے از בلتنگے ایست.
تو را نداشتم، چه باید میکردم؟!
غروبهای سرخ را به غم میسپردم و
ساعات استراحتم را به جنگ و
سپیدهدمان و روشنایی را به اشباح مرگ!
تو را نداشتم، چه باید میکردم؟!
نفسهایم یخ میبست و
سینهام پر از دردهای بیپایان فراق میشد.
تو را نداشتم،
باید به فکر دو...
با تو،
روزگار کودکیام را به یاد میآورم!
دقیقن همان ایامی، که بیمار میشدم و
همهی خانوادهام میخوابیدند
غیر از مادرم که شب تا صبح بر بالینم مینشست!
آه! خدا مادرم را از من ستاند و
ولی تو را به من بخشید...
از این روست که میگویند:
خدا گر به...
شاهین چشمم گر کند گنجشک قلبت را شکار
هر مانعی را بشکنم در راه وصلت ای نگار
یا می پَرم از مانعت مانند اسبی تیز پا
جانا ببین یک کار نابی کرده ام،یک شاهکار
تو عین آب کوثری ،در از دحام تشنگی
اندازه ی عشقم به تو مثل زلیخا بی...
خانه را آب و جارو کن،
هر روز کبوتر خیالاتم -
نماز آمدن را میخواند!
شاعر: ریبوار فایق
مترجم: زانا کوردستانی
تو عاشق سنگی و
من هم ستیغ کوهم -
باغ پر از نسیم و لبخند است!
بی می مست توام،
ساز و آوازت، اصل و نسب من است -
ای فرهنگ کُردی!
*◄থৣ کاش مے شـב בر کنار ساحلت لنگر بگیرم
بے محابا وارב آט בل شوم سنگر بگیرم
کاش مے شـב این کویر من گلستاט با قـבومت
تا ثریّا تا خـבا از شوق خوב،من پر بگیرم
قلب من به همخوانی سمفونی پاهای تو
به رقص ریتم گرفت
به تق تق پاشنه های بلندت
که والس میرقصی و زیبای
تانگو میرقصی و هنرمفتخر میکنی
باله میرقصی بی بال های فرشته گونت
و پرواز را خاطره میکنی
در عصر بی منحنی بال ها
سر میخوری روی جاذبه بیمقدار...