شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
جلوه پگاه
یادت نمانده این که نگاهی کنی مرا
مهمان بزم خاطره خواهی کنی مرا
با غمزه های فتنه گر دلبرانه ات
دلبسته ی خطا و گناهی کنی مرا
گفتم برسم اینکه قدم بر سرم نهم
تا انتهای حادثه راهی کنی مرا
میرفتی و سپاه شلالی به پشت سر
تا...
دزدید
وقتیکه چشمان مرا هم خواب دزدید
عکس تو را از چارچوب قاب دزدید
من ماندم شب ماند و یاد خاطراتت
ته مانده ذهن مرا شبتاب دزدید
زیر سرم بالشتی از پرهای قو بود
جآئیکه باد از گوشه ی تالاب دزدید
در انحنای شاخه های بید مجنون
آرامشم را حسرت...
نفّاش
با قلم
تریاک،
دودمی کشید!
با مزرعه هایِ سبز از ترانه می آیم
لبخندزنان، به شوق گرم خانه می آیم
با خاطره ها، کنار رود و چشمه می رقصم
از آینه تا طلوع، بی بهانه می آیم
یک دشت شکوفه چیده ام برای دستانت
در خواب نجیبِ ماه و هر جوانه می آیم
این بار...
مجالی نیست
دو زلفت را طناب دار من کردی ملالی نیست
جوابم را گرفتم از دل تنگم سوالی نیست
میان ضجه های مانده در پس کوچه حیرت
به پای کشتگان چشم تو قال و مقالی نیست
کنون بگذار رقصم را ببینی گاه جان کندن
برای مانده بر داری از این...
💕💕💕💕
آمدی وقتی که دیگر بی نهایت دیر شد
آن جوانی که رهایش کرده بودی، پیر شد
آفتاب انتظارت آن قَدر تابید که
پهنه دریای عشقم عاقبت تبخیر شد
من همانم که پُر از شور رسیدن بود؟ نه
از تمام زندگی چشم و دل من سیر شد
شور و شوقِ...
شبی آهسته رفتم تا به کویش
که بینم مخفیانه خال رویش
ز در بالا که رفتم بهر دیدار
شدم مدهوش تا خوردم به بویش
گردنبند الله
شروه می خوانم برای عمر کوتاهی که هست
شعله می گیرم به پای بغض همراهی که هست
با سکوت بی سرانجام شب و یاد سحر
نغمه می سارم به وقت گاه و بیگاهی که هست
با شباهنگام سرد و خلوت ویرانه ام
قصه می گویم به گوش دلبر...
عاشق فصل بهار وگل وسرو وچمنم
شاعرم شاعر باران ونسیم سحری
عطر گلزار وپراکنده به هر رهگذرم
دل ودین باخته ی دلبر شیرین شکری
حس پاییزی من عشق بود همراهش
عشق شرح دگری بهر تو و من دارد
وهزاران غم واندوه است اندر راهش
عاشقی شور وشری خاص به دامن...
موج موهایت شبیه شعرزیبامیشود
خوب میدانم دلم یک روز دریامیشود
آرزوکردم توراچون رودهرجایی که شد
درمسیرقلب من یک روز پیدامیشود
دردهایم گرچه بسیارند امالحظه ای
باطلوع چشم های تومداوامیشود
روبروی چهره ات درآینه زل میزنم
تاکه دل ازعشق تو بی تاب وشیدامیشود
مهربانی کن به این دل،که هزاران سال را...
تاراج ..
بسمه تعالی
دست باید شست روزی از سر و سامانِ خود
خرج کمتر کن برای زینتِ ایوانِ خود
ساده لوحی که برایش شهوت انگیز ست خواب
خصم را بیدار می سازد به قصدِ جانِ خود
از تغافل گُل زند بر رخنه ی زندانِ خویش
آن که می کوشد...
« نیویورک»
درد به استخوان رسیده ؟!
نه؟
می خندم !
از ته گلوی بسته ام
با زهرِ لبخندم
رو به رو!
مثل نیویورکی که نیامدم...
مثل تهران که هرگز ترک نکردم...
ناخوشی
مزه ی هر روز است
می بلعمش
مثل قرص تلخی که اجباری ست
بخند!
بخند تا سرت...
الا ای دلبر شیرین، بیار جام و بنشان غم
که دل در دام عشقت شد، چو مرغی در قفس بی دم
به بزم یار بنشینیم و از می عشق نوشیم ما
که این دنیا فریبنده ست، چو خوابی در شبان مبهم
به هر کوی و گذرگاهی، ز رخسارت نشان دارم...
تو نباشی...
چه بخوانم که به پایان نبرد حوصله را
چه بگویه که زبانی نگشایی گله را
تو در آنسوی جهانی و من این سوی جهان
چه کسی خواسته تا طی نکند فاصله را
کو نگاهی که هوایی نکند جان مرا
کو نشانی که به مقصد ببرد قافله را
ما...
---
نسیم صبح بگو آن یار دلربا را
که از فراق تو گم کرده ام صدا را
به بوی زلف تو هر سو دلم روانه شد
که در هوای تو گم کرده ام وفا را
چو ماه روشن شب ها، تو بر دلم بتاب
که با حضور تو بینم همه...
---
ای دل به یاد یاری، هر دم ز نو بهانه
کز عشق او نمانده، آرام و دل به خانه
هر جا که او گذر کرد، گل ها به رقص آمد
چون بوی زلف او شد، مستی به هر کرانه
چون ماه شب فروزش، بر دل فروغ داده
در ظلمت...
---
نسیم صبح بگو آن نگار زیبا را
که دل ز دست برفته است و دیده دریا را
به هر کرانه ز عشقت نشان نخواهم یافت
که در هوای تو گم کرده ام تمنا را
به بوی زلف تو جانا، دلم به رقص آید
که مست بادهٔ عشقت کنم تماشا...
اگر آن یار دل افروز به دست آرد دل ما را
به جانش می سپارم من تمام عشق و سودا را
به لبخندش صفا بخشد دل و جان و روان ما
ز چشمانش بیاموزم همه افسون و معنا را
به هر کوی و گذر رفتم نشان از او نمی یابم...
دوش از بادهٔ عشقت به نوا آمد دل
شور و شوق تو به جانم ز صفا آمد دل
چشم مستت چو به دل راه نمود ای ساقی
هر چه دیدم ز تو، در حسن و بها آمد دل
در هوای تو ز هر غم به رهایی برسم
عشق تو مایهٔ...
دل از دست غمت ای ماه، به فریاد آمده اینجا
که هر دم با خیال تو، به بیداد آمده اینجا
به بوی زلف مشکینت، دلم آرام می گیرد
نسیم صبحگاهی را، به شوق یاد آمده اینجا
در این وادی پر از غم، دلم تنها نمی ماند
که هر جا بوی...
تو باشی
خوشا آن دل که دلبندش تو باشی
امید و لطف و پیوندش تو باشی
غم و شادی به قهر و آشتی ها
شکوه مهر و لبخندش تو باشی
حریم ساحت امن و امان است
جهانی که خداوندش تو باشی
در این جغرافیای بی نهایت
ری و بلخ و...