متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
پاییز وبرگ ریزان ؛گلدان های کنارپرچینِ
خانه ی قدیمی؛ سکوت مطلق محله ؛
همه نبودت را به رخ می کشند جان لحظه ها..
وجودت زمانی پاییزرا برایم بهارانه می کرد؛
گلدان هاباطراوت وشادابی آبیاری می شدند
شکوفه می زدند با وجودپرزمهرت ..
هیاهوی وشلوغی حضورت روح میداد
به...
نفرین به من که بی تو نفس می کشم هنوز
لعنت به غم که نیستی و زنده ام گذاشت...
ایمان جلیلی
و عشق....
دردی که میان خنجر مرهم میشود
سوزی که میان رنج تسکین می دهد
اشکی که میان غم شادی می دمد.
و زمانی عشق را در من میبینی که من دیگر من نیستم...!
هق هق بالش
در خیسی تبدار رختخواب شب
بلندتر می شود
اتاق عاجز
یاد شبهایی که آرام سر بر بالین می گذاشت
و زنی سرسخت
که کمتر کسی صدای گریه اش را شنیده بود
وای از رنج فراقت
یک تنه دلش را
تبدیل به غمگین ترین شهر جهان کرد
آخرین...
داشتم فکر می کردم بعضیامون خیلی بی رحمانه داریم یه دردایی رو تحمل می کنیم، دردایی که خیلی بزرگ تر از قد و قواره ی ماست. هیچ وقت حق انتخابی براشون نداشتیم، زورشون خیلی بیشتر از لبخندامونه. دردایی که هر بار از خودت می پرسی خب چرا بازم من؟ و...
من دلم هرگز نمی آید که دلگیرت کنم
یا که با خودخواهی ام از زندگی سیرت کنم
هی نمک می ریختم با بیت بیت هر غزل
تا که با شعر خودم شاید نمک گیرت کنم
خواب خوب هرشبم بودی گمان کردم که تو
مال من هستی اگر هرجور تعبیرت کنم...
می خواستم داشته باشمت!
در کنار تمام نداشته هام
تو تنها؛
نداشته ی داشتنی ام بودی
اما ندانستم!
قانون قفس تنهایی ست...
غمگین ترین مهرماه،ماه مهریست که بابی مهری شروع شود.
خواستم مانع شوم تا چاقوی زبانت از غلاف دهانت خارج شود؛خواستم تیزی کلمات را دستت ندهم تا سلاخی کنی دلم را !؟... اما دیدم فقط درد است که تورا به یادم می آورد...
این بود که با لب ترک خورده افکارم، تشنه بدون آب رو به قبله عشق دراز کشیدم......
خسته ام از سنگینی پالتوی پوست مشکلات برتنم با آستری از خَز رنج و دکمه هایی از جنس مروارید درد وعینکی مارک با برند حالم خوب است واقع در مسیر چشمهایم!؟!
✍️رضا کهنسال آستانی
حالم خوب نیست
به گمانم تب کرده ام قلم میلغزد ، واژه حزیان می گوید اتاقم پُرشده از کاغذهای مچاله چند خطی، بیچاره دفترم که چند برگی بیشتر ازآن باقی نمانده ...
نیاز به مُسَکِن مرور خاطرات گذشته دارم همه آن دروغ ها ! گاهی تلقین هم حالت را خوب...
امروز قرار است
سربازان به خط شده جوخه کلمات
بعدازفرمان آتش ، شلیک افکار
واثابت جوهرازنوک مگسک خودکار
به آخرین برگ دفترزندگی من
واژه ها رابرقصانند روی خطوط
برای خداحافظی
تنها در این زندگی بی معنا
دور افتاده در خانه ای کوچک و قدیمی
نا امید از آینده ای که نیست
گرفتار در سایه رنج
رها در دنیای دروغ و بی رحمی و بی عدالتی
به راستی
اینجا
کجای جهنم است؟
قطرات سیل شده باران اشکهایم دیگر کویر گونه هایم را سیر آب نمیکند . تاوقتی چتر یادت آدرس اشتباه میدهدبه ابرهای خیالم
✍️رضا کهنسال آستانی
عجب سرنوشتی داشتی مادر
وقتی بودی ؛ مجروح زیر بمباران حرف وحدیث ها
بی پناه ، بی چتر خیس زیر باران پچ پچ ها
واما امروز چقدر راحت به خوابی عمیق فرو رفتی در خانه جدیدت آنقدر سنگین که وقتی نامت را صدا میزند روحانی نشسته بالای خانه ابدی ت...
و این منم
زنی تنها
که لبخند هایش خشک شد
موهایش سپید شد
و دخترانگی هایش پوسید
در انتظار مردی که هیچوقت نیامد
احوال من؟
در کنج دنج تنهایی نشسته ام به در نگاه می کنم، دری اسیر گرد و غبار، از پس گشوده نشدن، حتی دریچه هم دیگر نای آه کشیدن ندارد.
تمام راه ها را هم گشته ام، کسی نیست که بخواهد بیاید و به این سرای نومید جلا دهد. سرگردانم،...
خاطرات همیشه شیرین نیستند،
گاهی میشود ضربه نهایی خنجری بر پیکره نحیف یک قلب شکسته...
وقتی بفهمی همه آن عشق ورزیدن ها تلاشی بیهوده بوده....
وحدت حضرت زاده
بعد رفتن /کوچه / سکوت / اشک/
چشم دوخت به راه/
قصه می بافد / پنجره / در هیاهوی سرد تنهایی .
حجت اله حبیبی