100 متن کوتاه عشق سوزان ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره عشق سوزان
100 متن کوتاه عشق سوزان ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن عشق سوزان برای اینستاگرام و بیو واتساپ
سلامی به گرمایِ چشمان یار
که دل برده از جان و از روزگار
بگو عاشقی تا که جانم فدایت کنم
اگر تو بخندی ، دلم را به نامت کنم
محراب مرا ، سمت خودش خوب بچرخاند
چشم مشکی ،خم ابرو ، عشق سوزان
وحدت حضرت زاده

دلم بی آن سیه چشمان مستت...
مثال تن بدون جان میماند...
من برای بوسه از لبهای مست ،
حاضرم جان بدهم...
جان که ارزانی تو ،
دین و ایمان میدهم...
به گمانم جان دادن هم کم است...
در پی یک لحظه بوسیدن تو...
آنکس که نگاهش،
پریشان بکند قلب مرا،
مثل تو کیست..؟
تیر چشمان سیاهت...
بد میان قلب ما، جا خشک کرده...
مرا به سجده کشانده...
خیال چشم سیاهت...
چه ها داری میان آن سیه چشمت...
که ویران کرده قلب عاشق ما را...
چیزی که میان من و تو خورده پیوند...
چشمان سیاه تو و دیوانه دل ماست...
زندگی در پی چشمان تو جریان دارد...
پلک بر هم بزنی زندگیم میپاشد...
به لطف آن دو چشمان سیاهت...
منم قربانیه ناز نگاهت...
ذره ذره آن سیه چشمان تو بر دل نشست...
مگر خیال چشم تو.
مجال خواب میدهد.؟
مجال خواب را گرفت،
ز چشم من دو چشم تو
آتش زده بر جانم
چشمان سیاه تو.
عشق تو آتش پنهان میان دل ماست.
چه ها داری میان آن سیه چشمت.
که ویران کرده قلب عاشق ما را.
به دیدار تو می آیم نه با پا با دو چشم دل.
مرا با آن سیه چشمان خود، میزبانی کن.
میزند در سینه هر لحظه، نبض عشق تو.
مو پریشانی و من در به در موی پریشان توام.
نیازمندم به یک آغوش، به یک بوسه، به یک تو.
به جهنمم کشانده، لب داغ مست تو.
کی میشود لمس کنند، لبهای من چشم تو را.
من نوازشهای دستانِ تو با
سرخیِ گلبوسههای مهر را
دوست دارم، با نهانِ شورِ جان
همچنان، با شورشِ جانم، بمان
سخت غرق نبودن تو گشته دل دیوانه ی ما.
چشم تو چشم که نیست، بلای جان دل ماست.
پروایِ آتش از تبِ عشقت ندارم
پروانه ام؛ چیزی جز این عادت ندارم
گفتی برو از پیشِ من راحت ندارم
گفتم به جز وصلِ تو من حاجت ندارم
عشق آن است،
که ویران بکند قلب تو را.
فراوان دوستت دارم
اما عشق بی حد و مرز تو
آنقدر زیباست
که دوست داشتنت کافی نیست
دوست داشتن تو
جان می خواهد
بیا بمان که می خواهم
مشتاقانه برایت بمیرم
شوق دیدار تو...
تا این زمان خسته و پژمرده ولی زنده نگه ام داشته.
جوری دلتنگ توام که خدا میداند.
خدا که هیچ کل جهان میدانند.
آنکه پریشان میکند حال مرا با یک نگاه، تویی.
زنگار دلم ریخت ز جان گفتنت ای یار
هر بار بگو "جاااان" که کنم جان به فدایت
بی رخ ماه روی تو.
شب به چکار آیدم.
باده چرا؟
مست می کند هر نفست جان مرا …