متن افسوس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات افسوس
دلتنگت که می شوم،
حسِ پرواز--
به سرم می زند...
افسوس!
من پرنده ای محبوسم
[زخمی ی میله ها]!
لیلا طیبی (رها)
اکنون که زمان ایستاده است، من به دور ترین و کورترین نقطه ی افکار رسیده ام؛
پرسه میزنم و میگردم و میچرخم
و
پریشان این دنیا و ادم هایش هستم. همه در خودو خود در همه
و
همه در همه می چرخند و بیخیال هم راه بر هم گذر میکنند...
من چمدان بستم
که کوچ کنم از دیارَت...
افسوس!
که نمی دانستم
نخستین توشه ی سفرم
تویی!
تویی که در چمدانم
جا خوش کرده ای!
اکنون!
منِ درمانده؛
باید به کدام بی راهه بگریزم
تا از هجومِ تو و خیالت
در امان بمانم...؟!
- آلزایمر۲:
آی ی ی ی،،،
گمانم ناوی ام،
سوخته میان پاره آهن های سانچی!
یا که آن دخترِ نو بالغ
--بخت برگشته،،،
برای جوریِ اندک جهازش
می کرد در پلاسکو،
--خیاطی!
شایدم،
یکی از صد و چند تن
--مسافرانِ اوکراین!
افتاده به پای مرگ
از تیر تک تیراندازهای داعش...