متن افسوس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات افسوس
ای دل چرا حال مرا امشب نمی بینی
حال دگرگون مرا در تب نمی بینی
این دردهایی را که من در سینه ام دارم
از دست این معشوق لامذهب نمی بینی
غم در دلم بیداد کرده بغض در سینه
جانم رسید از دست غم بر لب نمی بینی؟
این زجرها...
دلتنگت که می شوم،
حسِ پرواز--
به سرم می زند...
افسوس!
من پرنده ای محبوسم
[زخمی ی میله ها]!
لیلا طیبی (رها)
اکنون که زمان ایستاده است، من به دور ترین و کورترین نقطه ی افکار رسیده ام؛
پرسه میزنم و میگردم و میچرخم
و
پریشان این دنیا و ادم هایش هستم. همه در خودو خود در همه
و
همه در همه می چرخند و بیخیال هم راه بر هم گذر میکنند...
من چمدان بستم
که کوچ کنم از دیارَت...
افسوس!
که نمی دانستم
نخستین توشه ی سفرم
تویی!
تویی که در چمدانم
جا خوش کرده ای!
اکنون!
منِ درمانده؛
باید به کدام بی راهه بگریزم
تا از هجومِ تو و خیالت
در امان بمانم...؟!
- آلزایمر۲:
آی ی ی ی،،،
گمانم ناوی ام،
سوخته میان پاره آهن های سانچی!
یا که آن دخترِ نو بالغ
--بخت برگشته،،،
برای جوریِ اندک جهازش
می کرد در پلاسکو،
--خیاطی!
شایدم،
یکی از صد و چند تن
--مسافرانِ اوکراین!
افتاده به پای مرگ
از تیر تک تیراندازهای داعش...