متن بغض
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بغض
در هر نفس، دلخسته ام؛
از بس که «احساس»،
پنهان کند، بغضی که بند آرد، نفس را!
بغضها در حنجره خانه ساخته اند
آخر مجالی نیست برای حرف زدن
میانِ بغضهایِ شبانه
دلم خوش است
به نورِ ستاره ای کوچک
در سیاهیِ شب و ابرهایِ
بهم گِرِه خورده که امید می دهد
به قلبِ ترک خورده ام.
آگرین یوسفی
گردنبند الله
شروه می خوانم برای عمر کوتاهی که هست
شعله می گیرم به پای بغض همراهی که هست
با سکوت بی سرانجام شب و یاد سحر
نغمه می سارم به وقت گاه و بیگاهی که هست
با شباهنگام سرد و خلوت ویرانه ام
قصه می گویم به گوش دلبر...
باران ڪہ مے بارد ،
دلم برایت تنگ تر میشود .
راہ مے افتم بدون چتر ؛ من
بغض میڪنم، آسمان گریہ !!
از خطِ قرمز روی پیشانی
تا آرزوی کنجِ انباری
ما بغضِ مادرزادِ هم بودیم
در بندِ پوتین های اجباری
آرمان پرناک
به من بگو
اگر دریا دلتنگ شود
به کدام قاب در غروب نگاه کند؟
بغضش را کجا پرتاب کند؟
خودش را چگونه غرق کند؟
به من بگو
با قطره قطره ی دلتنگی ام چه کنم
«آرمان پرناک»
گاهی شبیه ابر ؛ پر از بغض می شوم
گاهی شبیه باران ؛ پر از اشک
گاهی شبیه شب ؛ پر از سکوت
و گاهی شبیه طوفان ؛ آشفته و پریشانم
چقدر خسته ام از این گاهی ها و بی سامانی ها
دلم هوای آفتابی می خواهد
از راه برس...
از خطِ قرمز روی پیشانی /
تا آرزوی کنجِ انباری /
ما بغضِ مادرزادِ هم بودیم /
در بندِ پوتین های اجباری...
«آرمان پرناک»
دردهایم پر از غم است
غم هایم پر از گریه،
گریه هایم پر از بغض
بغض هایم پر از فاصله
فاصله ها پر از درد
دردهایم پر از نبودنت!
فراق تو پر از شکنجه
این عذاب پر از تنهایی
تنهایی هایم پر از اشک
اشک هایم پر از دوست داشتنت...
خدایا دیگه زورم نمیرسه خودت کاری کن
بغض هایم ، راه شادی را بست.
حجت اله حبیبی
فرو بردم بغضم را
در نگاه بی فروغش🌱
بگو از این منِ دل خسته ی شاعر چه می دانی؟
گرفتارم به دردی که ندارد هیچ درمانی!
هزار اندوه در دل دارم اما باز می خندم
اگر در گریه خندیدی بدان بدجور ویرانی!
نگو از گل! نگو از باغ! من تفسیر پاییزم
که روحم مانده در هر کوچه ی...
گلوی احساس،
در فشار است!
زیر هجوم بغض،
آی لیلای من،
دوری از مُسکن دست هایت؛
-- شب زده ام کرده است.
زانا کوردستانی
رفت یار و به او..... دل نگران هست هنوز
دل پر از ابر شده چون باران هست هنوز
تو که هر لحظه با خاطره زنده می شوی
بغض تو در گلویم....... پنهان هست هنوز
با قلمی نیمه بیدار
و با سکوتی پر از احساس
تو را می نویسم
تو که بی پناهانه در آغوش من
نوری شفاف بودی
که تاریکی ها را پراکند
و داد زندگی به جهان
تو که خوابم را از روی چشمانم می خوانی
و در نگاهت تمام درد ها آرام...
به وقت بغض های هر شب
تمام کوچه پس کوچه های شهر را
به امید معجزه ای از عشق
عاشقانه قدم می زنم
و تو را می خوانم
ای کاش همچون خوابی خوش
به استقبال چشم هایم می آمدی
تا بیش از این نبودنت را
فریاد نمی زدم
مجید رفیع...
ما مثل دو رودیم که راهشان ز هم جداست
ما مثل خطوط موازی که وصالشان به انتهاس
..
ما دو کبوتریم ولی نه کنار هم درون یک قفس
یکی جلد دست اصغرو دیگری عاشق امام رضاس
....
ما همیشه در پی انتهای ماجرا و قصه ایم
کاش میگفت به ما...