متن حسرت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسرت
در شبی مهتابی از امواج نور
در میان مردمی بینا و کور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
این وصال
روزی فرا خواهد رسید...
دل از این خلوت پر آه سحر بیزار آمد
شمع از آغوش شب بیبال و پر بیزار آمد
سرو قدری که نلرزید از نسیم آشنا
چون صراحی از خم بیدردسر بیزار آمد
آب اگر آیینهدار آفتاب عشق نیست
از تماشای رخ آن منظر بیزار آمد
مرغ را در قفس آیینهکاریها...
آواره ی آن گوشه ی چشمت شده ام.
دلبر جان.
تنها یادگاری که از تو برایم
باقی مانده ...
بُغضِ سِمِجی است، که غروبهای
جمعه راهِ گلویم را میبند....
قشنگ ترین محال آرزوی من.
چه سخته بی تو زندگی.
کو تپشهای دلم؟ کو اشتیاق و التهاب؟
آه... ای شور و شرارِ زندگی! بر دل بتاب!
بی سپر مانده ام
از نگاه های بی امان تو
جانم با جانت یکی نشد
چرا که جان داده ام
با اولین تیزی نگاهت
بی تو شبها همدمم،
خاطره های چشم توست.
بعد تو با رفتنت دنیا دگر دنیا نشد.
چشم خیس من دگر با رفتنت بینا نشد.
بعد تو بسیار بودن که خواستن جای تو.
جای تو باشند اما این دلم راضی نشد.
شبــهای دلـم هــوای مهتاب گرفت
تصویر تو را همیشه در قاب گرفت
ای عــشق تو تصنیف خیالم هستی
رویای منی، با تو دلم خواب گرفت
دارد دلــم دوباره خــــیال و هــوای تو
دلتــنـگ و بـی قـرارِ غــزل با صدای تو
خشــکیده اسـت بـوته ی گلهـای رازقی
بی تو قسم به جام می و هـم خدای تو
دارم دلی که پـر شده از حــس عاشقی
پر ســــوز نـاله های نـی و هـم نوای تو
رفتی و...
رفیق شب های سرد و طوفانی.
تو هم امشب به یاد من نمیخوابی؟
به تنها لیوان باقیمانده از جهیزیهی مادر فکر میکنم... حتما باید زن باشد، وقتی این همه سال، از دست خستگیها افتاد و نشکست.
صبح که بر می خیزم
های های دلم برپاست
صدای فنجانها بلندمیشود
برای نشستن دونفره مان
و من میفهمم
که یکی ازفنجانها قلبش هرروز میشکند
میدانی که من کیستم یا ابوفاضل ؟
همان گدایی که تشنه یِ نیمچه محبتی از جانب ِ توست ای روح پاک!
من همان بی سر و پایی هستم که با وجود دانستن وفاداری و خوش عهدی ات بازهم عهد بینمان را سرنگون کردم..
و تو؟ نه... به یاد ندارم قصد...
تُ بدونِ مَن ؛
مَرا ڪم دارے !
مَن ولے بے تو ؛
جَهانم خالیستْ ... !
و آرزوهایی که به جای برآورده شدن،
حسرت شدن
آخر این انصاف است،
که نبینم رویت.
و بمیرد قلبم،
در پی حسرت تکرار همان لبخندت.
بی تو یک شهر که نه،
کل جهانم خالیست.