متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
از کدام شب برایت بگویم
در نبودت
هیچ شبی به خیر نگذشت.
او میگوید
تو میگویی
همه می گویند
و من چقدر
در هیاهوی تنهایی خود غرق میشوم
امان از حسودان
که سنگ می اندازند
جلوی حرفهایمان.
وقتی عاشق هستی باید
عاشقانه بگویی صبح بخیر
وقتی عارف هستی باید
عارفانه بگویی صبح بخیر
منی که فقط و فقط دیوانه ی توام
می شود بگویی
صبح بخیر من چگونه باید باشد ؟
چشمان سیاه
تو چقدر جادویی ست
بوسید مرا
گرچه
هم اغوش
نگشتیم در شبِ بیپایان
چشمانت
مثل دو فانوسِ خاموش
در دلِ طوفان
میدرخشیدند
بیآنکه نوری بدهند
بیآنکه راهی نشان دهند...
من
در امتدادِ سکوت
دنبالِ صدایی میگشتم
که شاید
از لبانت
به خوابم بریزد...
اما
تو فقط نگاه...
امشب
صدای رفتنت
در گوش خاطرهها
زمزمه میشود
با رد اشکهایی
که هنوز
نامت را فریاد میزنند
هرگز نروے از یاב،
تا جان بـہ تنم هست.
کنارم نیستے اما،
تمام جسم و روح و فـکر من مملو ز یاב توست.
یه وقتایی هست که واقعاً نباید دنبال جایگزین بگردی، رفیق. بعضی چیزا اونقدر خاصن که هیچ جوره نمیشه جاشون رو با چیز دیگهای پر کرد. میدونی چیه؟ انگار یه تیکهای از پازل زندگیت فقط با همون شکل و شمایل جور درمیاد. اگه بخوای یه تیکه دیگه رو به زور جاش...
چـہ ساבہ بوבم،
و ساבہ تر از من قلبم بوב
کـہ بے هوا בرگیر چشمانت شـב.
مرا قلب ایست آکنـבہ از عشق تو.
امین غلامی (شاعر کوچک)
لبهاے مستش،
مزہ جان میـבهنـב.
نبود چشمای سیاهت تو زندگیم
زندگیم رنگی کرد با قرصای رنگی رنگی
بهار آمد، دلم با یاد تو لبریزِ آواز است
نسیم از زلف تو سرمست و در جانم پر از راز است
چمن در عطر تو میسوزد از شوقِ تماشایت
جهان در چشم من بیتو، غمی سرد و دری باز است
تو با یک خنده آهسته، دلم را شعلهور کردی
نگاهت...
گفته بودم بی تو ویران خاطرم آباد، نه
رفته عمرم در غم هجرت ولی بر باد نه
حسن عشقست این چنین یادش بخیر ای بی خبر
رفتهای از زندگانی ام ولی از یاد نه
شاکرم از دست تقدیر و قضا و روزگار
دلخوشم از دست اقبالم ولی کن شاد نه...
و من که چلچله در آسمان تهرانم
هنوز عاشق پرواز زیر بارانم
خزان رفت و زمستان هم به اتمام است
ومن که راهیِ یک نوبهار عریانم
سری سخن بگشای و کلامی با من گوی
منی که بی تو اسیر و مطیع فرمانم
تو شمع روزنهای روزگار تلخ منی
بیا برای...
در خیالش بخدا کفرمو ایمان دادم
وز غمش خسته چنین سر به بیابان دادم
یار از جان که به من زلف سیه بر افشاند
در قِمار نگهاش مُلک خراسان دادم
رفت از شهرو گذشت از وطنو وز منی که
در غمش شامو سحر بی عللی جان دادم
سوزش اینجاست که...
ای ماهِ پشت ابر نهانم، شبت بخیر
رفتهست بی تو تاب و توانم، شبت بخیر
تنگست بی تو در قدمم وسعتِ جهان
گُنگست بی تو زالِ زبانم، شبت بخیر
آسوده باشو هیچ غمی را مکن دریغ
آشفته گرچه روحو روانم، شبت بخیر
شب تا سحر نشستنو شب گریهام جدا
حقا...
در سخاوت خاک
لبخندت رنگ سکوت گرفت
و مرثیه ی چشمانم
پناهگاهی شد
اندوه صدایم را؛
برهوت خواب هایی
خالی از عبور رویایت
بیداری جهانم را
آشفته می سازد...
بهاره طلایی
🥀🥀🥀🥀🥀
🖤مادر مرد، از بس که جان ندارد🖤
🔹🔷💠💠
🔷
💠
💠
روزی خاکستری از زمستان بود
و آسمان و زمین سرب اندود به نظر می رسید
از ورای شاخه های درختی خشک ، که زندگی را وداع کرده بود
تیره ابری با نور زرد غروب ، چشم اندازی حزن انگیز پدید آورده بود و فضا را از...
صاعقه ی دلتنگی ات
به بغض گلویم زد
و ابرهای چشمانم نبودنت را
یکریز و آرام
شروع به باریدن کردند
سرد و پاییز وار
آخر دلیل عاشقانه های من
بگذار بگویم
دلم بس ناجوانمردانه تنگ است .
باز هم صبح و روز از نو
باید تا دیر نشده شروع کنم
کار نه دوست داشتنت را
با این حساب
امروز چهار دقیقه
بیشتر دوستت خواهم داشت
میخواهم تا زمستان برسد
حسابی یلدا را با آن یک دقیقه اش
از رو ببرم.