متن دلتنگی عمیق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عمیق
به نام خداوندی که غم را آفریده
عنوان: نامهای به سفر بیبرگشت
ژانر: تراژدی، عاشقانه
اثر: مریم فواضلی
آخرین باری که دیدمت، چشمانت سرد و بیروح بودند. چونان قلعهای محصن در میان مهگرفتهترین روزهای زمستان بیآنکه نگاهی به من بیاندازند. انگار از من عبور کردی بدون آنکه در نگاهت، ردپایی...
بی تو..،
پایان حیات من چقدر نزدیک است.
تو همچون گوهری، تو جانِ جـانی
فــراتـر از ســــخـن یا هـــر بـیانی
برایم هرچه هستی، هر کِه هستی
بــدان تنــــها امـیــــدم در جـهانی
در این لاشه زار
که قلبش از آسفالتِ داغ تلو تلو میخورد
و رگهایش، بزرگراههایی پر از ماشین های مشدی ممدلی است
ما میدویم
پا به پای سایههایمان
در تعقیبِ چیزی که هرگز نمیرسد
باورهای سیمانی
چغاله ی ذهنمان
و پنجرهها
قابهای شُل از نگاههای شَل اند
هر کداممان جزیرهای...
غمگین غمگینم
محتاج تسکینم
حس میکنم سنگی
گذاشتن رو سینم
میخوام به آینده
کمی خوش بین باشم
امّاچرافکرت
نمیره ازیادم
قلبم کنارِکی
عشقُ تجربه کرد
هرگز نفهمیدی
عشق یعنی چی نامرد
(آتیش قلبم رو
هِی شعله ور کردی
بازیچه کردن از
کِی شده سرگرمی 2 ) کورس
از فرط عاشقی...
در هجوم باد، در وسواس تب افسانهها
ریختم چون برگ در اَنداس تب افسانهها
باده در پیمانهام خاموش، اما در دلم
میتپد صد چشمهی احساس تب افسانهها
ساخت از آیینهها تصویر وهمآلود من
هرکه شد مهمان این الماس تب افسانهها
در دل شب، شعلهام را شمع میخواند ولی
سوخت جانم...
چون صدا در سینهام پیچید و رفت از روزگار
دل شکست از نغمهای که ریخت طرحِ زارزار
شاخه خشکید و نفس در برگها گم شد، ولی
باد میآورد از آن سو بوی اشکِ یادگار
شعلهای در سینهام میسوخت با بینامیام
دود شد بر چشم شب تصویرهای آشکار
ماه افتاد از...
تنها یادگاری که از تو برایم
باقی مانده ...
بُغضِ سِمِجی است، که غروبهای
جمعه راهِ گلویم را میبند....
درد بی درمان من تسکین نمی یابد
مگر با بودنت
به جهانی ندهم،
لحظه ی بوسیدن لبهای تو را.
قصد ویرانیِ ما کرده نگاهت انگار.
ای که هرگز نروی از یادم،
تو مرا نیز به خاطر داری؟
اری گناه میکنم،
آن دم که در خیال خود.
محکم در آغوش منی.
تو همان،
بغض نهفته در دو چشمان منی.
بعید است،
موج دلتنگی تو جانم نگیرد.
بی تو بعید است،
جان سالم در ببرم از این همه دلتنگی.
در زیر آوار خاطراتت،
چه جانها که نداده ام من.
انگار قرار است موج دلتنگی ِتو،
جانم بگیرد ز تن.
جهان از ازدحامِ موجِ ماتم، درد دارد
زمان از التهابِ بسترِ غم، درد دارد
از احساسِ نمِ پیوستهی بغضی تبآلود
نهانِ قلبِ ایرانم دمادم درد دارد
دل ما غرق،
موج زلف مشکین تو شد،
در سینه ی ما،
حسرت دیدار کسی نیست به جز تو
گاهے حس مےکنم خودم را گم کردهام؛ انگار
خستگے روے تمام روزهایم سایہ انداختہ.
چیزهایـے کہ روزے قلبم را گرم مےکردند، حالا
فقط خاطرهاے دورند. دیگر چیزے درونم نمانده،
جز سکوتے کہ نمےدانم مرحم است یا زخم..
صبر چشمانم پایان نیافته است
هرچند که گفتی نخواهی آمد
اما همچنان در انتظار میوه صبر است
آری همان که نامش معجزه هست
و شاید که ناباورانه، شگفتی آفریند
که هیچ کاری غیر ممکن نیست
وقتی تکیه گاه امنت ، خداست