متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
میدونستی صدات ناقل بیماریه دلتنگیه ؟
چقد کثیفند ادمایی که با اسم عشق بقیه رو بدبخت و گمراه میکنن خدایا خودت کمک کن جوونامون رها بشن از شر این از خدا بی خبرا😿🤲
دلتنگی...
شبیه من است
فاصله ها را
وجب می زند
زاگرس
تردیدی را
مهمان دردهایم کرد
و درختان بلوطش
بوی دلتنگی خاطراتی گرفتند
که در مسیر زاگرس جا گذاشته بودم
نسرین حسینی
چه کسی می داند
غم شده
بر دلم آوار
ولی می خندم
خانه دلگیر و خیالت
شده با واژه ی شعرم همراه
و چه محزون نگهم در پی تو
می نشیند به تماشای غروب
غرقِ احساس تو را خواستنم
در سکوتی پر دلتنگی محض
چه کسی می داند...
بادصبا
در من امیدی است می آید و می رود اما هرگز نمی گویمش بدرود
-ولی به نظرم هیشکی دیگه مثل
محموددرویش دلتنگی روقشنگ
توصیف نمیکنه:
‹ قطعه ای ازمن کنارتوست وقطعه ای
کنارخودم وقطعاتم دلتنگ یکدیگرند . .
می شودبیایی . .💜′🍃^.^: )! ›
بوی دلتنگی می دهد
ثانیه هایی که
در سکوت نشسته ام بی تو
تو ای که ای کاش
می دانستی
این نشستنم
چله نشینی عشق است
و هر بار
که ورق می زنم
خاطراتت را
اشک
بوسه می زند
بر برگ برگ احساسم
-بادصبا
به هر جا رو کنم جز عشق ازاو رد پایی نیست
به هر در میزند این دل به جز مهرش نمیبیند
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
پاییز رنگ جهنم به خود می گیرد
آنگاه که غم نبودنت
از گوشه ی چشم هایم چکه می کند
و دلتنگی در انتظار دست های نوازشگرت
دیوانه وار تو را فریاد می زند
بیا تا در پس این همه تاریکی
اندوه را
قربانی لحظه های شیرین با هم بودن کنیم...
پنج شنبه شد
و مقبره تنگ دلم تنگ تر شد...!!!
دلتنگی هایم سریز شده از برکه چشمانم
به تعداد برگهای پاییز سکوت کردم و به بلندی یلدا فال حافظ گرفتم
میدانی بعد از سَفَرت، فقط یک تکه از میم مرد و یک رَد خون به جا مانده
ته ماندگی آرزوی آغوش ،و دلگرمی تکرار بویت سرگردان در میان خیالاتم پرسه...
دلبرکم ...!
دلم به گونه ای برای دوری ات بی طاقت شده و به گونه ای انتظارت را میکشد ... که تنها ...
با خواندن یک جمله جدید از تو چنان آرام میشود که گویی جهان را به او بخشیده اند
آه...دلبرکم کجایی که برای التیام درد هایم فقط تو...
دوباره واژه ها
بهانه گیر شدند بی تو
و سکوتی سنگین
مهمان خنده های شبانه ام
ای کاش می دانستی
گاهی چنان دلتنگت می شوم که
در حوالی کوچه ی غربت ها
رویای تو را می بافند
با چشمانی خیره به راه آمدنت
دستان لرزانم
-بادصبا
از سرمای نبودنت
می پیچند واژه ها
به قامتِ احساسم
و قلم به خود می لرزد
و چشمهای منتظرم
سر بر شانه های خیال
به خواب می روند
پشت پنجره ی دلتنگی
-بادصبا