شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
من وجودم به تو مدیون و دلم مأمن توست
آرزویم نظری روی تو و دیدن توست
من اگر دور ز تو هستم و دلتنگ شدم
با صدای خوش تو غرق در آهنگ شدم
تو در دشت،
لاک می زنی ناخن هایت را ،
با خون سرخ گلبرگ های شقایق...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
تو پلک می زنی،
و انگار شاپرکی بال بال می زند،
در یک باغچه ی پر از گل...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
دیر آمد و
در گوش من
افسانه دلداگی خواند
از فکر من با نغمه ای
صد ناله شوریدگی راند
دیر آمد و
عاشق شدن چون
دانه چیدن بر من آموخت
کنج قفس را تا همیشه
پر کشیدن بر من آموخت
دیر آمد و
بر روی دستش
صفحه ای از یک...
دل من رفته
به پابوسِ خیالت امشب
و به پایِ غم تو
که چو سرو است بلند
زده است تکیه کجایی بیا
و چو زاغی که بخواند
به هنگامِ غروب
به تنِ خود
نموده است
ز فراقت
بِنِگر
جامه ی غصه و غم
بادصبا
صبح یعنی
پرواز در آسمان بودنت
و زبان عشق را معنا کردن
در نگاهت
ای دور از من و در خیال من
و لبخند را
نشاندن پای مهربانیت
و قد کشیدن در
خاک دوست داشتنت
همچون جوانه ای کوچک
بادصبا
رسیده جمعه ی دیگر
خدا کند که نماند
دلم
بدون تو تنها
در انتظار و به رویا
طلوع صبح سپیده
بیا
که بی تو نشستم
گرفته حال و پریشان
شکسته دل
به همه جا
دلم
هوای تو دارد
بیا
که جمعه غروبش
طلوع فصل شکفتن
شود
برای دلم که
خزان...
زیبایی،
سوار بر قایقی چوبی،
سرگردان است،
در دریاچه ی بی کران چشم هایت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
بی تو
تنها
خون گشته این دل
قلبم
دردا !
آتشفشانِ غصه است ؛ جانا کجایی؟!
با من چرا نامهربانی مهربانم ؟!
از من چرا دل کَنده ای
سروِ روانم
خورشیدی و بر من نگاهت گرم و پر مهر
ای حضرت عشق !
کردی طلسمم ؛ بردی دلِ من
سحراست...
ای کاش غریبه آشنایم باشی
آن یار عزیز و با وفایم باشی
دنیای قشنگ ما شود زیباتر
عاشق که شوم تو مبتلایم باشی
بادصبا
شب را
روز را
لحظه لحظه ها را
به خاطر تو دوست دارم
آنگاه که
به خوابم می آیی
آنگاه که
نگاهم خیره در نگاهت می شود
و آنگاه که
با تو زندگی میکنم
حتی اگر نباشی
خیالت
یادت
با من و در کنار من است
و من عاشقانه تو...
و شبی هم من عشق را یافتم
آن شب آسمان از محنت ابرها سنگین بود.
و ماه، کامل می تابید.
در هیاهوی سکوت نیمه های شب
کسی آرام در گوشم زمزمه کرد:
آن ستاره را می بینی؟ درخشان و زیباست.
رد نگاهش را که پیمودم
به آینه رسیدم.
مرا قاب...
یاد تو،
چون مزرعه ای است در وجود من،
و چون جویباری جاری است،
بر دشت و پیکر من...
مهدی بابایی ( سوشیانت)
آری آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
اسم مرا پرسید... بوسیدمش!
( آری دلم لرزید! بوسیدمش! )
وقتی تمنا در دلم شعله زد...
وقتی کسی نشنید بوسیدمش!
بوسیدمش وقتی که شب می رسید
با صبح و با خورشید بوسیدمش!
زیبای من آیینه را فتح کرد
چون ماه می تابید بوسیدمش!
دنبال او افتادم و آخرش
تا خسته...
صدایِ تو برا ی من مانند
آواز اوّلِ صُبحِ گنجشک های
خیابانِ بالا ی خانه مان بود
که من را از شیرینی خواب
اول صبح بی خیال می کرد...
بنشین روبه روی من زیبا
بنشین زل بزن به چشمانم
زیر لب از خودت بخوان شعری
با ردیف همیشه میمانم
.
دست در دست من بده کم رو
دست در دست من که یار توام
از گناهش نترس عزیزدلم
در جهنم خودم کنار توام
.
غنچه کن باز وقت گفتن...
چونان تو را دوست دارم،
که هوس دارم،
روزی گاز بزنم،
سیب نشسته ی صورت تو را...
مهدی بابایی ( سوشیانت)
یاد تو،
گاه چون زوزه ی گرگی ست،
در سکوت برفی خیال من،
و گاه چون بارش تگرگ است،
بر دشت دلتنگی من،
و گاه چون بارش باران است،
بر جنگل گریه ی من...
مهدی بابایی ( سوشیاتت)
او حرف می زد... من ولی محو صدایش...
می ریخت دور از چشم او قلبم برایش...
زیبایی اش در واژه هایم جا نمی شد!
انگار می رقصید باغی با هوایش...
بالا بلای من به قدری ناز دارد
یک شهر می میرد برای اعتنایش!
هرچند از او مهربان تر نیست اما...
آخرش هر بخت از خواب خودش پا می شود
قفل های بسته ی هر قصه ای وا می شود
می رسد یک فصل سرسبز از شکفتن... آخرش،
عشق پایان قشنگ رسم دنیا می شود!
«سیامک عشقعلی»