متن شکست عشقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شکست عشقی
                    
                    
                    چون صدا در سینهام پیچید و رفت از روزگار
دل شکست از نغمهای که ریخت طرحِ زارزار
شاخه خشکید و نفس در برگها گم شد، ولی
باد میآورد از آن سو بوی اشکِ یادگار
شعلهای در سینهام میسوخت با بینامیام
دود شد بر چشم شب تصویرهای آشکار
ماه افتاد از...
                
                    
                    
                    سایهام در حلقهی زلف شبان افتاده است
عشق، چون مهتاب بر سقف جهان افتاده است
کوچهگردیهای من در خواب شهر آرزو
با نگاهی خسته بر دیوار جان افتاده است
شاخههای استخوانم باد را باور نکرد
زخمهایم در مسیر بادبان افتاده است
در دل آیینهها از خویش گمتر ماندهام
نور، در...
                
                    
                    
                    وقتی که برای مشقِ تو دست زدند
 
با جیغِ ریا تَبر تَبر دست زدند 
 
جای رُخِ اسب و مهره ی شاه و وزیر 
 
بزغاله ترین پیاده را دست زدند
                
                    
                    
                    بمون ولی بخاطر غرور خسته ام برو 
برو ولی بخاطر دل شکستهام بمون 
تو رو نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم 
چه دیر عاشقت شدم 
چه دیرتر شناختم
تو با منی و بی توام 
ببین چه گریه آوره 
سکوت کن 
سکوت حرف آخره
                
                    
                    
                    یکی را کرده بودم در دلم جا
ولی با حیله ای کرد او مرا دَک
از این حیله شدم رنجیده خاطر
ولی آموختم عشقم شود تَک!...
                
                    
                    
                    اگه رسم روزگار برای ما عاشقا اینه
عشق و از دلا بگیر بجاش بذار نفرت و کینه 
اگه دوستی نمیکردم اگه دشمنی میکردم 
گله ای نداشت دل من ، رسم زندگی همینه 
اما من تنهای تنها حریف لشگر عشقم 
چرا هیچ کی بم نگفت  که ، حریفم تو رام کمینه؟...
                
                    
                    
                    قایقِ احساسِ دل، در گِل نشست از خستگی
موج، موج سینهام، از دستِ غم، گردیده آب
                
                    
                    
                    تاج خوشبختی
رخنه در جانم نمودی و نشستی بر دلم
ریشه کردی در تن و کاشانه و آب و گلم
خانه در آوارگی دارم چه می دانی ولی
گشته ای جغرافیای مرز حق و باطلم
تا نهادی تاج خوشبختی سر دلداده را
سایبان از شعله دارم، شمع بزم محفلم
از...
                
                    
                    
                    چشم در چشمان شب، تصویر خاموشی شدم  
در هجوم سایهها، آیینهی پوشی شدم  
باد آمد، برد با خود خوابهای روشنم  
در سکوت برگها، پژواک بیگوشی شدم  
شاخهام، اما تهی از میوهی فصل یقین  
در بهار بیثمر، تنهاتر از دوشی شدم  
سنگ بودم، سخت و خاموش، در دل کوهها  
تا نگاهت...
                
                    
                    
                    ستارهای به دستم بود، به ماه میرسید  
ولی چه سود که بادِ زمانه راه میرسید  
بهارِ عشق ما، خزانِ جدایی شد  
نگاهِ گرمِ او به اشک و آه میرسید  
پیامِ عشقِ او چو نور در دلم نشست  
ولی ز غیبتش سیاهیِ گناه میرسید  
چو یاران خبر یافتند، آبرو رُفت  
دلم...
                
                    
                    
                    من باختم دنیای خود را در قمارش 
باشد برای چشم هایش افتخارش
محدود او کردم جهانم را ولی غم
آمد از آنجا که نمی رفت انتظارش
دنیا تمام زخم هایم را بلد بود
اما نمک پاشید روی شاهکارش
چشمی که از شعر رقیبان سر درآورد
از خون دل هایم می...
                
                    
                    
                    همه از کوه صبرم می گفتند
من که ان یکاد میخواندم
به گمانم روزی ان یکاد فراموشم شد
و دیدم که کوه صبرم بر دوش باد میرفت
                
                    
                    
                    چگونه بگذرم ازتو
تمام شیفتگی هایم درتو خلاصه شده است
تو به مانند گسلی هستی بر خانه قلبم
                
                    
                    
                    دل
نازم دلی که دل به دل این و آن نشد
در دل نشست و خوار دل دلستان نشد
دل می دهی اگر به دلم درد دل کنم
واگویه های آنچه که از دل عیان نشد
دل دل نکن عزیز دلم! دل نمی شود
آن دل که لایق دل صاحبدلان...
                
                    
                    
                    وقتی هزار بار تلاش کردی و هنوز هیچی از اون دل، از اون رابطه، از اون رؤیا درنیومد…
وقتی هر چی ساختی، یکی با بیتفاوتی خرابش کرد…
وقتی حرفات شنیده نشد، اشکات پنهون موند، و وجودت فقط بود برای روزای خالی طرف مقابل…
اونجاست که میفهمی:
بعضی جنگا، قهرمان نمیخوان....
                
                    
                    
                    با تَرَک دلم چه باید کرد
آن هنگامی که تو از پنجره دلم پرواز کردی
گویی سلام تو قایم باشکی بود و من ندانستم
که روزی میبایست تسلیم خداحافظیت شوم
واین اوج لامروتی قصه دلباختگیست
                
                    
                    
                    نمیدانم مادرم چگونه تاب آورد…
هشت سال چشمانتظاری، هشت سال بدرقههای بیپایان،
هشت سال دلسپردن به خبری از پدر…
او هر بار با دلی لرزان، اما صورتی آرام، پدر را راهی میکرد
و من حالا با هر بار رفتنت، فرو میریزم.
میگویند جنگ فقط آنجاست که گلولهها میبارد،
اما من...
                
                    
                    
                    گر تو عروس شوی جای من در مراسمت خالیست ... 
اما تو در مراسمم بیا
طعم حلوای مادرم عالیست :
                
                    
                    
                    "نا رفیق"
خیانت همچون زهر است که آرام در قلبت میچکد، بی آنکه لحظهی ریختنش را ببینی. روزی به حرفهایش ایمان داشتی، به خندههایش، به قدمهایی که کنار هم برمیداشتید. اما حقیقت همچون پردهای کنار رفت و نشان داد که آن اعتماد، فقط سرابی بود در بیابانِ دوستی.
خیانت نه...
                
                    
                    
                    خیانت رفیق
تو، سایهای بودی که به خورشید سوگند میخورد،  
و من، در آرامشِ نور، نامت را چون دعایی بیپایان زمزمه میکردم.  
اما باد آمد، پردهها کنار رفتند،  
و دیدم که خورشید دروغی بیش نبود—  
و سایه، از آنِ دیگری بود.  
ردپای دوستیات را در خاک حک کرده بودم،  
اما...