متن نفس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نفس
تا آخرین نفس،
به کنارم بمان؛ نرو!
با تو،
دلم،
پُر از:
تپشی عاشقانه است.
اگر بنا نیست
برسانی دست هایت را
دست هایم را
می بخشم به تک درختِ امامزاده یمان
در ارتفاعی بالاتر از ابرهای هم شکلِ تو
تا پرندگانِ تنهای بیشتری
بنشینند،
حبس ترین نفس را بگیرند
و سپس
در دهانم
بخار شوند
«آرمان پرناک»
تکرار بعضی حرف ها زیباست
در چشم هایت زندگی پیداست
مثل نفس هستی برای من
عشق است که همواره نامیراست
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
شهدشیرین شعر
تکرار بعضی حرف ها زیباست
در چشم هایت زندگی پیداست
مثل نفس هستی برای من
عشق است که همواره نامیراست
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
شهدشیرین شعر
برای نفس کشیدن
به اکسیژن نیاز دارم
اما برای دوام آوردن
تمامِ احتیاجم
تویی ❤️
✍️اسماعیل دلبری
دوست داشتن مراقبت می خواهد
باید انباشته از خواستن باشی
سرشار از جان و تن زلال
حواست هست در این کیهان پرآشوب
نفس های اهریمنی از آنچه شما فکر میکنید به گردن محبوب شما نزدیک است؟
حواست هست...؟
دوست داشتن مراقبت می خواهد
اسماعیل دلبری
هر لحظه از زمانت دورتر از پیش می رود
اما امیدوارم همیشه در قلب من باشی
هر صبحی که به خورشید خنده می زنم
انگار که تو در این دنیا مهمتر از همه باشی
به یاد تو، هر نفسی را به زندگی می افزایم
و با نگاه تو، خاطرات خوب...
دم کام بودم ، که با تو بودم
در هر روز و شب
من دلتنگی بودم
توی خاطره های شب
من زخم بودم ، زخم
در دل تنهایی
من آرزو بودم
توی درختان بهاری
من آسمان بودم ، آسمان
در سینه ی غروب
من تویی بودم
توی هر نفس دم...
شانه هایم
عطر موهای تو را می دهند
چه خوب است که نبودنت را
می توان استشمام کرد
تا همواره امید آمدنت
در من نفس بکشد
مجید رفیع زاد
برای رفتنت
تقدیر را بهانه نکن
از زمانی که مرا سرد در آغوش گرفتی
فهمیدم ؛ مدت هاست که قلبت
جای دیگری نفس می کشد
مجید رفیع زاد
نشسته ام به تماشا قطار خالی را
مسافران زبان بسته ی خیالی را
عبور می کنی و بی صدا بهم زده است
دوباره عطر تو آرامش اهالی را
هنوز از دل من بوی درد می آید
اگر نفسی بکشی گاه این حوالی را
هنوز شاعر یک لا قبای این شهرم...
گذری خواهی کرد..
بر گلستان کسی گر گذری خواهی کرد
یک دم آرام بشین در نفسش
تا نفسی تازه کنی
شاید آن گل به هوایت
نفسش را به تو آغشته کند
هر دم نفَسم با نفَس گرم تو ،گرم است
از روی تو خورشید سرا پرده ی شرم است
با طلعت رویت شده رخشنده دل من
دلهای چو سنگ از نفَست نازک و نرم است
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
به عشق من هوس گفتی و رفتی
دلم را در قفس کردی و رفتی
برای من هوایی غیر تو نیست
نفس در سینه حبس کردی و رفتی