متن خسته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خسته
در مسیری بی توقّف سالها هستم اسیر
خسته ام از زندگی دستان سردم را بگیر
زخمه ی ساز صدایت عقل را از من رُبود
نقش در اندیشه ام بستی و در لوح ضمیر
چشمهایت ساحل شعر و خیال و خاطره
من جناس ساده امّا، تو مراعات النظیر
من حسادت میکنم...
«زخم عشق»
کاش می شد از یاد برد
کهنه زخم عشق را ...
زخم خنجر دوستت دارم های شیرینی که از پشت در آغوش گرفته است
تن خسته بی روح را ...
نخل بلندی که برای رسیدن خرمایش کمر خم کردیم
اما سهممان چیزی جز تیغ های تیزش نشد
و...
ما از زندگیمان خسته نیستیم!🙃🙈
ما از آدم های زندگیمان خسته ایم!
اینقدری زیر بار فشار ها و سختگیری ها هستیم که زندگی را متهم میکنیم....🙂❗️
آری،کمی بیشتر که فکر کنیم!
میبینیم زندگی تقصیری ندارد!
حتی اگر کمی بیشتر فکر کنیم!
میبینم آدم های زندگیمان هم تقصیری ندارند
متهم خود...
در سکوت خالی شب
در سکوتی که پنجره مات و مبهوت
به بیداری ثانیه ها می اندیشد
کسی منتظر است !
کسی خسته تر از صدا
خسته تر از انتظار
خسته تر از طبیعت است
در این شبی که همه در آرامش اند
خواب از سر شخصی پریده است !...
احساس خفگی می کرد دل من
پاشد پنچره باز کرد دل من
اما هنوزم نفسی نداشت دل من
ای خدا چه کردی با دل من
یا ببر یا اروم کن دل من
در این شهر مردمان همه خسته اند
گاه گاهی میخندند ونقابی دارند
اما در پس این خنده ها دردیست پنهان
رهایم کن..
بگذار ب همان حال بی حس همیشگی ام برسم..
کمی در بی خیالی ام سفر کنم...
و با خونسردی از کنارت بگذرم...
مرا رها کن...
بگذار همان همیشگی باشم...
نویسنده: vafa \وفا\
در میان این حجم از اجتماع و هیاهو
در درون اما هریک تنهاییم
آدم هایی که یکدیگر را یک به یک دیگر از یاد برده اند
آدم هایی که از آدم بودن فقط اسمش را به یدک میکشند و از رسمش چیزی را بلد نشده اند
آدم هایی که دیگر...
از دست گریه های خودم خسته میشوم
از دست تو که با نَوَسانم نساختی
از زندگی که زندگیم را به باد داد
از اینکه بعدِ من تو خودت را نباختی
من از خودم که خسته نشد از تو خسته ام
از این غرورِ بین دوتامان همیشه سَد
از اینکه خواستم...
خسته ام
مثل کسی که یک شب
خاطراتش را به آتش کشید،،
پیله ای ساخت،
تنهایی را در بَرگرفت
و با خیال به بستر ابدی رفت!!
ارس آرامی
همه چی تمام شد ؟ به همین راحتی ؟
لابه لای حلالیت خواستن هایتان برای سال جدید و در میان سفره هفت سین و تنگ خالی از ماهیتان یک لحظه مکث کنید و جواب من را بدهید .
همه چی تمام شد ؟ سیل؟زلزله؟ کرونا ؟ دختر آبی ؟ سردار...
کوچه ام؛
-بُن بست ،
-خسته،
-متروک اما؛
سرریز ِحسِ
آمدن ِتو!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
در ازدحام این شهر
میان هیاهوی آدمک هایی که
مفهوم زندگی را از یاد برده اند.
زنی را دیدم
پر از شوق رهایی،
خسته از دویدن ها و نرسیدن ها؛
رقص کنان به دنبال پاره ای از نور
کوچه پس کوچه های شهر را
پرسه می زد.
او باور داشت...