متن دلشکستگی عمیق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلشکستگی عمیق
✍ قحطیِ مهر:
چه کسی حالِ مرا با تب و تابی گفته؟
وز رگم شورشِ غمهای گران را رُفته؟
گرچه شایندهی زیباصدفِ رویایم
هیچکس نیست کند دُرّ دلم را سُفته
شعلهزا گشته به جانم تپشِ بغضی سرد
در دلآشوبیِ قلبم، همه دم، غم خفته
گرچه زهرای گلم، دخترکی، احساسیست
و...
تشنه ای منتظر معجزه ی بارانم
مثل گلدان ترک خورده لب ایوانم
بانگاه همه ی آینه ها درگیرم
ودر این بادیه عمریست که سرگردانم
گرچه عمری نشده قسمت من دیدن تو
قسمتم میشوی آخر وخودم میدانم
باز برگرد واز این قاعله دریاب مرا
که ازین درد به لب میرسد آخر...
من دلیل اشک هایم را نمی دانم!
اما میدانم اگر....
تو در آغوشم بگیری، خوب میشوم.
با رفتنت قلبـم درون سینه گویی پـروانه شـد،
جـان از تنـم جـدا و راهـی هـر بتخـانه شـد!
نسیـم عشـق تـو نبـود دیگـر در روزهـای مـن،
در نبودت خاطراتت ساغر و دل میخانه شـد!
دوری تـو برده دل را تا آسـمان هفتم ای عزیز،
آخرش عقل گویی مسجد و دل میخانه...
یاב آن روز کـہ بـہ בل مهر تو افــتاב.
بخیــر...
تو بمان
تو بمان…
نه برای روزهای خوش،
که آنها بیتو خوشی نمیفهمند.
تو بمان برای لحظههایی که دل میلرزد،
برای شبهایی که سکوت، سنگینتر از درد است.
تو بمان،
تا جهانم از چشمهایت معنا بگیرد،
تا صدایت، مرهمی باشد بر زخمهای بینامم.
بمان، حتی اگر رفتن آسانتر باشد،
حتی...
نشستم کنار خودم سالها
به فکر تو و عشقِ ناجورتم
درونم پر از انحنای سکوت
توو اندیشه ی عیشِ کیفورتم
تو با هر کسی که بهم ریختی
چرا تاسِ نردش خراب اومده؟
نفس روی هر ساحلی دوختی
براش تا ابد هی سراب اومده
تمرکیده بودم میونِ غمم
برام قصه ی...
این همه از عشق سخن و گفتم و آخر کارم به کجا رسید
جز آه و حسرت چه رسید به من
فقط خندیدی و گذشتی از کنارم
یک بار نپرسیدی حال خرابم را
این عادی است
ما سوختگان در راه عشقیم و جز عشق راهی نمانده است
ای عاشق دیوانه...
"خدای من، در تنهایی عشق، دست مرا بگیر که هر لحظه بیتو، این دلم به مرز فروپاشی میرسد." 💔🙏
افسوس که بی تو،
انتظار جانم به لب آمد.
آنگاه که چنان فرشتهی مرگ
با عشقت،
قلبم را از سینه بیرون کشیدی و با خود بردی
گمان میکردم که
در آشیانهی قلب خودت
جایش خواهی داد!
یا چون نهالی نورس
با چشمهی چشمانت آبش خواهی داد و
تشنگیاش را فرو نشانده و سیرابش خواهی کرد
...
چه میدانستم تو...
قسم به خدای غم و دلهره
من از بی تو بودن جهانم پُره
شبیه زنی پشت سیم سکوت
که از بوق اشغال هم دلخوره
من و لای خط لبت چال کن
بگیر و بچرخون و بالا بیار
بچسبون قلّابتو رو تنم
غریب و زمین خورده تنها نذار
بیا جشن بارون...
موسم غم رسیده
محشری هم رسیده
روز تنهاییِ عشق
هر لحظه دَم رسیده
باز طاقتی ندارم
دلْ راحتی ندارم
امان از سایه مبهم
از لاله های در هم
اگر چه هست دل من
پر از دردا و ماتم
دنیا وفا نداره
بی عشق صفا نداره
تنها شدم ز باغم
که...
قصد ویرانیِ ما کرده نگاهت انگار.
رفتم
تا آن که نمانم وسط چون و چرایت
رفتم که نگیرد خبرم حال و هوایت
من کفتر جلد قفس و دام که بودم!
تا دل نسپام لب بام دو هوایت ؟
رفتم که نماند اثر از خاطره هایم
یا آن که نباشم غم بیهوده برایت
هر لحظه بمانی که...
دل که بی تو دل نیست،
ویرانه ایست پر از خاطرات تو.
چه دلگیرم
دوای درد می خواهم ولی از درد افزون تر
به سینه آتشی دارم از آهی سرد داغون تر
چه کردی با دلم یارا که در باور نمی گنجد
از آن دردانه نیکوتر از این دیوانه مجنون تر
دلی که در میان موج سیر و سرکه می جوشد
شقایق...
بـہ کدامین جرم...؟
در چشمان تو حبس شد دلم.
به کام دل نمی گردد،
اگر در روزگارم تو نباشی.
روی سخنم با توست
چگونه دلت آمد و گفتی بروی بی من
من اگربودم نیرنگ میزدم برحضرت عزرائیل
سرش گرم میکردم با همان ترفند حوایی خویش
خرده مگیر برمن که این هم خیال خام دل تنهای من است
کاش بیایی
تا دلم بی صدا
ترک بر ندارد
از دلتنگی نبودنت
از دلشوره های تنهایی
در میان رفت و آمد روزها
روزهایی که در پی هم می آیند
بی آنکه تو در کنارم باشی