یواشکی میخواستَمش،
آنقدر چَشمم ترسیده بود از "نه" شنیدن،
که جرات گفتن و خواستن نداشتم،
میخواستمش هر لحظه و حرفم را میخوردم،
کنارِ شمعِ هر سال آرزو میکردمش اما چیزی نمیگفتم،
میدیدمش،
میگفتیم و میخندیدیم و میگشتیم،
بار ها و بار ها میدیدمش،
آنقدر که از بَر شده بودم
راه...