متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
میخواهم به تو بازگردم
همچون خاطرات بیماری که حافظهاش بهبود مییابد.
همچون سرزمینی که از اِشغال شورشیان خارج میشود.
شبیه اسیری که حکم برگشت به وطنش میآید.
می خواهم به تو بازگردم
حبس شوم میان بازوانت
موسیقی بیکلامِاحساس، فضا را پرکند.
گیسوانِ بلندِ لَختم را همچون قاصدک در دستان تو...
چه خوش رسید شعر تو به چشمههای جانِ من
که واژه واژهاش پُر از ، نسیمِ آشنای توست...
ای همدم شبهای شب تار کجایی؟
اشکم شده سیلاب نخواهی که بیایی.؟
بی تو شبها همدمم،
خاطره های چشم توست.
افتاد مسیرت به ره دل ، اما به دلم نیست توانی
یک عمر همه را صرف تو کردم شعر و غزل و شوق جوانی…
مهرَش به دل و حسرت او قسمت ما شد
در بند دلم ماند ولی عشق شما شد
غرق تنهایی خود بودم که.،
که نگاهم افتاد.
به همان چادر مشکی.
به همان صورت زیبا.
به همان قامت رعنا.
که از ان دور دلم را لرزاند.
تپش قلب من انگار به هزاران برسید.
سخت تر شد نفسهام لرزه به دستان برسید.
اندکی نزدیک شد.
چقدر مثل تو بود.
ولی...
عاقبت روزی به او خواهم گفت.
که چرا عاشق چشمان سیاهش.
آن صورت ماهش.
آن ناز و ادایش.
آن گوشه ی چشم و نگه دلربایش، شده ام.
اگر آن لرزش دست و تپش قلب و نفس تنگ
امانم بدهند.
میشود از لب یار
چید سیب های بهشتی.
بهشت من سیه چشمان مست و عاشقت بود
که بر من بستی اش، کل جهانم شد جهنم.
بگو که تو را کم می آورم
بیشتر از آنچه که هستی در رویاهایم
درحسرت آرزوهایم بی پروا قدم بر میدارم
بی گمان از لحظه ها عبور میکنم
درشهرآرزوهایم پاسبان میشوم
مبادا سخنی ناشایست حرکتی ناپسند
دور ازشان نشانه های آدمیتم
حضوریابد
خط بطلانم مرزیست برتمامی خواسته های ناخواسته ام...
واژگانم بدون وضو بر نماز عشق می ایستند
اذان عشق وقتی چشمانم تو را دیدند، درگوشم نجوا شد.
به گمانم این کافیست
عشق تو مثل نفس کشیدن است،
بیصدا ولی برای زنده ماندن ضروری..."
**عشق در سکوت ستارگان**
در سکوتِ شب، وقتی ماه تارهای آسمان را میدوزد و باد، رازهای زمین را در گوشِ برگها زمزمه میکند، من به یادِ تو میافتم. یادِ تو که همچون شعری ناتمام در گوشهٔ دفترِ روزگار ماندهای، و من هر شب، زیر نورِ شمعِ تنهایی، سطرهای عاشقانهات را...
ستارهای به دستم بود، به ماه میرسید
ولی چه سود که بادِ زمانه راه میرسید
بهارِ عشق ما، خزانِ جدایی شد
نگاهِ گرمِ او به اشک و آه میرسید
پیامِ عشقِ او چو نور در دلم نشست
ولی ز غیبتش سیاهیِ گناه میرسید
چو یاران خبر یافتند، آبرو رُفت
دلم...
همیشه برایت چیزی کنار می گذارم
برای غافلگیر کردنت؛ تیکهی آخر پیتزا
در یک عصر بارانی؛ قهوه
و برای روزی که نبودم؛ شعر و قصه
#ستوده
امان از زلف مشکینت.
که میگیرد ز تن، جان و دل و دین را.
خسته ام، دیوانه ام، درمانده ام.
جز آن سیه چشمان تو، نیست درمانی مرا.
چشمات یه کاری داد دستم.
که غیر از تو ز کل این جهان خستم.
در خاطر ما، جز رخ زیبای تو..،
نقش دگری نیست.
مست و خراب تو شدم،
وقتی چشمان تو را نوش نگاهم کردم.
بعید است،
موج دلتنگی تو جانم نگیرد.