متن شب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شب
همه احساسات ما در شب پررنگ تر هست ، چشمهایت را میبندی و خاطره ها یکی یکی از جلوی چشمانت رد میشوند ، و تو میرسی به این حرف که در عاشقی کردن شب هایش سخت است ، روز که میشود منطق حکم فرما مطلق است و تو به بهترین...
هر شب بغض در من طلوع می کند
و خزان دست از سر آسمان چشم هایم
بر نمی دارد
بیا عشق را در من زنده کن
تا که همچون نهال
میان دامنت سبز شوم
بیا که من در انتهای هر شبم
بهار آمدنت را
انتظار می کشم
مجید رفیع زاد
شب های بی تو بودنم
سرشار از عاشقانه های توست
وقتی که هوای خواستنت را
به خیالم گره می زنم
مجید رفیع زاد
از برکه ی صد سراب جوشیدی
پیراهن زرد خواب پوشیدی
بوسیدمت... آسمان که می بارید
در جمجمه ام شراب نوشیدی
هر شب کنار بساط دلتنگی
با خیالت خلوت می کنم
و به آرزوهایی می اندیشم
که تنها با تو محقق می شدند
ای کاش که یک شب
مهمان خلوتم می شدی
تا برای چشم هایت بداهه می گفتم
و دستانم در آغوش موهایت
به خواب می رفت
مجید رفیع زاد
تب های من، پُر از، بهانه ی عشق ست!
لب های من، پُر از، ترانه ی عشق ست!
شب های من، پُر از، ستاره ی احساس؛
دنیای من، پُر از، جوانه ی عشق ست!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)
در حوالیِ من خیلی وقت است که خورشید،
در پس ِتاریکیِ شب ها نتابیده!
از آن زمان که طنین ِصدای تو
جایش را به سکوتِ خانه داد،
شب شد، و تا ابد تاریک ماند…
پریا دلشب
خواب دیدم که آمده ای
پاییز بود و زوزه ها داشتند خانه باد را
از جا می کندند.
شب از کاسه اندوه،
برای آسمان می برد
و من/
زیر نور بلند شمعدانی ها
انگشتان شعرم را
در خون می شستم.
تو آمدی!
دنبالم می گشتی
در همان شعری
که گمت...
در بی تو بودن های شبانه
خیال تو
نوید نگاهت را
به چشم هایم می دهد
خدا را چه دیدی
شاید که یک شب
در پس سوز تنهایی
میان عمق نگاهت
پناه گرفتم
مجید رفیع زاد
بیرون می زنم از اندام خاک
و تونل شب را پس میزنم
اگر چه، آفتاب دیروز نمیشوم
مریم گمار
۱۴۰۲/۲/۲۸
یادت
هر شب کنار پنجره ی تنهایی
مرا می خواند
و من با نگاه منتظرم
پناه می برم به آغوش شب
جایی که ابر انتظار
قطره قطره نداشتنت را
بر من می بارد
مجید رفیع زاد
بگو برحواس کدام شب نشستی!
که نستعلیق انگشتانم
دویده بر زجری مشوش
که از بلندای قامتت بیرون می زند
مریم گمار
شب را فقط باید زل زد به چشمان تو...
آن وقت شب,
خودش خود به خود
به خیر میشود...
متن : وحدت حضرت زاده
شب از راه رسید
این درخت صنوبر
آواز می خواند...
ای تکثر نور در لحظه های موازی
بگو از کدام شب تاریک گذر کرده ام ؟
که حالا
به جشن نشسته ام چشم های تورا
مریم گمار
بگو که شب تاریکه دلم مرد است
بگو دلم گشاده به آه و درد است
بگو که کاسه صبر تو هم لبریز شد
بگو گرمای امید در شب سرد است
آتشی ست در دلم می سوزد بی قرار
بگو که دلم تا به کی در به در است
نگو که...
شب است و خواب
در پشت پلک هایم پنهان است
و من در وسعت خیالم
یادت را میان سینه ام
در آغوش می گیرم
و به امید شهد لب هایت
چشم می بندم
تا بیایی و
خواب مرا شیربن کنی
مجید رفیع زاد
هر شب اسیر سکوت می شوم
و ناگفته هایم
از چشم هایم چکه می کنند
تو نیستی
و من با هق هق گریه هایم
نبودنت را فریاد می زنم
تمام شهر را بی خواب می کنم
و در تب خواستنت
می سوزم
مجید رفیع زاد
دوباره شب است و
هجوم تلخ بی کسی
آغاز دلتنگی واژه هایی پژمرده
و بغضی که در هر ردیف و قافیه
تو را صدا می زند
ای کاش بودی
تا که شعرهایم
چشم هایت را می بوسیدند
و هر شاخه از دل نوشته هایم
به لطف ناز نگاهت
شکوفه می...