متن شب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شب
شب است و خواب
در پشت پلک هایم پنهان است
و من در وسعت خیالم
یادت را میان سینه ام
در آغوش می گیرم
و به امید شهد لب هایت
چشم می بندم
تا بیایی و
خواب مرا شیربن کنی
مجید رفیع زاد
هر شب اسیر سکوت می شوم
و ناگفته هایم
از چشم هایم چکه می کنند
تو نیستی
و من با هق هق گریه هایم
نبودنت را فریاد می زنم
تمام شهر را بی خواب می کنم
و در تب خواستنت
می سوزم
مجید رفیع زاد
دوباره شب است و
هجوم تلخ بی کسی
آغاز دلتنگی واژه هایی پژمرده
و بغضی که در هر ردیف و قافیه
تو را صدا می زند
ای کاش بودی
تا که شعرهایم
چشم هایت را می بوسیدند
و هر شاخه از دل نوشته هایم
به لطف ناز نگاهت
شکوفه می...
در خلوت شب
دلتنگی ، نام تو را
بر روی دیوار قلبم حک می کند
و ثانیه های نبودنت
سرشار از خاطرات جانسوز می شود
ای کاش بودی
پیاله ی چشم هایت مرا مست می کرد
و تا صبح ، تصدق مهر نگاهت می شدم
افسوس که در امتداد هر...
ای کاش یک شب
ناگفته هایم را
با سه تار موهایت می نواختم
تا بیش از این دست هایم
در حسرت گیسوانت
کابوس نمی دیدند
مجید رفیع زاد
امشب
ابرهای دلتنگی کنار می روند
و ستاره ای به نام تو
میان آسمان قلبم می درخشد
ماه ترانه ی وصل می خواند
ستارگان دست می زنند
و انگشت هایم
با موهای تو می رقصند
امشب عشق در ما طلوع می کند
و ما به مهربانی هم
تکیه خواهیم کرد...
تب های من پُر از، بهانه ی عشق ست!
لب های من پُر از، ترانه ی عشق ست!
شب های من پُر از، ستاره ی احساس؛
دنیای من پُر از، جوانه ی عشق ست
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
شهر به خواب می رود
شب تنها شاهد
بی قراری هایم می شود
و من به امید آمدنت
با قایق خیال
کنار ساحل چشم هایت پارو می زنم
بیا که در انتظار موج نگاهت
دریا را در آغوش گرفته ام
مجید رفیع زاد
کوچه غمگین، کوچه خلوت، کوچه تنها؛ شب بخیر!
دوری اما با تو هستم در همین جا، شب بخیر!
آخر هر بغض با لبخند می بوسم تو را
ماه من! زیباست شاید صبح فردا؛ شب بخیر!
◽شاعر: سیامک عشقعلی
میدانی
زندگی هایمان شده است محل پیاده رو
آدمها می آیند و سلامی میدهند و میروند
بعضی ها هم مینشینند یک چایی، قهوه ای چیزی خودشان را مهمان میکنند و
دو سه خطی خاطره می سازند
برای شب های تنهایی ما
شبی از میان دردهایم روییدم
گل نشدم
خاری شدم در چشم باد
هنوزمانده است
تا گلهای پیراهنم
بوی انار بگیرند
شب راگفته ام
انقدر بیدار بماند
تا یلدا
خواب آمدنت را
تعبیر کند
مرا برد
تا آن سوی عشق
سپس رهایم کرد
حالا من مانده ام با سرزمینی از خاطرات
که هر شب از آن صدای گریه می اید
شبی به خوابم بیا
من که میدانم تعبیر خواب هایم با تو
همه نرسیدن است
اما بگذار فقط ثانیه ای
داشتنت را باور کنم
قرارمان همین امشب لابه لای تاریکی ها
از خانه ی ما بهار را دزدیدند
دلگرمی عشق و یار را دزدیدند
ما فکر زمستان و شب یلدایم
دزدان شب و انتظار را دزدیدند
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
چه بی رحمانه
سکوت فرصت سخن گفتن را
از ما گرفت
تا واژه هایی با احساس
در پشت دیوار لب هایمان
به صف بایستند
حالا دیگر
یلدا هم برای ناگفته هایمان
شب کوتاهی است
مجید رفیع زاد
هرشب خودم را در آسمان...
چند قدم مانده به ماه...
در آغوش ستاره ای کوچک و کم سو
زانو در بغل...
با موهایی آشفته
و چشمان غم آلودِ خیره به مهتاب...
و لبخند بی رمق
در انتظار تو نشسته ام...!
بیا و پریشان حالیِ مرا مرحمی باش
...
بهزاد غدیری...