شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
قبلن ها
کوچه ها همچون دیگ مسی پخت ذرت
پر بود
از کودکانی که با پیشبند سفیدشان
جست و خیر می کردند.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
همچون صحرا،
لبریزم از رویای ابدی آب
اگر از تشنگی هم، هلاک شوم،
باز گل های سرخ بر پیکرم خواهد رویید.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
با مدادی قرمز
تیری بر سینه ام نقش بزن!
بگو مقصر خودش بود،
دستانش تیر و کمان بود.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
ای آشوب دل بی گناه من!
ای مروارید ته دریاهای مواج!
ای خنجر نشسته بر کنج سینه ی من!
چرا میان دو چشمه ی جوشان چشمانم،
اینقدر زیبا می درخشی؟!
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
چقدر با خودم غریبم!
به دنبال نشانه ای کوچک از خویش می گردم،
شاید خودم را به یاد بیاورم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
سخنان من،
همچون خوشه های انگور ساده اند
چنانکه در محضر آفتاب
عریانی خویش را می نگرند،
از شرم سرخ می شوند و شیرین...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
از روی سادگی و سردرگم،
دروازه ی خانه ی را کوفتن!
به این امید که زندگی
با لیوانی آب خنک
در به رویم بگشاید.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من چنان شمع
از ترس سوختن نخ درونم،
ذوب شدن خودم را از یاد برده ام.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
هر گاه که می بینمت
ماهی سرخ درون حوض سینه ام
خودش را به حوض سپید پیراهن می کوبد.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
جهان برایم،
خیلی کوچک شده است.
افسوس که پر پروازم را چیدند و
ناچار باید در تاریکخانه ی بودنم، بمانم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
چه نادان است،
آنکه یارش را
از گوشه ی دیوار می پاید،
بی آنکه به سویش قدمی بر دارد!
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
این همه آه های سرد
از سینه ی من برون می آیند،
آنجا که گرم ترین جای تنم است.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
چون رشته ای پیچک
به دور تو پیچیده ام و
دیگر خویش را از تو باز نمی شناسم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
از زیبایی گل ها هم،
به هراس خواهم افتاد.
اگر احساس کنم،
دیگر عاشق نیستم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
پروردگار من پاک و ساده ست!
پروردگار من،
میان شر شر قطرات باران است!
بارانی که عمق خاطرات را
سرریز مژده ی وصال می کند.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من دخترک
چهار ساله ی
پالتو قرمزی کولی ام.
که سر خیابان مولوی،
همراه با مادرم به گدایی مشغولم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من پسرک گوژپشت
دست و پا استخوانی ام.
که خواهرم مرا بر روی گاری ،
دور بازار می گرداند و
تا زشتی هایم را مفت و ارزان
در پیشگاه عالم حراج کند.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
غروب ها
شعله ی شمعی کافی ست،
برای مرور تمام غربت ها...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
تا کی،
این زمین،
با گرد و غبار تن و استخوان های من
خویش را می پروراند؟!
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
هر تارِ مویِ او،
طنابِ دارِ یک قلبِ گردن کلفت
هولوکاستِ جدیدی در پیش...
«آرمان پرناک»
لحظه ها
آبستنِ دلتنگی هایست
که شعر می شوند
بادصبا
ساحل را که آغوش می کشد،
همچون مادری مهربان می شود
موج دریا!
شعر: علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی