شب یلدای من آغاز شد… نه سرخی انار نه لبخند پسته نه شیرینی هندوانه… بی تو یلدا زجر آور ترین شب دنیاست بی من یلدایت مبارک
آری امشب شب یلدا است شب فال….. شب عشق….. شب هندوانه….. وشب آزادی وشب رهایی چیزی به یادم نمی آید ، جز اینکه ، امشب شب تنهایی من است یلدایت مبارک
تو مگر قول ندادی همه عمر کنارم باشی؟ رفتی و مصرع بعدی به درک واصل شد...
می دانم آری نیستی اما نمی دانم بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب؟
یکی بهم گفت : یه دختری ۷سال عاشقم بود، منو میپرستید ... حالا که خودم عاشقش شدم ،رفته ! فقط نگاش کردم..... گفت: چیه؟ گفتم: تو چی میدونی از خستگی؟
کاشکی سر بشکند، پا بشکند، دل نشکند سرگذشت دل شکستن بود و بس جانکاه بود
روزی اگر سَهمِ کسی بودی دعا کن؛ من کور باشم، کور باشم، کور باشم...
شاید من شصت سال عمرکنم یاهفتاد سال ... نمیدانم.. شاید فردا مُردم.. اما اگر نمُردم ، همان شصت هفتاد سالگی همچنان دارم اورا فراموش میکنم.
کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد بوی باران را تنفس کرد، عطر آمیز شد
میان این همه هست آنکه باید نیست
گاهی چتر را باید دست باران داد روی سر خودش بگیرد و ما جایش بباریم
بگو، به خاطره هایت دگر خیالی نیست، شب گذشته دلم را عصب کشی کردم...
آنقَدَر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد تیر دیوانه شد ، مرداد هم از شهر رفت از غمت ، شهریور بیچاره حلق آویز شد
من آنقدر دوستت میدارم... که دوباره بعد از مرگ... به خانه باز خواهم گشت... و برمیگردم... من برمیگردم... درست به شیوه ی شبنمی... در گرگ و میشِ سحر...
بهجا خواهد ماند؛ چایمان ته فنجان کودکىهامان در کوچهها بغض سنگین شادمانىها در گلویمان و معشوقههایمان در دوردستها...
از خودم برایت بگویم؟ از خانه، از خیابان، شهر، صدای پایِ ما، شب؟ از کجا برایت بگویم عشق من! جایی که تو نیستی، گفتن دارد؟
مشت خاکی بر جای خواهم نهاد به قدر بنفشه ای که بنشانی
همین طوری زل زده بودم به صورتش؛ همون روسری که من براش خریده بودم؛ باورم نمی شد هنوز نگهش داشته باشه! داشت یه دختر بچه رو توی تاب هل می داد که مامان صداش می زد..
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند دیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند
این غم انگیز ترین حادثه ی پاییز است جمعه و نم نم باران و خیابان... بی تو
یک پیاله شعر تازه یک وجب دلواپسی زیر قیمت می فروشم مشتری دارد کسی ؟؟؟؟
هوای آمدنت دیشبم به سر میزد نیامدی که ببینی دلم چه پر میزد
شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست...
قسم به ترک های دلم که زلزله ی رفتنت کمر این دیوار را شکست