متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
به تنها لیوان باقیمانده از جهیزیهی مادر فکر میکنم... حتما باید زن باشد، وقتی این همه سال، از دست خستگیها افتاد و نشکست.
چه شور و شوق و غوغا دارد این عشق
عــجــب، روح مـــسیحا دارد این عشق
به دل کشـــور گـشایی بی رقیب است
شکوهـــی بس هـــویدا دارد این عشق
دل را به کمند رنج دمساز مدار
با ناله چراغ صبر را باز مدار
در سینه مکن شکایت از ناسازی
گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی
گاهی، تپش عشق، کمی میخواهم
از بارشِ «احساس»، نمی میخواهم
وقتی که دلم، خسته از این دنیا هست
چشمان و لبِ یار، دمی میخواهم
در وصف تو دیوانگی ام اوج گرفته.
ماندهام در حسرتِ چشمانِ ماهافروزِ تو
در شبی که ظلمتش دزدیده چشمانِ مرا
اشکها با یاد تو در سینهام دریا شدند
هر نسیم از سوز دل میبرد آوایِ دعا
رفتنت چون باد برگم را ز شاخه برد و رفت
سایهات هم سر نکرد ای مه به مأوایِ وفا
هرچه فریاد...
او زن بود...
نه بافتهای از تار و پودِ ناز...
بلکه تنی که لباسش، بندِ تبعیض بود
و زخمهایش...
برگههای امضاشدهی جامعهای که
تنِ زن را ملکِ خاموشی میخواست.
سینههایش، نه مظهر زنانگی،
که میدان مینِ نگاههای قضاوتگر شده بودند...
و سیم خاردار،
فقط لباس نبود...
قابِ قانونِ نانوشتهای بود...
فرهاد میدونست کوهو نمیشه کند
ولی فقط میخواست از اسمش کنار شیرین یاد شه¿
تـــــــو
قدم رنجه ڪن اے
عشق خیالت راحت جاے
تــــــــــــــــــو،تُوے دلم
تا به ابد پابرجاست
یہ قانونی هست که میگه :
گاهی هر چقدر برای چیزی بیشتر پافشاری کنید و بیشتر سمتش برید و درگیریش بشید اون بیشتر ازتون دور میشه
پس رها کن بره شاید رسیدن در رها کردن باشہ بہ قول نادر ابراهیمی کہ میگه : بگذار آنچه از دست رفتنی است از...
روزهای جنگ، حملههای پیاپی
و آوای تلخ شهادت جوانان شهرم
بر التهاب دلنگرانیام میافزود
و اندوه را ژرفتر در جانم مینشاند
هر لحظه دلواپس تو بودم
و این بیم و اضطراب
چون سنگینی اندوهی سترگ،
در رگ و جانم ریشه دوانده بود.
در آن روزهای پرهیاهو،
آرزو میکردم:
کاش همچون...
میروم تنها و بینام و نشان
سوی شبهای پر از داغ و فغان
میگذارم پشت سر این شهر را
با نگاهی سرد، با قلبی گران
میروم خاموش، چون شعری نگفت
در گلو ماندهست فریادی نهفت
با من است اندوهِ تلخِ سالها
با من است این بغضِ بیصبر و شگفت
نه...
از اون ته مهای قلبم که تا حالا بهش نگاهم نکردم دوسِت دارم. از جایی توی وجودم که همیشه ساکت بود، همیشه تاریک بود، اما وقتی اسم تو اومد، یهدفعه روشن شد.
تو اون پناهِ آخری، اونجایی که وقتی همه جا تاریکه، فقط میخوام پناه بیارم به آغوشت.
تو اون...
آمدی با نام زهرا، جان به لب آمد مرا
بین تبهای شبانه، ماهشب آمد مرا
هر کجا لب باز کردی، بسته شد راهِ نفس
بر سرم وقتی خمیدی، کوهِ تب آمد مرا
دستهایت مثل باران، حرفهایت مثل رود
در دلم یکباره سیلابِ طلب آمد مرا
نه دوایی، نه دعا، تنها...
ای جانِ جهان، با تَبِ جان آمدهای؟
بعد از شب عمر، سوی جان آمدهای؟
عمری گذراندیم به شوقِ نگهت
اکنون، به وداعِ دگران آمدهای؟
چشمم نگران بود که روزی برسی
اما نه چنین، نیمهجان آمدهای
این پیرهنِ خاک چرا بَر تَنِ توست؟
ای ماه! چرا سرد و گران آمدهای؟
نگذار...
چنگ مینوازد در سکوت شب،
انگشتان باد، سیمها را لمس میکنند،
صدا، چون سایهای از رؤیا،
میلغزد در تاریکی...
نه کلامی هست، نه فریادی،
تنها زخمههایی به جانِ خاموشی،
که بیدارش میکنند...
چنگ، پیرِ دانای بیزبان،
حکایت میگوید از درد و دلدادگی،
بیآنکه لب بگشاید...
و ما، گوشسپرده به آوای...
ּ ֶָᶠᵃᵗⁱ:
•تاکە هیوای من لەم ڕۆژگارە رەشانە تۆیی•
به معنی تنها امید من تو این روزای تاریک تویی
ریشه : کوردی
دلم،
نه صدای تو را،
نه نگاهت را،
که خودِ حضورت را میخواهد…
نه در خیال،
نه در خاطره،
که همینجا،
همین حالا،
در آغوشم.
دلم،
بغلت را میخواهد…
نه برای پنهان شدن از دنیا،
که برای آرام گرفتن در جهان تو.
تا دیروز،
اگر کسی میگفت:
«عشق، بوی خاصی...
گر تو عروس شوی جای من در مراسمت خالیست ...
اما تو در مراسمم بیا
طعم حلوای مادرم عالیست :