متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
غم پشت غم،
درد پشت درد،
رنج پشت رنج،
تازیانه پشت هم،
بی وقفه، مداوم، هر دم
مگر این جان، جان او نیست؟
مگر این نفس، نفس او نیست؟
مگر این خوان، خوان او نیست؟
بغض در گلو مانده را چه باید کرد؟
اندوه در سینه مانده را چه باید...
چه هاکردم بادل خود
بگفتم این دل مگربی گناه نبود؟
غرق کردم این من رابرای نجات
افسوس بگفتم خرافه ای بیش نبود؟
تن همه تن روندبه سوی آبادی
مگرقرارمان همه تن ها نبود؟
نخواهم که بمانم دراین ویرانی
چاره ای بجویم،مگرقرارمان این نبود؟
بیا ومن راببر،هرکجاکه میخواهی ببر
مگرقرارمان باهم...
تکه ای ازخودراگم کرده ام،به جستجوی آن به دریاوکوه وصحرارفتم،اتاق و خانه راگشتم،به دنیای خواب وافکارم رفتم،کل وجودم که نه!تک تک یاخته هایم به فریادآن تکه سرکشیدن..همچون پازلی که تکه ای ازآن برای کامل شدنش گم شده..
نگین رازقی
میسوزدجای خنجری که هرگزبه قلبم زده نشد..
نگین رازقی
گمان میکردم اگربرغم بخندم ازبین میرودتااینکه یک روزغم به خلوت کنده ام آمدهرچه خندیدم نرفت گویی پنهان شدپشت لبخندهای تلخم..
نگین رازقی
ذله شدم ازغم وگریه بی اراده لحظه های بی رمق شبای بی ستاره
این پرندهٔ بی قرار
با نُت زنگ زده در گلو
دنبالهٔ آوازش را چگونه بخواند!...
اما که غمی نیست...!
تو که از جنس ستیزی ، گر بباری هم خموشی
چه کند چشم غزالی که دهد نعره به بادی
مگو از بهرِ چه باشد مگو ور بند چه هستی!
که کند...
طلب از حال دلم خواهی چه
خبر از سرِّ درون خواهی چه
نه من آنم که بگویم نه او آنی که نیابی...
چو زبانم به روا نیست عزا خواهی چه؟
کاش میدیدی چیست آن حسی ک از قلبم به تو جاریست
کاش فریاد بی صدای درونم را میشنیدی
کاش شتاب نفس های پشت سرهمم را لمس میکردی
کاش برای یک لحظه تمام کسی که پژمرده شده را حس میکردی...
یعنی به همین راحتی از من گذشتی؟
یعنی دل تو بی گمان یاد منِ خسته نیوفتاد؟
یاد قلبی که شب و روز پی دیدن تو بود...
یاد چشمی که از دیدن تو مرد
یکبار به حال منِ عاشق فکرنکردی؟
تو دلت تنگ نشد حتی به اجبار؟
من که باور نمیکنم...
درد را در کل تنم حس میکنم
خسته و بی روح و تنها، کنجی کز میکنم
قهقه میزنم و خرم میشوم
درخود اما دائما از اوجی پرت میشوم
به گمانم ذهن را از یاد تو دور میکنم
منتها در دل مکرر رخت یاد میکنم
l0tfii
خزان بی وفای پاییز...
قدری مشغول چیدن برگ هایت بودی
نفهمیدی و گل مرا بین برگ هایت چیدی
آتش بر دلم زدی و
سرمای وجودت را به رخم کشیدی
من که از خزانت چیزی نخواستم...
من گرمای دلم را با گلم خواستم.
l0tfii
و تا به امروز سالهاست که در تنهایی غوطه ورم
غم هایم را درون سینه ام پنهان میکنم
لبخند بی جانی بر چهره دارم
شادی هایم را در کودکی جا گذاشته ام
و اکنون هر چقدر بزرگتر میشوم
غم هایم بیشتر و شادی هایم اندک است
نمیدانم در این روزگارِ...
از یه جایی به بعد میبینی دیگه چیزی برای از دست دادن نداری...
هنوز هم یادت
بوی گل نرگس نچیده می دهد،
طعم انار رسیده.
پر از نبض زندگی.
به تپیدن می مانی در من،
فراموش نمی شوی،
تمام نمی شوی خاموش نمی شوی.
هر لحظه
هر نفس
بیشتر می نشینی به جانم.
چو یادت می خواند مرا،
گام در رهش می نهم...
راوی دردهاست
روزگار
خم به ابرو نمی آورد
از این همه درد
خرابم
بیخودی
لالم
زبانم
دست نمی گیرد
زمن تا موبه مو
با تو بگویم
درد
دلهارا
علی مولایی