شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تنها،مرگ خود را می نگرددر کالبدی خالی از احساس؛زنده به گوربا چشمانی بازدر مسلخیمسخ شبمرگی.......
بدونِ مِهر، یعنی که ماه خواهد مردمرگِ عاشقدو چالِ قبر می خواهد....
عاشق آن آرامشی هستم که جهان پس از مرگِ آخرین نفربه خود می بیندو در سایه خدایی می خوابدکه شبیه هیچکدام از آنهاکه خریدیم و فروختیم نیست نشاطِ هیچ پاسخی به هیچ پرسشی مناسب است و ترس کودکانه ای سکوت را می لرزاندآری، عاشق آن آرامشی هستم که جهان پس از مرگ آخرین نفربه خود می بیند ...جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
ندای مرگ، ندای عشق است. مرگ می تواند دلپذیر باشد اگر به شکلی مثبت پاسخ آن را دهیم، اگر آن را به عنوان یکی از شکل های جاودانۀ درخشان زندگی و تحول بپذیریم....
🍁امسال حال پائیزمان خوب نیست!به جایِ برگ های زرد و نارنجی آدم های سرزمینم می ریزند. به جایِ بویِ نَم باران، بوی آتش راهِ طرقبه، بلال ذغالی و نوشیدن دوغ آبعلی، بوی اندوه و رنگ غم بوی الکل و راهروهای بیمارستان می آید. حال شهرم خوب نیست. شهری که روزی در آن مردمان اش بدون ترس ازکنار هم عبور می کردند. خاطرمان آسوده بود کنار هم جمع می شدیم و می خندیدیم و دست دَر دست هم قدم می زدیم. زادگاهِ من مشهد موطن امنیت و آرامی هاست. سراسر پُر بود از قصه های ت...
نشست تو ماشین،دستاش می لرزید،بخاری رو روشن کردم،گفت: ابراهیم ماشینت بوی دریا میده!گفتم: ماهی خریده بودم.گفت: ماهی مرده که بوی دریا نمی ده!گفتم:هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو می ده که دلتنگشه ...گفت: من بمیرم بوی تورو میدم ......
غمگین ترین درد مرگ نیست....دلبستگی به کسی ستکه بدانی هست امااجازه ی بودن در کنارش را نداری.......
خدایا کاش خوشبختی هم مثل مرگ حق ها انسانی بود...
نه کسی منتظرت است،نه کسی چشم به راهنه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماهبین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست؟!وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه......
اگر این واقعیت باشد که زندگی شما قبل از مرگ از پشت چشمان شما چشمک می زند ، این نیزحقیقت دارد که وقتی آماده می شوید برای زنده ماندن آماده باشید زندگی شما هجوم می آورد....
مرگ متضاد زندگی نیست، بلکه بخشی از آن است....
آقاى پور حسینى عزیزم...همیشه درخشان و حرفه اى...جنتلمن و بى ادعا...به دلیل کرونا از دست ما رفت...چقدر خشمگینم از این روزها،از این بیمارى...چقدر خسته ام از این اوضاع...نگویید روزهاى خوب مى آید...آدم بدون بزرگترها و عزیزان و قهرمانها و فرهیختگانش روز خوش را میخواهد چه کار...؟این زندگى بى مزه و لعنتى فقط به درد تمام شدن میخورد...شمایانى که به هر نحوى به گسترش بیمارى دامن زدید و یا وظیفه تان را در قبالش درست انجام ندادید و یا تعلل کر...
اجل رسید و لبش را برابرم آوردچقدر بوسه اش از خستگی درم آورد!تمام شد همه ی آنچه «زندگی» می گفتتمام شد همه ی آنچه بر سرم آوردمقابلم ملکی می به استکانم ریختبدون ِ آنکه بپرسد بیاورم؟! ، آورد...به خواب مرگ بنازم که از لج ِ تقدیرتو را در این "دم ِ آخر" به بسترم آوردطناب ِبسته به روح است مرگ، دست ِخدافقط مرا کمی از تو جلوترم آوردهزار نامه نوشتم برای بعد از خویشبخوان برای تو هر چه کبوترم آورد...
نوید محمدزاده:«دیگو، تو بزرگ بودی، بزرگترین، سیستم و آدم های کوتوله، تحمل دیدن بزرگی تو را نداشتند. پروژه حذف و مرگ تدریجی تو وقتی شروع شد که دو گل قرن را به انگلیس زدی، یکی با دریبل همه، یکی با دست خدا، پشت آن گل ها، انتقام بود. نباید انگلیس را حذف می کردی. نباید از چه گوارا و فیدل حرف می زدی و عشق خود به آنها را روی تن خود تتو می کردی، سیاسیون تحمل دیدنش را نداشتند.نباید ناپولی را قهرمان کالچو و اروپا می کردی، آن تیم درب وداغان را، غول ه...
مارادونا هم که باشیم،میرویم...
مارادونا هم که باشی باید یک روز دنیا را برای همیشه بدرود بگویی!مرگ بسیار اتفاق مقدسی استمثلا اگر مارادونا می دانست که جاودانه است و قرار نیست یک روز عمرش تمام شود به نظر شما این همه تلاش می کرد برای فوتبال؟خود شما چطور؟ زندگی معنایش را از دست نمی داد اگر مرگ نبود ؟همین باور به نقطه پایان است که باعث می شود آدم چیزی به نام عمر را غنیمت شمارد.درکِ مرگ است که موتور محرک می شود برای زیستن.البته که باور به مرگ، چگونه زیستن را توی آدم می...
دیگر تمام فصل چشمانم غم انگیزندلبریز از تکرارهای سرد پاییزندبعد از تو آری آسمان شعر من ابریستبعد از تو آری شعرهایم اشک می ریزندتو در کجای این دلم هستی ؟ ...بگو دستمچشمان من را در کدامین سو بیاویزنداز چار سمت لحظه هایم مرگ می باردخواهی نخواهی برگ هایم نیز می ریزند...
پر کشیدیم بدون پرِ زخمی با همعشقبازیِ دو تا کفتر زخمی با هممرگ پشتِ سرمان بود... نمی دانستیمبوسه ی آخرمان بود، نمی دانستیم......
از قابِ پنجره ی پاییزبه تماشایبارانِ برگهاکورانِ دردهاو دورانِ قحطی زده ی مهربانی نشسته امشاید هنوزدرختی بیدارشاخه ای پر بارو برگی سبزبرای آمدنت خودنمایی کندمیگویم آذرمرگ به تن کرده استاگر نیایی...،کارِ پاییز دیگر تمام است...
از عمق شب ستاره ای آمد نفس زناندر موج اشک های من افتاد و جان سپردچون چشم آهویی که بر سر چشمه ای رسیدچون قلب آهویی که به سرچشمه ای فسردبا مرگ او ستاره ی قلبم به سینه سوختبا مرگ او پرنده ی شعرم ز لب پریدبادی وزید و زوزه کشان آب را شکستابری رسید و مرتع مهتاب را چریدآن قاصد هراسان با آن شتاب و شوردر حیرتم ز دشت کدام آسمان گسست؟گر با لبش نبود سرودی چرا فسرد ؟گر با دلش نبود پیامی چرا شکست ؟چشمم هزار پرسش اینگونه دردناکبر ب...
این روزها حال و هوایی در سرم نیست !غیر از خودم دیگر کسی دور و برم نیست!این روزها آنقدر کافر گشته ام که ....حتی خدا استغفرالّه ، باورم نیست !شاید "خدا" می خواست من تنها بمانموقتی که"او"هم جان پناه و یاورم نیست!دیگر هوای عشق هم در سر ندارمدیگر برای عاشقی شور و شرم نیست !همچون پرنده در قفس آشفته حالمدر آسمان هیچکس بال و پرم نیست !مثل درختی بی ثمر می مانم از دورجز شاخه ی خشکی به روی پیکرم نیست!...
گریه کردیم ...دو تا شعله ی خاموش شدهگریه کردیم...دو آهنگ فراموش شدهپر کشیدیدم ،بدون پرِ زخمی با همعشق بازیِ دوتا کفتر زخمی با هممرگ پشت سرمان بود ،نمی دانستیم بوسه ی آخرمان بود ،نمی دانستیم...زندگی حسرت یک شادی معمولی بودزندگی چرخش تنهایی و بی پولی بودزخم ،سهم تنمان بود ،نمی ترسیدیمزندگی دشمنمان بود ،نمی ترسیدیمشعر من مزه ی خاکستر و الکل می دادشعر، من را وسط زندگی ات هل می دادشعر من بین تن زخمی مان پل می شدبی...
محبوب من،می بینی،هر روز از یک جنگ برمیگردیمروزهایمان قاتل های حرفه ای شده اند.ساکنان زمین زره هایشان را،در نمی آورندیک روز به جنگ آب ونان می رویمبابا شب را سر میبرد..ماه کفن پوش میشود و آنگاه صبحدمان،کارگران بن بست میزایندخیابان شرمش را سوار میکندمن مانده امبا این همه جنگ چه کنیم؟جنگاجنگیست،،جنگ های بیمارستانیتختهای اورژانس خودکشی میکننددکترها،هر روز خودشان را، در تابوت جا میگذارندما میرویم بدیدار مرگ...
هر دو سر این ماجرا،. مرگ.است ، چه.بمانی چه بروی من برایت میمیرم!!...
باید از اول این شعر تو اینجا باشیاعتبار غزل و صاحب امضا باشیرو برویم بنیشین، حرف بزن ،قهوه بنوشقسمت این است که هم فال و تماشا باشیآمدی تا که جهان خانه تکانی بکندو تو آن نقشه ی جغرافی زیبا باشیمیتوانی فقط از فاجعه ی چشمانتیک شبه تیتر شوی ،صدر خبر ها باشیآه! شیرین تر از این هم مگر امکانش استکه تو فرهاد ترین قصه ی دنیا باشیآمدی تا که تو را خواب ببینم هر شبصبح تعبیر من این است که (رویا)باشیقطره ای از تو برای عطشم کافی ...
گوته:من در تولد خود نقشی نداشتم ...و در مرگ خود نیز نقشی ندارم ...نقش من فقط در زندگی من است !...
مرا ببخش... اگر پنجه های گرگ ندارمبرای بُردنِ تو نقشه ای بزرگ ندارمبگو بیایم هرگوشه ی جهان که بگوییکه پَر بگیرم هرسمتِ آسمان که بگوییقرارِ اول مان هرکجا که دار نباشدکه دُورِ سینه ی مان سیمِ خاردار نباشدتوجهی به شب و حلقه ی طناب نکردنقرار بعدیِ مان مرگ را حساب نکردنبدون بال درین آسمان پرنده بمانیمقرار بعدیِ مان: لج کنیم، زنده بمانیم!اگرچه بر تنِ مان ردّپای قرمزِ جنگ استبه مرگ فکر نکن، زندگی هنوز قشنگ است.........
مرگ راه حل همه مشکلات است. بدون انسان ها هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت....
عقاب و کلاغ و درخت پیرفصل، فصل زرد پاییز استآسمان دلگیر و خاموش و زمین سرد و غم انگیز استروی عمر سبز جنگل، گوئیا پاشیده بذر مرگهمچو اشک آن سان که انسانی به حسرتروز تلخ احتضار خویشمی چکد از چشم جنگل، دانه های برگآفتاب بی رمق چون آخرین لبخند یک سردار، به روز هزمروی لجه خون و شکست لشکرش می آورد بر لببر لبان تیره کهسار خشکیده استزوزه مرموز و بد یمن شغال باد، شیون مرگ استکه درون گیسوان جنگل بیمار پیچیده استمرگ می آید، رعشه اش...
یک روز در پیراهنی که پوشیده ای خواهی مُردو بوی تنت را صابون خواهد بُردو دندان ها سالها بعد از ریختن گوشت تَنتلبخند خواهد زد...
صادق هدایت :همه از مرگ میترسندمن از زندگی سمج خودم....
هدف کل زندگی، مرگ است....
و پرسشی ست قدیمی که همچنان باقی ستکه چند فاجعه تا مرگِ این جهان باقی ست«نبودن» از همه جا مثل سنگ می باردبه بودنی که فقط تکّه ای از آن باقی ستچقدر عاشق و معشوق مرده اند، امّاهنوز هم که هنوز است عشقِ شان باقی ستچه حرمتی ست در انسان که بعدِ این همه قرنخطوطِ خاطره اش روی استخوان باقی ستاگر چه روح و تنم می رود، خوشم با اینکه ذوقِ شاعری ام هست، تا زمان باقی ستمریم جعفری آذرمانی...
پاییز آمد، با خودش یک مرد را بُردیک عارف ویک عاشق شبگرد را بردپاییز صد ها خاطره از آن صدا داشتیک حنجره از غصه و پر درد را بردپاییز آمد شیشه ی عطری که هرباربا عطر خود مدهوشمان میکرد را برداو هدیه ی پاییز بود و مِهر،بان بودپاییز آنچه با خودش آورد ،را بردما مانده ایم و حسرت آن گل که پاییزهرگز نمیشد رنگ و رویش زرد را بردپاییز یا فصل خزان با مرگ آمددر بین این نامردمان یک مرد را برد...
نا خدایی شده ام خسته که بعد از طوفانتا دم مرگ دعا خوانده و پارو زده است...
هر چهدر آغوش تواتفاق بیفتد رادوست دارم،حتی مرگ را…...
شنیدم پروانه شده ای. شاید برای تسکین دل مادرت. گفتند تو را دیده اند که نشسته بودی روی مبل مورد علاقه ات، بالهایت را آهسته باز و بسته می کردی. اولین بار مادرشوهرت تو را دیده، به مادرت گفته، مادرت فکر کرده مادرشوهرت برای آرام کردن دل خودش این داستان را ساخته، شب در صندوق چوبی ات را که باز کرده، تو از آن داخل پریدی بیرون. من این داستان را باور کرده ام. من باور دارم مرده ها با هم فرق دارند. یکی می نشیند کنار قبرش و خرما خوردن دیگران را تماشا می کند. ...
مژگان شجریان:"امروز خورشیدم، ستاره پر فروغم، چون شهابی در آسمان زندگیم خاموش شد و رفت.ایکاش مرگ ستاره حقیقت نداشت و آرزوها همیشه رنگ حقیقت می یافت و من نبودم و مرگ ستاره ام را نمیدیدم.اگرچه او همیشه در دل تاریخ زنده است و جاویدان."...
برای آنان که زندگی را خوب فهمیده اند،مرگ هدیه ی گران بهاییست. :)...
آیا نگران این نیستی که بعد از مرگ همه تو را به فراموشی بسپارند؟- خب، تو نگرانی؟فک نمی کنم. من با آدم های زیادی در ارتباط هستم که با هم صمیمی هستیم. وقتی عشق بین ما هست، مگر می شود فراموش شد؟ عشق کلید زنده ماندن است حتی بعد از مرگ."مرگ پایان زندگی هست ولی رابطه ها ادامه پیدا میکنه."میچ البوم سه شنبه ها با موری...
مرگ ، غریبانه ترین موسیقی اش را برای زیباترین صدای تاریخ نواختمهر آمدی و مهر هم پر کشیدیزبانم را آلوده به واژه ی تسلیت نمی کنم که این واژه هرگز باعث تسلّای دل هیچ باز مانده ای نمی شود ؛ تو رفته ای اما تا همیشه هستی چون این صداست که می ماند !برای خلق اینهمه زیباییِ ماندگار ممنونیمممنونیم که با صدای جان بخشت مدام زندگی را در ما تازه نگه می داشتیخداحافظ ای اسطوره ی صدا و صداقت و شجاعت ، خداحافظ !...
پاییز...فصل برگ های مردهفصل پیچیدن خاطره در بادفصل عاشقانه ای خاموشفصل دلتنگی کوچهفصل بی تابی سنگ فرشفصل تنهایی یک چترپاییز...فصل سیلی از بارانفصل عریانی یک عشقفصل مرگ شاخهای سرسبزپاییز...فصل نقطه چین تا تو... ....
سعی میکرد قبل رفتنشحفره ی نبودنش رو با دلخوشیای کوچیکی که میزاره پرکنهاما رابطه ها مثه بند نافن قطع ام که بشن بازم جای اتصالشون تا قیامت می مونهآدم وخداش، آدم وعشقش، آدم وکتاباش، آدم و اسباب بازیاش، آدم ونداشته هاش، حتی آدم و داشته هاش...این روزا که پیچکای بیجون ازنبودنت، به دیوار غم تکیه دادن و مرگ به کار پنهونیِ قطع کردنِ ریشه ی زندگی مشغولهجردادن یقه برای نشون دادن خدایی که از رگ گردن بهم نزدیکتره، خنده دارهکه تو تنهائی یاو تار...
برگ برگمیریزد پاییز از قامت شکسته ی منریشه ام از خاک خیالم بیرون زدهو آمده دور گردنم محکمشبیه دشمنی که میخواهد ببوسدم.بیدی شده ام که از هر وزشیتنم میلرزدباید به زمستان هم فرصت بدهممرا به مرگ نزدیک کندبه مرگ نزدیک کند شاخه های منجمدم راتا امیدی نباشد که جریان پیدا کندزیر پوست دریده امدیگر منتظر معجزه هم نیستممعجزه ای ک باعث شوددارکوبی بر تنه ام بکوبدو صدای بمش بپیچد در گوشم...
مرگ زودرسی استوقتی با همین بغض های در گلو ماندهبدونِ شب بخیرهای توبه خواب میروم......
به تازگی آموخته ام که همه برای منفعت خودشان یاد من میوفتند ، برای کمی بهتر شدن حال خودشان دست به هرکاری میزنند، آموخته ام که باید از هرکسی انتظار هرکاری را داشته باشمباید خودم را از این جماعت منفعت طلب دور کنم ، حتی اگر درحال مرگ باشم هم نباید به این آدم ها پناه ببرم چرا که آنها نگران لباس سیاهی که کهنه است میشوند !در کنار پنجره مینشینم و کتابم را میخوانم و لحظه های واپسین عمرم را سپری میکنم و با آرامشے خالصانه با این دنیای پر درد و غم وداع م...
مرگ قشنگ ترین تولد است.مردن بهتر از تن دادن به خفت زندگی کردن است....
عاشق نشدم که بی تو شاعر بشومدر خوردن بغض، بی تو ماهر بشوملبخند زدی خودت نمیدانستییک روز به عشق، بی تو کافر بشومبعد از تو قرار شد بمیرم اماانگار بناست بی تو ظاهر بشومکابوس ندیده ای که احساس کنیدر مرگ چقدر بی تو قادر بشومتردید نکن خدا خودش میداندعاشق نشدم که بی تو شاعر بشوم...
مرگ برای من چندان سخت نیستاگر با نبودنت مقایسه کنمبه مراتب نبودنت سخت تروحشت ناک تر استترجیح می دهم نفس نباشدولیتو باشی......
گفتی به جایِ عشق سراغ از هوس بگیرپس هرچه را که عشق به من داده، پس بگیرمحتاجِ آب و دانه شدن حقِ من نبودای مرگ، انتقامِ مرا از قفس بگیربرگی درخت را به تمنا گرفته بودطوفان به برگ گفت مرا دادرس بگیرای عشق، تا هنوز نفس می کشم، بیااز چنگِ روزگار مرا بازپس بگیرما غرق می شویم در این موج ها، تو نیزچون من برایِ بوسه آخر نفس بگیر...