متن پنجره
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پنجره
باور نمی کنی؟
جای جیب پیرهنم
پنجره ای بدوز
تا از آن بنگری
آفتابِ عشق
چقدر سوزان است
«آرمان پرناک»
شبانه قدم میزنم و نگاه میکنم به چراغ روشن خانه ها
و فکر میکنم به قصه هایی که از پنجره های شب ، نشت کرده به خیابان
هر جا که میخواهی باش
پنجره اتاقت منم !
علی سلطانی
نترس
نمی اُفتد
سقف، پای مارمولک ها را
محکم چسبیده است
نمی افتد
راستی!
زاویه دیدِ اتاقِ یک شاعر چطور است؟
شیردادنِ موش ها به دیوارها
مادرانه نیست؟
صدای جیغِ چند سوراخِ میخ مانند
پشتِ تابلوی نقاشی
مرتب نیست؟
اصلاً ببینم
تعدادِ مشت های باد
بر دهانِ بسته ی پنجره...
پرنده ای که در خواب
از قفس
آزاد کرده بودم
صبح امروز بیدارم کرد
با نوک زدن هایش
بر پنجره!!
«آرمان پرناک»
پرنده ای که در خواب
از قفس
آزاد کرده بودم
صبح امروز بیدارم کرد
با نوک زدن هایش
بر پنجره!!
پنجره ها ؛ آیه هایِ دلتنگی اند
گاهی باز می شوند و آماجِ خاطره می آورند
گاهی بسته می شوند و قفلِ اندوه می زنند،
پنجره هایِ خانه یِ قدیمی ما ؛ هنوز باز است
و مادرم هرزگاهی با نگاهِ دلبرانه
برای پدر ؛ که در گوشه ای از حیاط...
پشتِ هر پنجره ی خیسِ جهان می بینم:
یک قطارم که فقط کوپه ی خالی دارم ...
«آرمان پرناک»
هر چه پر داشتیم فروختیم /
در آسمان /
جایی برای بالیدن نیست /
تا پرده کنار رود، /
باید /
پشت پنجره /
بست بنشینیم /
«آرمان پرناک»
هر روز /
به خانه ام /
یک پنجره اضافه می شود /
یک پنجره /
که می توان از آن /
تنهایی را طور دیگر دید
«آرمان پرناک»
آه ای پرنده های محبوس در قفس!
خسته نشده اید از اسارت؟!
ذره ای از باد بیاموزید،
که چگونه پنجره ها را می گشاید!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
می گویند: خدایان که می میرند،
تندیسشان را خلق می کنند!
اگر تو خدای من باشی،
شبیه گلدانی خلقت خواهم کرد و
روبروی پنجره ی اتاقم می گذارمت.
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
دلگیرم
مثل پنجره ای غمگین
که دست به چانه،
چشم به راهِ باران است ..
عبیر باوی کتاب وُجوم
تلاشِ تو /
در افتادن از چشمم /
مثل این عصای بی اعصابِ پیرمردِ پیاده رو /
ستودنی است /
باشد بیافت /
بیافت باشد /
اگر به شیشه ی ماشین برنخورد، /
هنوز هم اشکم /
از قطره ی باران غم انگیزتر است .../
«آرمان پرناک»
نور عشق است که از پنجره ها تابیده
به سرش گل زده گلدان و به او خندیده
پنجره باز به گلدان نظر انداخته است
طاقچه عاشقی پنجره را فهمیده
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
باران که می بارد
تنهایی
کنار پنجره می ایستد
و می نگرد مغموم
قلب هایی را
که در کوچه
قدم می زنند.
سجاد حقیقی
تابِشِ خورشید بر پنجره، نغمه ی شادمانی
پرده لرزان، گویی به رقص آمده از شیدایی
گلدان سبز، سرشار از طراوت و زندگی
میوه ها در کنار پنجره، هدیه ی رنگ و زیبایی
آفتاب در اتاق تابیده، روشنی بخشیده
روز نو، امیدی دوباره در دل آفریده
صفای دل در خانه ی...
پنجره کنار شومینه ات را باز کن و به طراوت هوای سرد زمستان در صبحی برفی نگاه کن. با یک فنجان چای گرم و کتابی در دست، آرامشی دلپذیر و لذتی بی نظیر را تجربه کن. همین لحظه های ساده می توانند تبدیل به خاطراتی به یادماندنی شوند. از زندگی...