100 متن کوتاه فردا ۱۴۰۳ جدید 2024

می‌گویند فردا بهتر خواهد شد…
مگر امروز، فردای دیروز نیست؟

دیروز چه کردید؟؟

یه صبحه دیگه، یه صدایی توی گوشم میگه

ثانیه‌های تو داره میره

امروزو زندگی کن فردا دیگه دیره

خنده
چاره اش پول بود/که ما نداشتیم/ از فردا خودمان را به دیوانگی زدیم و الان سالهاست مفت مفت میخندیم

مهربان باش
شاید فردایی نباشد

شجاعت
همیشه غرش کشیدن نیست.
شجاعت
گاهی صدای ساکتی است
که در پایان روز می گوید

فردا دوباره تلاش خواهم کرد

امروز تموم شد و
هرکاری تونستی کردی
پس بذارش کنار و
فکر کن فردا چطور
یه روز قشنگ بسازی

کسی چه می داند
امروز آرزوی کدام دیروز است؟!
و فردا در پس کدام کوچه
تو را خواهم دید

برایت بی الف خواهم فقط *فردای بهتر* را
تو اما آرزو کردی *جهانم* بی الف باشد

قدری حالِ خوبِ بی ترسِ فردا را آرزوست..

نگران فردا نباش
چون خدا زودتر از تو اینجاست

بلندای شب یلدای من باش
طلوع روشن فردای من باش
ولی فردا، خدا داند کجایی
همین حالا، همین حالای من باش

برای دیدنم پلی بگذار
شاید فردا برگشتی

همین یک لحظه را دریاب
که فردا قصه اش فرداست

فردا برف و باران/ امروز من و خورشید/برهنه

یادت باشه زندگی کوتاهه‌
صادقانه عاشق باش و خالصانه رفتار کن
شاید فردایی نباشه ،
شاید فردایی باشه اما عزیزی نباشه ...

بلندای شب یلدای من باش
طلوع روشن فردای من باش
ولی فردا، خدا داند کجایی
همین حالا، همین حالای من باش
یلدایت مبارک عشق من

من زخمی از دیروزم و بیزار از امروز
وز آن‌چه می‌نامند فردا، ناامیدم

در سرزمین من خار نکار
شاید فردا پا برهنه به دیدارم بیایی!

دلم می خواهد...
خودم را...
از تنم در بیاورم...
بشویَم...
بچلانم...
و رویِ طنابِ حیاطمان پهن کنم،
فردا بیایم...
و ببینم...
که مرا باد با خود برده است...!

بهترین شیوه زندگی آن نیست که نقشه‌هایی بزرگ برای فردایت بکشی، آن است که وقتی آفتاب غروب می‌کند، لذت یک روز آرام را چشیده باشی ...

از تو تا دستهای من
فرسنگ ها فاصله است
تو در گذشته ی من تاب میخوری
و من در بی تابی محض
پشت پنجره ی فردا نشسته ام!

دیروز‌می خندیدم
امروزم‌میخندم
فردا هم‌خواهم‌خندید
فقط به این خاطر که زندگی کوتاهتر از آنیست
که بخواهم‌برای چیزی گریه کنم...
.

اما، این آسیاب کهنه به نوبت نیست
شاید همیشه نوبت ما ...فرداست

بین هزاران دیروز و میلیون‌ها فردا ، فقط یک امروز وجود دارد ، امروز را از دست نده ...

خوشبختی سه ستون دارد :
فراموش کردن تلخی‌های دیروز
غنیمت شمردن شیرینی‌های امروز
امیدواری به فرصت‌های فردا ...

قدری حال خوب، بی ترس فردا را آرزوست

مرا جوری در آغوش بگیر که انگار فردا می‌میرم !
و فردا چطور ؟ جوری در آغوشم بگیر که انگار از مرگ بازگشته‌ام !

آن که امروز را از دست می دهد،فردا را نخواهد یافت،
هیچ روزی از امروز با ارزش تر نیست

ما را برای بیست و چهار ساعت زندگی در امروز طراحی کرده‌اند و نه بیشتر !
نگرانی امروز برای مشکلات فردا، دردی از ما دوا نخواهد کرد ...

به هیچکس اعتماد نکن
آبی که امروز بهت جون میده
فردا میتونه تو رو غرق کنه...

سال‌ها بود که می‌خواستم از فردا شروع کنم ، اما همیشه فردا یک روز از من جلوتر بود. سال‌ها گذشت تا فهمیدم باید از همین الان شروع کنم !

رفیق
شاید فردایی نباشه
خواستم بگم
مرسی که هستی

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را

فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه ی ما می گذرد
باد بوی نام های کسان من می دهد
یادت می آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری؟!

مثل فردا می مانی
همیشه هستی
ولی امروز
نیستی

بخند!
هنوز می شود
از گوشه ی لبخندت
خورشیدی برداشت
برای فردا...

فردا دوباره روز از نو روزی ام از نو

دیگه تویی و روزگارت، من نیستم دیگه

ڪاش فردا
خبرم را برسانند به تو
هم تو آرام شوی
هم دل سرگشتہ ی من

مرا به امید فردا راضی مکن
که اگر فردا حرفی برای گفتن داشت
امروز می شنیدم

من خاطرم...

از دیروزها هست و همین امروز

از فردا و فرداها تو یاد هست؟!

دیروز و فردا با هم دست به یکی کرده اند ؛ دیروز با خاطراتش مرا فریب داد و فردا با وعده هایش مرا خواب کرد ...
وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود !

چقدر در حالاحالاهای نبودنت
امروزگار من
پر از فرداهایی ست
که هنوز نرسیده اند
و من همیشه
بوسه های تو را کال می چینم....


جلال پراذران

آن شب که تو در کنار مایی روزست

و آن روز که با تو می رود نوروزست

دی رفت و به انتظار فردا منشین

دریاب که حاصل حیات امروزست

به فردا بگویید :
کاش دیشب آمده بودی مرد !
شاعری به قرار عاشقانه اش نرسید
از بس که ذوق کرد...!

جلال پراذران

رفته را ،رفته
و فردا از کجا معلوم است؟
خوش در این لحظه
دمی باش ،که فردایی نیست

‏
به امید فردا روزمونو شب می کنیم و هیچ وقت یادمون نمی مونه که فردا همین امروزه، دنبال چیزی می گردیم که نمی دونیم چیه یا می دونیم و می ترسیم بگیم اسمشو گذاشتیم فردا ... 🖤 :)

علیزاده✍

نه پایانی نه آغازی
نه راهی پیش رو دارم
بخوان فردا بنام من
که حق آب و گل دارم 


فیروزه سمیعی

بیا
در بطنِ شب
تخم حادثه بکاریم
شاید
فردایِ نیامده
سگ اش شرف داشته باشد
به امروزهای بیهوده.

مات می شویم
در قابی عبوس
با روبانی سیاه،
فردا
به غبار سپرده می شویم.