یکشنبه , ۲ دی ۱۴۰۳
هر روز شبیه یک چیزمامّا سرخ...دیروز شمعدانی شده بودم، لبِ پنجرهرو به دستان توامروز صبح، ماهی بودمهارمونی زیبایی بود، گلدان و پولک!امشب به گمانم، یک تکّه ابر شومحل شوم در خلسه ی نگاه توهی من ببارم، هی تو تماشا کنی......
بگذار بیاید بادپر دهد از ذهنمپرنده خیالت را .بگذار برود از یادمصدای خنده های تودر هجمه ی باد .بگذار نبارد بازابر نگاه توبر کویر خشک باور من .بگذار بیاید بادتا همه ی دیوانگی امپیراهنی شود وبر بند رختی تاب بگیرد.بگذار بیاید باد...
اگه از جهنم گذشته باشی قدر بهشت رو میدونی...درست شبیه ما سه نفر...ما از جایی شروع کردیم که به معنی واقعی، برزخ رو فهمیدیم...توی اون روزها شبیه گیاهانی بودیم که به شکل معلق توی جنگل سبز شدن...نه راهی برای رسیدن به آسمون بود نه خاکی واسه ریشه زدن...توی تمام اون روزها که حتی یادآوریش مایه ی عذاب هست ما با هم بودیم...و این با هم بودن باعث شد سبز بمونیم...ما برای هم گاهی ابر بودیم گاهی بارون..گاهی چتر بودیم گاهی یک شانه برای گریستن ...گاهی خاک شدیم گا...
ما ابرهای به هم رسیده بودیماز راهی بسیار دورحرفی نداشتیمگریستیم...
اجازه دارم دست وقتتان را بگیرم؟ شما که سرتان بلند است از عشق... شما که با یک گلِ لبخندتان بهار می شوند همه... به من بگوییدباران ببارد و آسمان شب نوشیده باشدو ابرها مست از خانه بیرون زده باشندتکلیف ماه چیست؟ستاره ها یخ های جامی هستند کوچک و منظم که آسمان نوشیده تا باد در باد، موی پریشان بخرد برای تقویم.و ماه تکلیفش معلوم تر از این نمی تواند باشد که «خورشید بار» بنویسد پاییز....
ابر ، دزدِ دریاستاینکه می بارم یعنی؛ چیزی از تو کم شده است... .حادیسام درویشی...
معشوقِ کِسی نبود ، دخترِ زشت رو[ ابر از کویر گذشت ، روی دریا بارید ] .حادیسام درویشی...
ابر پارهماه پارهچَشم ، پاره پاره( نگاه از پشتِ میله ها ) .شعر : حادیسام درویشی...
نه...این اختلاف قدیمیراه به جایی نمی برد...حالا بیا که عادلانه جهان را قسمت کنیم؛آن آسمان آبی بی لک برای تواین ابرهای تشنه ی باران برای من...جنگل برای تواما نسیم ساده ی عاشق برای من...دریا برای تورویا برای من...اصلا جهان و هرچه در آن هست مال تو،تو با تمام وجودت از آن من......
به آفتاب احتیاج داشتم ...احتیاج داشتم به دمیدن صبحتا بیدار شوم از کابوسخوش آمدی!روزگار غمانگیزی داشتم بی توپردهی پنجرهام از ابر بودهر شببا گریه به خواب می رفتمو کشتی هادر بالشِ من غرق میشدند..!...
تابستانابرها دستشان خالی است آفتابی نمی شوند...
استجابت دور باشد، گر چه بنماید قریبقایق رویا بر آب و آرزو در ابرها...
بارانناگهان ابر استاشک ناگهان عشقمن ناگهان تو؛و تو از کنار این همه ناگهان،آهسته و آرام گذشتی!...
دیگر کسیبه رازِ کنار زدنِ پرده هاپی نخواهد بُرد.ماهپشتِ ابر،مندر تخیلِ تو،تنها...تنها...تنها!دیر شده استدیگر هیچ غریقِ بی راهیدلیل درستیبرای دفاع از دریا نخواهد داشت.کلمات...به زانو درآمده اندشاعران... بُریده وُمن... بی معلوم!سرانجام آیاهمهٔ مابه جِرزِ چاره ناپذیرِ جهنمپناه خواهیم بُرد...!؟...
خورشیدرا بگو که نتابد ز پشت ابر چون صبح من به خنده ات آغاز میشود . ....
ابر توی آسمان شبیه درخت انجیر است. با یکی از شرکت های حمل و نقل تماس می گیرم. در آگهی تبلیغش نوشته است:« حمل و نقل هوای شرجی تابستان، سرمای استخوان سوز زمستان، عطر بهار نارنج و پیچ امین الدوله حیاط خانه شما با ما، به اقصی نقاط دنیا.» اقصی نقاط دنیا را بزرگتر نوشته و پررنگ تر. خانم جوان آن سوی خط با صدای تودماغی می پرسد: « چطور می توانم کمک تان کنم؟» جواب می دهم:« توی آسمان یک ابر شبیه درخت انجیر پیدا کرده ام که می دانم دیدنش دوستی را خوشحال می کن...
ببین چطورپرنده ها بر پلک های من بال می زنندو ابرهابخت بلند پیشانی ام رابارانی کرده اندهمه چیز این جهان به سایه پناه برده استفقط دگمه های پیرهن تودر افتاب می درخشدمیله های بافتنی مادربزرگم رابا آن دست های سفید کم تحمل می بینمکه شالی بارانی برای تو می بافندو آواز میخواندکه ای مرد مه گرفته!پرنده ها بر پلک های دخترم بال می زنند...
ای فرشِ مرمرین!ای برف!دنیای یخ زده، اینک غنوده استدریایی از سپیده که خاموش خفته استوقتی که آمدیدرخت همهمه سر کرد و شاخه ها لرزیدجویبار گریخت و روی ماه را شالِ ابر پوشانیدگنجشک هم نمی خوانَدچرا که می ترسدخوابِ معصومِ برف را بیاشوبد...
عشقشانه یِ مَردانه می خواهدمثل وقتی کهکوه شانه اش را بالا می دهدتا ابر ،تمامِ دلتنگیش را ببارد ......
کاش آسمان تمام این نواحیرنگ چشمان تو بودکاش ابربا رقص بادشکل نگاه تو میگرفتکاش هر روز خورشیداز افق دیدگان توسر می زدکاش این کاش هایمحقیقت داشت تاخاور میانه املبریز نوررویای صلح نداشتعشق رازندگی می کرد...
تو عُبور می کنی، من بَهار می کِشَمابر و اشک و بومِ خیس، انتظار می کِشَم...
سلام تابستان !فصل خوب خاطره انگیزِ من ...نفسِ گرمِ تو را دوست دارم ،بوی فراغت می دهدبادهای لطیف و ملایم بعد از ظهرت ؛مرا یاد بازی و شیطنت کودکی ام می اندازدیاد روزهایی که آمدنت ؛پایان درس و مشغله ها بودنام تو تداعی کوچه هایی شلوغ ،و هیاهوی کودکان بازیگوش است ...تو هر چقدر هم که گرم و طاقت سوز باشی ؛من به حرمت لبخند کودکی ام ؛تو را دوست دارم ...آغوش آرام و بی دغدغه ات ؛جان می دهد برای تفریح ،برای سفر ،برای فراموشی ....
ماهتکه ابری بر لبعاشقانه،نی می زندگرگ ها کنار گهواره ی نسیمبرای بره های بی مادرلالایی می خوانند.قسم می خورمامشب هیچ کس نخواهد مردتو،به خواب من آمده ای......
خورشید هر روز طلوع میکند در کشاکش ابر و آفتاب...اما تو در هر حالتی از آسمانگرم می تابی...داغ می نوازی...و پر نور میکنی دنیای من را!️️️...
همیشه تو آسمون از یک ارتفاعی به بعددیگه هیچ ابری وجود ندارهپس هر وقت آسمون دلت ابری شد...با ابرا نجنگفقط کمی اوج بگیر ...!!!...
تا ابر کشاندند مرا، آب ندادندبر تاب نشاندند ولی تاب ندادنداز بهره ی شاهنده ی تقطیرِ نجابت -یک جرعه به من جاذبه ی ناب ندادندآن گاه که با دشنه بریدند حضورم -بر تیغه ی زنگاریِ آن ساب ندادنداز ماهِ نگاه ام که ننوشیده گذشتند-یک فرصت ِ ناچیز به مهتاب ندادندبی نوبت ِ تقسیم به من، از رگ ِ خورشیدنوری به نمایانیِ شب تاب ندادنددر لایه گشودند هزاران درِ پنهانراهی به درِ خانه ی ارباب ندادنددر پیش نویس ِ غم ِ پیچیده ی رستم -...
ابر تاریکم و از گریهٔ اندوه پُرم...
بگذارابر سرنوشتهرچه میخواهد بباردما چترمان خداست...
ابر اگر از قبله آید، تند باران میشودشاه اگر دزدی نماید، مُلک ویران میشود...
یک شب دعای تشنه ی ما ابر می شوداین روزگار زرد و سترون همیشه نیست...
ابرهای همه عالم شب و روزدر دلم می گریند ......
در جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم.سیمای روان ، با شبنم افشان تو می شویم.پرهایم ؟ پرپر شده ام. چشم نویدم ، به نگاهی تر شده ام.این سو نه ، آن سویم.و در آن سوی نگاه ، چیزی را می بینم، چیزی را می جویم.سنگی میشکنم، رازی با نقش تو می گویم.برگ افتاد ، نوشم باد: من زنده به اندوهم. ابری رفت، من کوهم: می پایم. من بادم: می پویم.در دشت دگر ، گل افسوسی چو بروید، می آیم، می بویم...
میخندم به بادکه اغلب بیموقع میوزدمیخندم به ابرکه اغلب بر دریا میبارد .به صاعقه نیز میخندمکه فقط میتواند چوپانها را خاکستر کند !و میخندم به ...تا شاد زندگی کنم !من میخندم ،اما دنیا غمانگیز است واقعا غمانگیز است ......
باانگشتانت به ابرها غلغلک بده شاید هوای خشکِ چلّه خندان شود....
ابر و باران و یارمن و یک زن میانسال عقب تاکسی نشسته بودیم. یک مرد چهل و چند ساله هم جلوی تاکسی کنار راننده پا به سن گذاشته نشسته بود. باران به شدت می بارید و برف پاک کن ماشین با سرعت کار می کرد. زن میانسال گفت: «خدا رو شکر که این بارون اومد والاخفه می شدیم.» راننده پیر گفت: «بارون همه چی را می شوره با خودش می بره... آدمو شاد می کنه.»مردی که جلو نشسته بود زیر لب گفت: «همه رو شاد می کنه جز من.»راننده گفت: «چی گفتین؟» مرد گفت: «بارون م...
تشنه ی بارانمقصه ی ابرها را بنویستا بشویمپنجره ی چشمانم را...
منو بشنو از دور ، دلم میخواهدتهر روز با آواز ، دلم میخواندتمیگویمت به باد ، باد مینالدتمیریزمت به ابر ، ابر میباردتمیشینمت بمانمینوشمت چو چایچایهای سبزسبزهای دوردورهای سختآی عشق ، آی عشقچهرهی آبیات پیدا نیست......
تو در اندیشه ی اندوه کدام درد منیابرهای باران زاروی سقف خانه بر سر و سینه می زنندو من چه سادهدر فکر بهاری دورتورا به جشن شالی و شکوفه خواهم برد!...
نخ بارانبه سرانگشت تداعی تو وصل استیاد میآورمتابر میآوریام....
طرح زیباییدر سر ابر استآبشاری به عظمت دریا...
نفست همانند ابر استدل من نیز تشنهء بارانمیتوانی روزی بباریاین دل تشنه ام را سیراب کنی؟...
ابر ابر ابر ابر ابرباران باران بارانباران بارانآهی ستگرفته سینه ی آسمان را...
...ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادیهمچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم......
ابردود سیگار خداستو باراناشکاهایش!به تنهایی آدم بر زمین میبارد...
به خاطر آوردمخود راابر سرگردان!...
کاش ماه ،همیشه پشت ابر بماندنمی خواهم بدانم ،شب مهتاب ،بی من چه می کنی . . ....
حتی در بدترین روزها امیدت را از دست نده همیشه قشنگ ترین باران از سیاه ترین ابر می بارد......
زندگی همانند ستاره ها و مهتاب زیباست به جز زمان هایی که با ابرهای غم و درد پوشیده شده است...
کسی به فکر گلها نیستکسی به فکرماهیها نیستکسی نمیخواهدباور کند که باغچه دارد میمیردکه قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده استکه ذهن باغچه دارد آرام آراماز خاطرات سبز تهی می شودو حس باغچه انگارچیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست.حیاط خانه ی ما تنهاستحیاط خانه ی مادر انتظار بارش یک ابر ناشناسخمیازه میکشد...
خانهام ابریست اماابر بارانش گرفته ست...