متن تنهایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی
.
آدمها
میآیند
میروند
میرسند
ولی من،
نمیرسم که نمیرسم که نمیرسم!
خیابانهای کرج را
هر روز تمام میکنم
و این یعنی:
آوارهگی همیشه تمام شدنی نیست!
من در این شهر غرق شدهام
کوچهها گاهی به لطف
جسمم را به خانه میرسانند
و هربار
مادرم را پیرتر از بار قبل...
سوختنم رادیدے و خندیدے...
خندہ ات رادیدم؛ سوختم...
خندہ هایم را خواهے دید...)
دیدار ما...
بہ وقت سوختنت...)
S...♡
بی رحم تر از فاصله ها، خاطره هاس.
می نشینم با تو درخیالم
با اینکه ترکم کردی
وسوسه هایم راحت نمی گذارند مرا
و تنها کاری که ازدستم بر می آید
می گویم لعنت به منی که خیالت را رها نمیکنم
من دلم تنگ است
ره چاره نمی بینم
چگونه دربیارم دل؟
منم و یک دنیا پر از تنهایی پر از دلتنگی.
دلم تنگ شده واسه حرف زدنامون>>>>
میگه هستم ولی من میدونم پریده💔🦋
رفتی
و
دنیام شده؛
متروکه ای بی سَرنشین.
به یاد پدرم🖤
تو از بهانه یِ غربت
من از ترانه یِ محنت
اگر که جذر بگیریم؛
پیامدش شود عزلت.
دلتنگ که شدی
برای دو نفر چای بریز!
سهم خودت را بنوش..
و بگذار سهم من
به عادت همیشگی اش
از دهن بیفتد.
دگر نیست،
و این آغاز دلتنگیِ من است.
دل از تکرار بیرحمانه ی دنیا گریزان است
شبیه آه بی پروای مجنون در بیابان است
ز زخمم گل نمیروید که این خاک از عطش خشک است
که با هر زخم در من شعلهای تازه نمایان است
به هر سویی که رفتم سرنوشت از پشت میخندید
جهانم مثل تکراریترین کابوس...
و من دوباره جوانه بزنم...
در خاکِ نگاهت
که هر صبح، خورشید از آن سر برمیآورد
و پرندههای شوق،
بر شاخههای دلم
آواز برگشتنت را میخوانند...
کاش دستهای تو
فصلِ سرد تنهاییام را
گرم کنند
و لحظههام
چون شکوفههای نارنج،
لبریز از تو شوند...
بگذار در امتداد نامت
قدم بزنم...
نبودم پشت خود، افتاده بودم،
تو بودی سایهام، ای نورِ هر دم
زمین خوردم، جهانم تیره میشد،
تو دستانم گرفتی، محرمِ غم
نه من بامن ، نه حتی دل به جایی،
تو بودی تکیهگاهم، مونس دم
دل از دنیا بریدم، زقهر رفتم،
تو گفتی: بازگرد، ای خستهی ره
شبم تاریک...
همه مرا به خدا سپرده اند و رفته اند،
جز دلتنگی تــــــــــــــو...
میخندیدند
میخندیدم
صدایم را نمیشنیدند
حرف میزدند
حرف میزدم
صدایم را نمیشنیدند
من زنده بودم
فقط
دلم مرده بود
و نوزادی که مرده به دنیا میآید
دست خودش نیست اگر
نمیتواند بخندد
یا حرف بزند...
مثل سابق پیشِ چشمانم نداری جایگاه...
دیدن چشمان تو، آغاز رنج دل بود.
امشب به یادت فال قهوه گرفتم.
چقدر لبریز بود از بی کسی و تنهایی.