متن تنهایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی
شرح حالم را
تنها آن صندلی خاموش میداند
که سال هاست جز گرد غبار
کسی برآن ننشسته
سفـــــــــــــــــــــر
من آمدهام که با تو راهی بشوم
آنی که تو خواهی، دقیق آن بشوم
دریا ببر مرا در آغوش بگیر
من آمدهام که باز ماهی بشوم
سیر تنهایی کنم ، همدم دریا بشوم
اشک ریزم در دل دریای شور
پنهان بکنم اشک تنهایی خویش
[ای خانهبهدوشترین زن]
ای غمگینترین،
ای عاشقترین،
با این دو عصای زیر بغلت،
خسته و ناتوان در مسیر عشق
میخواهی به کجا برسی؟!
در این خانهی بیدر و پیکر،
چگونه میخواهی پرواز را بیاموزی؟!
با این سر پر از سودا و این دل بیتابت
میخواهی به کاشانهی چه دیوانهای پا...
خیانت رفیق
تو، سایهای بودی که به خورشید سوگند میخورد،
و من، در آرامشِ نور، نامت را چون دعایی بیپایان زمزمه میکردم.
اما باد آمد، پردهها کنار رفتند،
و دیدم که خورشید دروغی بیش نبود—
و سایه، از آنِ دیگری بود.
ردپای دوستیات را در خاک حک کرده بودم،
اما...
میروم از خاطرت گم میشوم در این هیاهو
با من شوریده حالت لاف احساسی مگو
حلقه اشک تو چشمات حلقه دار شده
بغض سنگین نگاهت مثل آوار شده
چی به روز من آوردی موقع دل کندن
دل مهربون من شبیه دیوار شده
تو را من دوست می دارم
ولی جانا نمی دانی
شدی دنیای من دیگر
چرا با من نمی مانی؟!
نوشتم بر تنِ لاله
که خون شد این دلِ تنگم
گل لاله به غصه گفت:
که من خونین دلم چون تو
قسم
بر زخمه ی چَنگ و
قسم بر ساغر و...
عکس هایت هست اما پیشم اینجا نیستی
بودنت حس می شود افسوس پیدا نیستی
سخت ویران کرد ما را جور تنهایی، امان
ای همه آبادی من آه... تنها نیستی
همه از یار می گویند
از آن خورشیدِ عالم تاب
و آن زیباییِ دلدار
ولی من از غمِ دوری
و چشمانِ همیشه خیس
می گویم
از آن دلشوره ی هر روز و هر شب
آن نگاهِ تا ابد خسته و تنها مانده می گویم
بگو آخر !
بگو با این...
و شاید تو نمیدانی...
و شاید تو نمیدانی که دلتنگم
اسیرِ دامِ تقدیر و نیرنگم
دلآزرده ز روزهای بیرنگم
و شاید تو نمیدانی که بیتابم
چو صحراهای خشک و تشنهی آبم
اسیرِ مه، چو ماهی زیر مهتابم
نمیدانم، نمیبینی که بیرنگم
گرفته زخمها بر قلب و بر چنگم
شکسته چون...
پنجره ی اتاقم را
مثل خودم معتاد کردهام،
معتادِ انتظار..!
"همه کس من"
دلم از نبودنت خزان شده،
بیتو لحظههایم رنگ غروب گرفته،
گویی که آسمان، بیماه مانده
و شبهای من در حسرت نورت، گم شدهاند.
همه کس من،
هوای نگاهت را کم دارم،
صدایت، آن موسیقی آرام جانم،
در گوش دلتنگیهایم خاموش شده.
کاش میشد،
در باد نامت را...
دست بردم به خودم تا که خودم را بکشم
شاید از درد خودم را به عدم وا بکشم
خسته برگشتم از آن مرزی که بین من بود
و خودم را به تهِ چشمان خودم دفن نمود
"دو سرگشته"
در گسترهی بیکران شب، من و جادهی تنهایی همسفر شدهایم، گویی که زمین تنها برای ما میچرخد و ستارگان برایمان چشمک میزنند. این راه بیانتها که پیچوخمهایش را با سایهی غبارآلود خاطراتم در آغوش گرفته، مرا در سکوتی وهمآلود فرو میبرد؛ سکوتی که تنها پژواک گامهایم را در...
"زیر باران"
شب، سکوتی سنگین بر شهر گسترده است. خیابانهای خیس، زیر بارانی بیامان، در آغوش شب آرام گرفتهاند. تنها قدم میزنم، بیآنکه سایهای همراهم باشد؛ گویی جهان مرا فراموش کرده است، یا شاید من جهان را.
قطرههای باران، چون اشکهای بیاختیار آسمان، بر گونههایم میلغزند. باد میوزد، نجواهای خاموش...
"همسفرم تنهایی"
قطار آرام از ایستگاه میگذرد، صدای سوتش در سکوت عصرگاهی طنین میاندازد. پنجرهها قابهایی از دنیا را به تصویر میکشند، هر لحظه پردهای تازه از مناظر باز میشود؛ درختان، رودخانههای آرام، خانههای دورافتاده، همه در گذرند، اما من ثابت ماندهام در میان این تغییرات.
در این سفر، تنهایی...
آنهایی
که از جنسِ عشق نیستند
همواره آن را
بر صلیبِ غربت
کشیده اند
دل گرفتهام، مثل آسمانی که ابرهای تیره بیاجازه مهمانش شدهاند. اشکهایم بیوقفه میبارند، بیآنکه کسی بفهمد این باران بیصدا از کدام ابر اندوه سرازیر شده است.
هر قطره اشکم حکایتی دارد، قصهای از غمی که در سینهام خانه کرده، شبیه برگهای پاییزی که بیهیاهو از شاخه جدا میشوند و در...
باران
به خاکم می بارد
جز چند لانه استخوان پرنده
حرفی
برای روییدن ندارم