متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
گمشده در ته چشمان سیاهت دل ما.
تیکه ای از قلب ما، لابه لای قلب تو افتاده گیر.
فـــــکر تــــــــو...
قشنگترین گرفتاریه دل بود.
تو نخواستی ریشه بدی، من اما هنوز با ساقهی صدام به سمتِ نورِ تو کج میشم...
چشمم،
دچارِ تارِ عنکبوتِ غم است
آفتابِ جاری!
کاری بکن!
رگی از قلبم
که رسالتش
خونرسانی به عشق بود
خیلی گرفته است!
صدای النگویش بود
که نسخهی دلم را پیچاند
- دلی که پاییز بود و
طلاییترش کرد-
کاش آن کوزه به دوش را
هرگز ندیده بودم
کاش تلاطمِ موهایش در باد
کاش ساقِ پاهایش در آب
کاش ماهیهای مست را
هرگز ندیده بودم
نمیدانم امروز چندم است
در کجا و برای...
حرف از فرار نزن
تو
در قلب من
در محاصرهای!
بیجهت
تلاش میکنی!
قانون عشق
تغییر نمیکند
درست مثل قانون سربازی؛
حرفهایت منطقیست
اما ناشنیدنی!
و تو آمدی از گسترۀ بی مرز جهان درون
و در من روییدی و رویاندی
تمام بذر شوق و ذوق
و نوای هزاران پرندۀ عاشق پرواز را
در موقع رفتنش باران به حال زارم شروع به بارش کرد
اشکم هایم را در قطره قطره وجودش پنهان کرد
اما چشمان سرخم درد قلبم را آشکار کرد
چه کنم، گر نتوانم فراموش کنم چشم تو را.
انقدر از چشم تو مستم که بی خود گشته ام.
بی دل و بی دین و دنیا و کمی بی سر پناه.
کاش چشمانت،
همان غریبه ی همیشگی میماند و به دل نمی نشست.
ای که چشمان تو آشوب دل ماست، کجایی؟
**خیالِ ندیدنت**
چشم میبندم
و نبودنت را تصور میکنم.
خیابانها
بینام میشوند،
دیوارها
سایهات را از یاد میبرند،
و من،
در ازدحام هیچ،
بیهوده به دنبال نشانی
از تو میگردم.
اما هر جا که نباشی،
باد
نامت را در گوشم زمزمه میکند،
و خیالِ ندیدنت،
خود تو میشود...
**خاکستر**
زبانم سوخته است،
نه سیب را میشناسم،
نه باران را.
دلم سوخته است،
نه دستی مرا میگیرد،
نه صدایی مرا میخواند.
در راهی که از دود پوشیده شد،
پا گذاشتم،
بیآنکه بدانم
به کدام سمت میروم.
و در پسِ بادهای سرد،
چیزی فرو ریخت،
شاید من بودم،
شاید باوری...
**دردی که ماند**
نگاهت نمیکنم،
سخنی نمیگویم،
به رویت نمیآورم.
اما در من،
چیزی نفس میکشد،
چیزی که نامی ندارد،
اما هر شب،
در گوشهای از قلبم
چنگ میزند.
حق من نبود،
اما سهمم شد.
چیزی شبیه زخم،
شبیه سایهای که
از دیوارها جدا نمیشود.
و من،
با دستهایی تهی،...
**زخمِ بینام**
دیگر نمیپرسم،
نمیخواهم بدانم
که این درد از کدام سایه افتاد
بر تنِ خستهام.
دیگر نمیگویم،
چرا که واژهها
در گلوی شب گیر میکنند
و هیچ سحری
برایشان راهی نمیگشاید.
تنها در گوشهای مینشینم،
در دلِ خاموشترین ساعت،
جایی که زخمها،
آهسته
در رگهای شب شنا میکنند.
حقم...
تو را دوست میدارم
تو را دوست میدارم
بیآنکه بدانم چرا
بیآنکه بدانم چگونه
چنانکه برگ،
باران را دوست میدارد
و دریا،
صدای باد را.
تو را دوست میدارم
در سکوتی که میان ما جاریست،
در کلماتی که هرگز گفته نشد،
در نگاهی که از مرز شبها عبور کرد
و...
بارها
به خاک و از خاک
رفتم و آمدم
چیزی تغییر نکرد؛
من بودم و
این همه من!
اینکه هر روز
برایت سطرهای عاشقانه بچینم
ببینم چند لحظه بعد
پرندگانِ بیخانمان
حرفی برایم باقی نگذاشته باشند
اینکه هر شب
خواب ببینم
پاییز
از سر و کولم بالا میرود
و من...
من که میخواهم نِگا...
چشمغرّههای پدرت!
من که میخواهم بگویم دو...
چشمغرّههای پدرت!
من که میخواهم فراموشت...
چشمغرّههای کودکیام!
با حال من
چرا چنین میکنید؟...
دلِ مادر، سرای مهرورزیهای ناب است
انارِ قلبش از: نارِ وفا، در،التهاب است
صفای سینهاش سرشار، با خوبیِ بسیار
وَ تکخالِ دلش، با بوسههای مهر، تبدار
من نوازشهای دستانِ تو با
سرخیِ گلبوسههای مهر را
دوست دارم، با نهانِ شورِ جان
همچنان، با شورشِ جانم، بمان
بیهوده میپیچی به پای عشق ومنطق
وقتی دلم با دیدن رویت مجاب است