متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
کنارم نیستے اما،
تمام جسم و روح و فـکر من مملو ز یاב توست.
یه وقتایی هست که واقعاً نباید دنبال جایگزین بگردی، رفیق. بعضی چیزا اونقدر خاصن که هیچ جوره نمیشه جاشون رو با چیز دیگهای پر کرد. میدونی چیه؟ انگار یه تیکهای از پازل زندگیت فقط با همون شکل و شمایل جور درمیاد. اگه بخوای یه تیکه دیگه رو به زور جاش...
چـہ ساבہ بوבم،
و ساבہ تر از من قلبم بوב
کـہ بے هوا בرگیر چشمانت شـב.
مرا قلب ایست آکنـבہ از عشق تو.
امین غلامی (شاعر کوچک)
لبهاے مستش،
مزہ جان میـבهنـב.
نبود چشمای سیاهت تو زندگیم
زندگیم رنگی کرد با قرصای رنگی رنگی
بهار آمد، دلم با یاد تو لبریزِ آواز است
نسیم از زلف تو سرمست و در جانم پر از راز است
چمن در عطر تو میسوزد از شوقِ تماشایت
جهان در چشم من بیتو، غمی سرد و دری باز است
تو با یک خنده آهسته، دلم را شعلهور کردی
نگاهت...
گفته بودم بی تو ویران خاطرم آباد، نه
رفته عمرم در غم هجرت ولی بر باد نه
حسن عشقست این چنین یادش بخیر ای بی خبر
رفتهای از زندگانی ام ولی از یاد نه
شاکرم از دست تقدیر و قضا و روزگار
دلخوشم از دست اقبالم ولی کن شاد نه...
و من که چلچله در آسمان تهرانم
هنوز عاشق پرواز زیر بارانم
خزان رفت و زمستان هم به اتمام است
ومن که راهیِ یک نوبهار عریانم
سری سخن بگشای و کلامی با من گوی
منی که بی تو اسیر و مطیع فرمانم
تو شمع روزنهای روزگار تلخ منی
بیا برای...
در خیالش بخدا کفرمو ایمان دادم
وز غمش خسته چنین سر به بیابان دادم
یار از جان که به من زلف سیه بر افشاند
در قِمار نگهاش مُلک خراسان دادم
رفت از شهرو گذشت از وطنو وز منی که
در غمش شامو سحر بی عللی جان دادم
سوزش اینجاست که...
ای ماهِ پشت ابر نهانم، شبت بخیر
رفتهست بی تو تاب و توانم، شبت بخیر
تنگست بی تو در قدمم وسعتِ جهان
گُنگست بی تو زالِ زبانم، شبت بخیر
آسوده باشو هیچ غمی را مکن دریغ
آشفته گرچه روحو روانم، شبت بخیر
شب تا سحر نشستنو شب گریهام جدا
حقا...
در سخاوت خاک
لبخندت رنگ سکوت گرفت
و مرثیه ی چشمانم
پناهگاهی شد
اندوه صدایم را؛
برهوت خواب هایی
خالی از عبور رویایت
بیداری جهانم را
آشفته می سازد...
بهاره طلایی
🥀🥀🥀🥀🥀
🖤مادر مرد، از بس که جان ندارد🖤
🔹🔷💠💠
🔷
💠
💠
روزی خاکستری از زمستان بود
و آسمان و زمین سرب اندود به نظر می رسید
از ورای شاخه های درختی خشک ، که زندگی را وداع کرده بود
تیره ابری با نور زرد غروب ، چشم اندازی حزن انگیز پدید آورده بود و فضا را از...
صاعقه ی دلتنگی ات
به بغض گلویم زد
و ابرهای چشمانم نبودنت را
یکریز و آرام
شروع به باریدن کردند
سرد و پاییز وار
آخر دلیل عاشقانه های من
بگذار بگویم
دلم بس ناجوانمردانه تنگ است .
باز هم صبح و روز از نو
باید تا دیر نشده شروع کنم
کار نه دوست داشتنت را
با این حساب
امروز چهار دقیقه
بیشتر دوستت خواهم داشت
میخواهم تا زمستان برسد
حسابی یلدا را با آن یک دقیقه اش
از رو ببرم.
امان از دست تو و خنده هایت
کمی نفس بگیر
بنشین چایی ات را بنوش
با عطر گُل و هِل
خو گرفته است
قند پهلوست
بیست دقیقه ی دیگر
غذا دم می کشد
میز را به سلیقه ی تو چیده ام
یادم نرفته
در گلدان میز غذاخوری
گل رز آبی...
با شب حرف ها دارد دلم
برایم از قرص روی ماهت می گوید
با ساعت درد و دل میکنم
از انتظار می گوید
با این اوصاف
بدونِ تو من
در مداری پر از خیال ایستاده ام .
بگذار
میانِ حجمِ بازوانت
مچاله شوم
رسوخ کن
در استخوانم
میخواهم
لبانت
مشامم را
عطر اگین کند
او گفت: «عشق، مرز نمیشناسد.»
اما هیچوقت نگفت که نبودنش، مرزی میسازد تا همیشه.
دریا زنیاست
با چشمان تیله ای
که با هر باد
عشق
موجها را پس می زند...
خیال تو
مثل پرسه زدن
در دانههای انار است
نوازش نسیم است
بر لمس شاخه
و بوی کبوتر
روی تنفس دیوار
آه خیال تو
و باز خیال تو....
نگاه کن....
چطور عشق از پاییز می ریزد
نه از شاخه های روییده در
دست هایم،
از طلوع پنجره می آید
تا آب در دل ماه تکان نخورد
و این سرخ ترین کسوف تاریخ
است
جویاے پریشانـےِ حالم شـבہ بوבنـב،
من چشم تو را نشانـہ رفــتم.