متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
خاطرات آن سیه چشمان مستت
بد به جانم کرده ریشه
چقدر دردناک است.
زندگی با هجوم خاطرات کسی که باید باشد و نیست.
رفت و جا ماند،
خاطرات آن سیه چشمان مستش در دل دیوانه ام.
کبوترِ قمری
کبوترِ قمریام...
سه روز گذشته از آن لحظهی خاموش،
که بال گشودی و بیوداع
از پنجرهام پریدی به سوی آسمان.
نه صبح بود و نه شب،
لحظهای بیزمان که در آن
دل من،
چیزی از من،
با تو رفت.
دلم برایت تنگ شده است،
چنان که زمین برای...
از روزِ ازل حــک شــده بر جـــان و دلم
عشق تو و این غم که ز هجرانِ تو است
شــــبـیه ارگِ بـــم ویــــرانــــم و بـیــــــگانــه با غیـرم
ازاین غربت،ازاین حسرت که با من بی تو همراه است
دلم از جنسِ گلِ یاسـمن است و گلِ ناز
که شده بی تــو شبیهِ گلِ پـژمرده ز غم
دلم با برق چشمت شد هوایی
ندارد دیگر از دامت رهایی
کجایی تا ببینی التهابم
خدایی مرُدم از داغ جدایی.
با تو شکوفه داد،دل از خاکِ خستگی
باران شدی و ، بردی از این خانه دردها
در موج خستگی ، نفست چاره نجات
چون واژه ای سپید ، به تکرار لحظه ها
در من شکسته بود، همه جا راهِ عاشقی
مانند شاعری که بمیرد ، کنارِ واژه ها
عشقی که...
سرک میکشی / مثل نوری از پس پرده
شعرهایم را میخوانی / از پشت جلد
خطوط میدوند / دیوانها دیوانه میشوند/ تو ترانه میشوی
ومن / تازهتر از سبزینههای باغ
(نوسان عشق)
گَهی یادِ تو، چون باران بهاری
گَهی عشقت، چو آتش، بیقراری
نمیدانم چرا این دل، چنین است
گَهی غافل، گَهی در انتظاری
***
گَهی تصویرِ رویت، چون مهِ نو
گَهی نامت، ترانه بر لبِ جو
چه سِرّی دارد این عشقِ نهانم
گَهی پیدا، گَهی پنهان به هر سو...
موج، خسته، خسته،
خود را به ساحل میرساند؛
موج، تشنه، تشنه،
تن را به دلِ ساحل میسپارد؛
امّا،
چو از سینهی سنگِ ساحل،
احساسی نمیبیند،
زود میفهمد:
جای او همان دریاست!
دریاییبودن، بس زیباست!
پ. ن:
بخش پایانی این دلسروده دارای آرایهی ادبی «حُسنِ تعلیل» است.
✨❤️@bzahakimi
دل، به دل بودن و عشقست؛ که زیبا بشود؛
جز وجودِ عطشِ عاطفه زیبا نشویم!
صد ستاره، به دلاز: چشمکِ احساس، دمد
حیف اگر، محوِ نفسهای ثریا نشویم!
ای حضرتِ عشق و چون شفا صبح بخیر
ای یـــوســفِ کنـــعانـی مــا صــبح بخیر
عـطرِ خوشِ یاس و نسـترن آمده صبح !
ای مــعــنیِ لـبخــنـدِ صــــــبا صبح بخیر
بهار آمده است اما
دلم بی تو
هنوز پاییزی است
و واژگانِ شعرم
دلتنگ و بی قرار اند
دلتنگ و بی حوصله
ای کاش
با طلوعِ خورشید
و به همراهِ لبخندِ بابونه ها و رقصِ قاصدکها
نسیمِ بهاری
خبرِ آمدنت را برایم می آورد.
دلم پیـوسته پندارد که می آیی ولی انگار
خیالی بس عبث باشد چنین پندارِ زیبایی
ما با هم نمیرسم
اما
ما به هم میرسیم،
یک روزی و در یک جایی،
خدا کند آن روز با عشق باشد
و
نه بی عشق،
با عشق میتوان دنیایی را ساخت
و
بی عشق میتوان دنیایی را سوخت،
گاهی وقتها یک "حرف" میتواند سرنوشت یک آدم را عوض کند......
همچو عطاران که دل از جمله عالم برده اند
برده ای دانـی تو هم با خود دلم را وای دل؟!
در غربت هر غروب
در انتظار رسیدن شب می مانم
تا شوق فردا
در گلویم بغض شود !
بدان امید
که در سپیده ای روشن
همچون نفس هایم
برایم تکرار شوی
بر من روزگاری رفت و عشقی پا گرفت
عاقبت چرخ فلک این عشق را ازم گرفت
شادمانی بود و من بودم
تو بودی ،عشق بود
عشق و شادی با تو رفت
و غم مرا تنها گرفت
پنجرهای به پرواز
برای کبوتر رفتهات
از دل حیاط
افتاده بود
روی لبهی پنجره
مثل تکهای از خستگیِ جهان...
چشمهایش،
پر از اضطراب بود
و بالش،
تار و لرزان
مثل خوابهای بیپناه.
او را گرفتم
در پناه دستانم
در آغوشی
که از نان و ترانه پر بود
و هر شب...
زمانی که در بهت و حیرانی،
خویشتن خویش را،
واله و حیران؛
سرگشته و سرگردان،
به هر سو میکشانی؛
آرام باش؛ آرام!
یک نفر هست نزدیک به تو؛
تکیه بر او بکن!