شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
گاهی چه بی گناه، دلت پیر میشود
اینجا همان دمی است که زود دیر میشود
گاهی به رغم تشنگی عشق، عاقبت
با حسرتی فقط، عطشت سیر میشود
گاهی همان دو چشم که رامت نموده بود
بی رحم چون کمان کمانگیر میشود
گاهی همان گلی که به دل پروراندیش
خارش به...
بسمه تعالی
پیشِ اهلِ معرفت فرزانه باشی بهتر ست
نزدِ مستان از خرد بیگانه باشی بهتر ست
شیوه ی شوخِ عبور از کودکی ، سرگرمی است
تا به طفلان می رسی دیوانه باشی بهتر ست
رقص در بزمِ فنا ، پرواز تا اوجِ بقاست
دورِ شمع انجمن پروانه باشی بهترست...
زندگی شعر است شعری ماندگار
مطلعش زیباست چون فصل بهار
گاه میخندی و گاهی غصه ها
میشود در بیت هایت آشکار
گاه میچسبد به تلمیحی لطیف
گاه هم نام ردیفش بی قرار
شاعرش اما به وقت زندگی
درمیان واژه میگیرد قرار
میشود شیدا و میگوید سخن
حرفها دارد ز درد...
چرخاند مرا گردشِ دوران وُ... دَمَش گرم
انداخت مرا گوشه ی زندان وُ... دمش گرم
گهگاه که با یادِ لبی شعله گرفتم
سوزاند مرا نغمه ی باران و... دمش گرم
چون گوشِ کسی محرمِ اسرار نمی شد
آمد به دلم یادِ سلیمان و... دمش گرم
دستم نرسد تا به سرِ...
من هرشب تا سحر بیدارم ای یار
زهجر عشق تو بیمارم ای یار
تورفتی وبه عشق خود رسیدی
منم مجنون خود آزارم ای یار
خدا باشد..
سلامت میکنم جانا سلامی خوشنوا باشد
برای عاشقی چون تو نشانی از خدا باشد
سلامت میکنم جانا که انفاسش نسیم صبح
به روی دیده و چشمی شکوهش مبتلا باشد
سلامت میکنم جانا شعور شعر ناپیداست
که قصد من اگر گفتم خدا باشد خدا باشد خدا باشد
چه بود؟
غیر یادت های های من چه بود
نغمه ی شور و نوای من چه بود
در میان شهرک آشفتگی
کوچه نام آشنای من چه بود
جز غم دیرین ایام وصال
مژده دنیا برای من چه بود
یا که در این عالم سرگشتگی
اینهمه هول و ولای من چه...
زمان گذشته ولی من هنوز بیدارم
شبیه ساعت شماطه دار بر دارم
شبیه ابر کبودی که هق هق اش را خورد
پر از گلایه و بغضم سکوت می بارم
برای اینکه بگویم تمام حرفم را
من از نگاه تو یک زل زدن طلبکارم
و باز صبر همان اختیار اجباری
بریده...
بسمه تعالی
از دلِ ویرانه چون سیلاب باید کرد عبور
مثلِ برق از عالمِ اسباب ، باید کرد عبور
دولتِ بیدار را در خواب دیدن مشکل ست
چشم را باید گشود از خواب باید کرد عبور
شرطِ آزادی از این زندانِ تن ، سرگشتگی ست
تا به ساحل ، از...
برگشتنت مدام هی به عقب برمیگردد عزیز
عقب تر از تو ،که رفتن ندارد عزیز
آمدم هی بهانه ها را پاسخ دادم
اما قلب و بهانه اش که جواب ندارد عزیز
مهدیه باریکانی
دوباره شب شد و دلم تنگ شد
ای بی تو گل
دوباره غم آمد و قلبم بد آهنگ شد
ای بی تو گل
مهدیه باریکانی
گفتند که صبر کن ، به خدا درست می شود ، کردم ، نشد رفیق ، به خدا نمی شود ،
گویا گِل ما را سرشتند به درد ،
بی هیچ شکی با دعا مداوا نمی شود .
بابک حادثه
ای که سوزاندی دلم را بی ثمر شادی مکن
، من به خنجر خوردن از معشوقه عادت کرده ام ...... بابک حادثه
بسمه تعالی
شبِ عید آمد و ساقی شرابِ نو مُهیّا کرد
دلِ افسرده ی ما را به یک پیمانه احیا کرد
خمار آلود در خمیازه پردازی ، خرامانیم
لبِ ما بست ساقی تا دهانِ شیشه را وا کرد
شبیهِ خضر از معماری عمرِ جاودان بخشید
معمایی که با یک جرعه...
تا پاک کنی از همه دنیا اثرم را
باید که بچینی همه بال و پرم را
بر جام دلم خون جگر ریخته ای باز
از کون ومکان هم تو نگیری خبرم را
باید دل آشفته ی من را توببینی
این حال عجیب وغم عشق دگرم را
لبریز شده قلب من...
حسّ عطش، زیباسُرای زندگانی ست؛
با عاطفه، زیبا، سَرای زندگانی ست؛
از جامِ موّاج و، زلالِ شورِ شادی،
میگونیِ جان، آشنای زندگانی ست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک غزل)
بسمه تعالی
محو در آیینه شو ، همواره در اِنکار باش
پرده برداری کن از خود ، محوِ آن رُخسار باش
چون تهیدستی ست حرفِ پوچ مانند حباب
مُهرِ خاموشی بزن ، گنجینه ی اسرار باش
در خرابی هایِ تن تَردَست شو مانندِ سیل
پای دیوار یتیمان ، دست کم...
ما مثل دو رودیم که راهشان ز هم جداست
ما مثل خطوط موازی که وصالشان به انتهاس
..
ما دو کبوتریم ولی نه کنار هم درون یک قفس
یکی جلد دست اصغرو دیگری عاشق امام رضاس
....
ما همیشه در پی انتهای ماجرا و قصه ایم
کاش میگفت به ما...