100 متن کوتاه دوبیتی ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن دوبیتی برای اینستاگرام و بیو واتساپ
درخت غم بجانم کرده ریشه
بدرگاه خدا نالم همیشه
رفیقان قدر یکدیگر بدانید
اجل سنگست و آدم مثل شیشه
صبح است دلارامم، ای حضرتِ مستانه
مضمونِ دوبیتی ها، دردانه ی این خانه ...
امروز چه خوش یُمن است صبحانه کنار تو
لبخند حلالت باد، خوش مزه ی دیوانه ...
می خواستم شعری بخوانم، خوش آمدی!
امید من! آرامِ جانم! خوش آمدی!
دلگیر از نامهربانی ست، بغض من
بنشین کنارم، مهربانم! خوش آمدی...
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
عمری اسیر یک خواب ماندی
از زبان افتادی و بی تاب ماندی
هرچند که آرزو های زیادی کردم
اما تو مثل بار اول ناب ماندی
ملیکانقدی(پناه)
شب، شب زیباست محفل ما
شب ، شب یلداست همدل ما
بنوشیم و بخوانیم و برقصیم
دریغا نیستید مهمان منزل ما
چو یلدا گشته و یارم کجایی؟
نگویی رفته ای دیگر نیایی؟
به شوقت سفره یلدا بچینم
ز سویت غمینم تا که بیایی
من آن صیدم که در پی صیاد می روم
با گلویی در حسرت فریاد می روم
زور من به سنگ های قلبت نرسید
اینبار ولی خودم سراغ فرهاد می روم
قدر دل پای سکوتش ننویس
بگذر از ما، سوز به عشقش ننویس
رانده ام، هیاهوی دلم را چه کنم
حرمت عشق بدار صوفی و آبش ننویس
باور کس، از بدش بدتر کنم
خاطر تو، این دلم پر پر کنم
انگ رسوایی به این عالم زنم
آرزویم حال تو کمی بهتر کنم
به قربون چشمون ناز و خسته
چرا غمگین لب دریا نشسته
تو و دریا، خدا ساحل قشنگه
غم و غمگین دل دریا شکسته
شاید دل من عروسکی از چوب است!
مثل قصهٔ پینوکیو محبوب است
اما چه دماغی دارد این بیچاره...
از بس که نوشته حال من هم خوب است!
ارس آرامی
دل در کَفت اسیر است
آتش نزن، حریر است
فکری به حال دل کن
عمری گذشت و دیر است
با این و آن نشستی
بی ما چرا؟ تو رفتی
گشتی در آب و آتش
ما را چنین شکستی
یک کوه نمک نذر دو چشمان سیاهت
ای جان و تن و دیده به قربان نگاهت
این رسم بُتان نیست فنا کردن عاشق
یک عمر بمانم نگران چشم به راهت !!؟
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
به چرخ روزگار گشتیم ولی سامان ندیدیم
ما کویر تشنه آبیم ولی باران ندیدیم
گلم! جز «تو» نمی خواهم سری را/
نمی خواهم، به جز «تو» دلبری را/
نباشد حسّ من مانندِ زنبور/
که بعد از «تو» بجوید دیگری را/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
نبودی در دلِ شب های قلبم/
و پوچ و هیچ شد رویای قلبم/
ز بس لرزیده دل، حسّی، نمانده/
پر از خالی شده، دنیای قلبم
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
ای بهترین نگارگرِ زندگانی ام
من بی تو هم کبودم و هم ، ارغوانیم
در لابه لایِ هجمه یِ اندوه ، گم شدم
از شب بگیر و عمقِ سکوتش، نشانی ام
بهزادغدیری شاعر کاشانی
از طلوع آفتاب روی دوست
در زمستان مژده ی بهار می آید
سرود و نغمه ی نوروز
به گلستان شور هزار می آید
فیروزه سمیعی
نقشِ رویَش فِتاده در فنجان
بوفِ کوری که در کمینِ من است
ترس و وحشت گرفته نایِ مرا
شوربختی همیشه همنشینِ من است
خواستم یوسف بمانم تا ابد
خواستن آن قدرها ممکن نبود!
دست آدم سیب چید از وسوسه
جد ما یک لحظه را مومن نبود...
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
جیغ زد عقربه یِ گیجِ زمان؛
جاده باریک و سفر نزدیک است
بایَدَت رفت از این شهری که؛
همه اَش وسوسه ای تاریک است
شیما رحمانی
جیغ زد عقربه یِ گیجِ زمان؛
جاده باریک و سفر نزدیک است
رخت باید بست از شهری که
مِهرَش عصیانکده ای تاریک است
شیما رحمانی
تو نباشی، شعرهایم بی کَس است
هر چه گویم، مهملاتی بیش نیست
شورِ شعرم از تو می گیرد نشان
پس بتابان نورِ خود را بی امان
شیما رحمانی
نسترن بیگانه شد با دردِ من
من خطاهایش ندیده رد شدم
عاقبت چیزی که از این عشق ماند
این منم که کاملا مرتد شدم
شیمارحمانی
عشقِ ممنوعه جگر را خون کند
آدمِ عاقل؛ خُل و مجنون کند
هر سخن را که زبانش قاصر است؛
چشمِ عاشق لاجرم بیرون کند!
شیما رحمانی
روزی که تو فرمان دهی جان را فدایت می کنم......
این پیکر آزرده را فانوس راهت می کنم
حسن سهرابی
sohrabipoem
sohrabi hassan
کارِ چشمم از تبسم ها گذشت
در نگاهم، ابرهایِ سَرکش است
بعدِ تو، هر ثانیه یک سال شد
حالِ دل چون اسبِ بی افسار شد
(برایِ بابایِ عزیزم؛ عزیزِ خدا)(شیما رحمانی)
نگاهش بود، عنوان دوبیتی؛
در آن گم بود، دیوان دوبیتی؛
و با «ردالعجز»، بر صدرٍ احساس،
دو چشمش گشت، پایان دوبیتی...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، (الف احساس)
تو که: شعر شررباری سراپا،
پر از حسّی؛ صفا داری سراپا؛
برای وسعت یک آسمان عشق،
شکوهِ مِهررخساری سراپا!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
دلم، نازک تر از: مینای کاشی؛
هوایت می کنم وقتی نباشی؛
تو می دانی که حالم با تو خوب ست؛
بپا حسّ مرا از هم نپاشی!
زهرا حکیمی بافقی
(الف احساس)
لیلی شو و بگذار که
مجنون شوم ای دوست
.
حیف است که این عشق
بخشکد به رگ و پوست
بابک حادثه
اگر مجنون، گذارش بر تو میخورد
دگر نامی ز لیلایش نمی برد
تورا می دید و از عشقِ نگاهت
همان یک لحظه ی آغاز می مُرد
شاعر مصطفی مدرس پور
دوبیتی
ممنوعه ها
لاحُولَ ولا قوه الاّ باللّه
درمان دل و دیده تنها الله
هر درد که هست در جهان از غم او
چون مرهم هر درد بود لطف الله
لبخند تو سرخوشیِ آغازین است/
در خواهشِ چشمانت هزاران چین است/
قسمت شد اگر عشق به لبخند شما/
رازِ دلِ من باز هم شیرین است...
....
.....فیروزه سمیعی