ناظم حکمت: من هنوز گاهی یواشکی خواب تو را می بینم ! یواشکی نگاهت می کنم ، صدایت می کنم ... بین خودمان بماند اما من هنوز تو را یواشکی دوست دارم ...!
کاش ما رو درک میکردن، نه تَرک!
ممنوعه ای برای من نمی توان صدایت را بوسید دست ها را به موهایت گره زد و میان میخانه ی چشم هایت مست شد اما ای کاش می توانستم در هجوم هیاهوی نداشتنت لااقل دیوار خانه ات می شدم تو تصویر نگاهت را بر سینه ام قاب می گرفتی من...