یکشنبه , ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
یه زخمایی داخل قلبمه ک تو زدی جاهایی ک هیچ کسی بهشون دسترسی نداره هیچی فقط خواستم بگم اونارم دوست دارم🙂...
دلِ من دریائیه ، تو بزن ماهیاشو زنده بکُشبزن یه زخمِ درشتتو بزن مرجانشو جر بده و بنداز جلوشتو درار مروارید از صدفشو بهم بده فحشدلِ من زندون داره ،تو بزن میله هاشو خم بکنشتو بزن نیش به من و ، بعد بکن عشقیا اصاً چیزی نگو ، چشات میگه حرفو خودشطبیعیه بخوریم من و تو چشمتنِ تو قفلی داره قفل به رو هر کی وا نکنبیرون که میری خودتو، خب انقده زیبا نکنقشنگیات مالِ منه ، چشم غره هات مالِ همهدلم میخواد که توو تُنگِ ت...
در گوشه و کنار شهردر هیاهوی فروشنده ها وازدحام رهگذران.زنانی را می بینمکه زخم های به خون نشسته ی روی پیکرشانخبر از فریاد های پر از درد می دهداما یقین دارم که آنهاروزی خواهند مرد،بی آنکه کلامی برای اعتراض گفته باشند....
راه دوست داشتن بعضی آدم ها همیشه لغزنده است.خواسته و ناخواسته به تن لحظه هایت زخم می زنند و زور دوست داشتنشان به هیچکدام از این زخم ها نمی چربد.نگاهشان که می کنی ؛ غریبه هایی را در لباس آشنا می بینی که به تازگی پوست انداخته اند.رفتارشان را با توجه به موقعیتشان تغییر می دهند و از این تغییر صد و هشتاد درجه ایشان ، انگشت به دهان می مانی. زخمی که از این دسته از آدم ها می خوری یک سر و گردن کاری تر از دیگران است. نه حرمت محبتت را نگه می دارند و ن...
دیگر یادت را به رسمیت نمی شناسم.فراموشی به خورد استخوان هایم رفته.به حرمت تمام زخم هایی که برای التیامشانتا پای غرور جنگیده ام ، از میام تمام خاطراتم حذف شده ای.حتی صدایت را ؛که روزی ، نت زیبای زندگیم بود ،دیگر نمی خواهم.می گویند : بی رحم شده ام :)زهرا غفران پاکدل...
اگر چه شک عجیبی به «داشتن» دارمسعادتی ست تو را داشتن که من دارم ! کنار من بِنِشین و بگو چه چاره کنم؟ برای غربت تلخی که در وطن دارم؟ بگو که در دل و دستت چه مرهمی داری برای این همه زخمی که در بدن دارم؟ مرا به خود بفشار و ببین به جای بدن چه آتشی ست؟ که در زیر پیرهن دارم؟ به رغم دیدن آرامش تو کم نشده ارادتی که به آرامش کفن دارم مرا که وقت غروبم رسیده بدرقه کن اگرچه با تو امیدی به سر زدن دارم !!...
هر از گاهی زخم دلم را باز می کنم و دوباره درمانش می کنم مرحمی می گذارم روی آن تا دوباره زخم جوش بخورد و بسته شود. هرازگاهی این کار را انجام می دهم برای یادآوری خودم که چگونه باعث شدم این زخم بوجود بیاید. هرازگاهی فکر می کنم این زخم ها جای شان می ماند و خوب هم نمی شوند که هیچ، بلکه کهنه تر هم می شوند. براستی آیا دوباره زخم جدیدی جای آن ها را می گیرد !؟هرازگاهی بادیدن زخم هایم به یاد آدم های زندگی ام می افتم که چگونه آمدند، رها کردند و رفت...
به آبِ خون وضو کردمبه لبخندی...تمام زخم ها را من رفو کردمزهرا غفران پاکدل...
وقتی میگم هیچی برام مهم نیست؛یعنی واقعا مهم نیست!نه بودنتنه نبودت!نه زندگیم و نه مرگمهیچ کدوم برام مهم نیستتا وقتی آدم تو بلاتکلیفیه، تا وقتی توی ذهنش هزارتا دغدغه داره بهتره که زندگیش متوقف بشه...!بهتره که دیگه نبضی نداشته باشه،بهتره راه دوست داشتن رو فراموش کنه و بهتره که بمیره!وقتی احساس یه آدم مُرددیگه هیچکس؛هیچکس نمی تونه ضمانت کنه،حالش یه بار دیگه خوب بشه...!نمی تونه ضمانت کنه یه بار دیگه از ته دلش بخنده و از ته قل...
دیدین وقتی چسب زخمی کنده میشه دیگه هرکاریش کنی نمیچسبه؟شاید یه چند لحظه ای بمونه ولی اخرش طاقت نمیاره و ول میشه...حکایت بعضی از آدماس...شاید یه روزی مرحمِ دلمون بودنولی وقتی ول کنن و برندیگه نمیشه چسبوندشون...اگه یه روزی رفت دیگه التماس موندن نکنزخمت رو رها کنی هوا بخوره، خودش کم کم خوب میشه......
می بینم ای رفیق ،اندوهت را اوضاع زمانه، رنج انبوهت را این دفتر، بیت بیت تقدیم به تو باشعر ببند زخم آن روحت را...
دیگر یادت را به رسمیت نمی شناسم.فراموشی به خورد استخوان هایم رفته.به حرمت تمام زخم هایی که برای التیامشانتا پای غرور جنگیده ام ، از میام تمام خاطراتم حذف شده ای.حتی صدایت را ؛که روزی ، نت زیبای زندگیم بود ، دیگر نمی خواهم.می گویند : بی رحم شده ام :)زهرا غفران...
ای ابتدا و آخر هر قصه و کتابرویای سایه پوش هراسان با نقاباین روزهای بی تو مرا زخم می زندگاهی بیابه خانه ی خاموشی ام بتاب...
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شددلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شددر اوّل آسایش مان سقف فرو ریختهنگام ثمر دادن مان بود خزان شدزخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداونداینجا که رسیدیم همان زخم دهان شدآنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک،شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شدبا ما که نمک گیر غزل بود چنین کردبا خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شدما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیمیعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شدجان را به تمنّای لبش بردم ...
چاله ای خواهم کند،،،تا شعرهایم را، زنده به گور کنم... ♡شعری که نتواند عاشقت کند،شعر نیست، - زخم است! لیلا طیبی (رها)...
دلتنگی...استخوانی ست درگلو..مدام زخم می زند...!...
مراقب باششکستنی شده امزود می شکنمکنار ثانیه های سر گردان خویشو بغضی که آرزویباریدن را درد می کشدای تمنای آشنازخم این درد ها را زود تر شفا بدهکه درد را به درد می کوبدو با خواهش تن روبرو شده......
غصه گر هست بگو تا باشدمن هنوز می خندم... 《بی خیالِ من و این مردم و هی زخم زبان می خندم》گریه دارم ولی باز ببین می خندممن خدایی دارم ...که در این مهلکه ی دردآشوبسَرِ هر زخم دلم می گریدزهراغفران...
تمام کوچه های شهرمان را غم گرفتهدرون خانه جای همهمه ماتم گرفتهبرای ما تمام زندگی رنگ خزان استزمین از گریه های نو بهارش نم گرفتهکجای زخم های کهنه را محکم ببندیمکه زخم تازه جان از پیکر آدم گرفتهدوایی را برای دردمان پیدا نکردیمتن از درد زیاد عاجز شده مرهم گرفتهچه طوفان غمی آمد به ویران کردن ماولی انگار ما را غصه دست کم گرفته...
درست همان روزی که بار و بندیل احساست را بستی و کفش های رفتن را به پا کردی!بدون این که ذره ای به حال ناخوش من بیندیشیبه منی که لحظات کنار تو بودن را نفس می کشیدم !شاید از همان اول می دانستم!می دانستم!که این همه دوست داشتن توروزی من را از پای در می آورد!می دانستم!روزی من، خواهم ماندبا حجم عظیمی از غم دوست داشتنت که در این قلب سنگینی خواهد کرد...تو با رفتنت!این عشق را راکد کردی،بال های آن را چیدی؛رفتی!و فکر نکردی که غم ...
گاهی لازم است از خودت دلگیر شوییقه خودت را بگیریبه خودت تلنگر بزنیو برای آنهایی که اجازه دادی به تو زخم بزنندباید از خودت حساب پس بگیریاین قلب امانت استنباید هرگز محتاج مرهم بشود...
جان دلم، همه زخم ها بد نیست. همه زخم ها تو را نمی کشد. گاهی زخم ها از تو انسان بهتری می سازد. قوی تر. مطمئن تر.جان دلم زخم هایت را مرهم بگذار. غمشان را بخور. اما سرشان را بپوشان، نخاران، نگذار زخم تازه دلمه بسته باز به خونابه ریختن بیفتد. نگاهش نکن.می دانم. درد دارد. می سوزد. می کشد به تخم چشم آدم. قلب آدم می رسد پشت زخم و گرومپ گرومپ می کوبد. می دانم. ما همه مان زخم خورده ایم. اما زخمت را دوست داشته باش. با رد سرخ و گوشت اضافه اش کنار بیا...
در کدامین خلقتمدرخت بوده امدر مسیر خنده های تو زیبابه پشت پنجره که می رسد پاییزجای زخمی ناسورتیر می کشد مدام !...
هی مثل زخم میشکفی روی زندگیم پاییزِ زعفرانیِ افتاده از دهن...
عاشق که شدی دیگر خودت نیستی،می شوی عروسکی در دستان معشوق...هر چقدر هم در خلوتت تمرین غرور و سردی کنی،نوبت به دیدنش که می رسددست و پای احساست شل میشود و همه رشته هایت پنبه...عاشق که شدی،کاش رحمی در دل معشوق بیفتد...وگرنه در مقابلش میشوی ضعیف ترین آدمی که میشودبارها به او زخم زد ولی باز هم در دلش التماس بودنش را کند...!...
چه دردمند و مطیعبه بهبودی می اندیشدزخمی که با دستمال معشوقهبسته می شود...
عشق فراموش کار استمانند کودکی که زنگ خانه ای را می زنداما فراموش می کند فرار کندمانند زخمی که فراموش می کند خوب شودمانند بارانی که فراموش می کند بند بیاید ......
زندگی خیلی با نمکهو زخم های ما باز ......
ستاره ها زخم های مادرزادی من اندکه راه دیگران را روشن می کنند...
چگونه دوست ترت ندارمآنگاه که نمی توانمعکست به دیوارو نامت را بر بدن بکوبم؟!زخم ناتوانی ها چه کاری بود....
سیر شده ام از زندگیبس کهدل بی زبانمزخم خورده است ......
بخند برایم...لبخندت رابه هر زخمی که زدم خوب شد...
گاهی که یک متن نوشته میشود حکم یک بتادین را دارد روی یک زخم ... نوشته ها را که میخوانید راحت قضاوت میکنید توهین میکنید و در میان خاطرات من پرسه میزنیداما نمی دانید هرچقدر یک نفر سفت و سخت و محکم باشد باز نمیتواند در مقابل کسی که تمام تلاشش را میکند تورا دریابد مقاومت کنی .. هرچقدر که اورا امتحان کنی برای او ردیف قافیه انتخاب کنی بازهم جوری قرینه در میاید میان او و افکارش حرفایش احساسش که نمیتوانی بگویی ..آها دیدی حق با من بود ...مخصوصا اگر دی...
زنده ام ،هرچه زدی تیغه به شریان نرسیدخیز بردار ببینم خطری هم داری؟زخم از این تیغ و تبر تا که بخواهی خوردمعشق من ، ارّه ی تن تیز تری هم داری؟...
تنها تو بودی که می خواستمغروب را برایت زیبا کنمو رازهایم را بدانیو رازِ رازهایت را بدانم،می خواستم آینه ام باشی که هروقت زیبایم در تو بنگرمو زخم هایم را پیدا کنم...می خواستم اجاق تو را گرم کنممادر پسرت باشممادر دخترتوارث کتابخانه ات،می خواستم برایت ترانه بخوانموقتی پرنده ای در شعرت تخم می گذاشتو لانه اش را گم می کردو تو اندوهگین میشدی،می خواستم بر تو ببارموقتی جنگلی در دلت آتش م...
وقتی پیام دادی چسب زخم بخرمکجای خانه بودی؟کجای خانه احتمال زخم بیشتر است؟در آشپزخانهلوله ظرف شویی گرفته بود از لجن؟دل آدمی از چه می گیرد؟در پذیراییپرده ها را کشیده بودی؟پرده ها را که می کشینور است که محبوس می شود در خانهیا تاریکی؟وقتی پیام دادی چسب زخم بخرمدر صف نانوایی بودمنگاه می کردم به سنگ ریزه هاکه چسبیده بودند پشت نانو داشتم به خاطر می آوردماندوه های بی شماری را که...
بی هیچ کس هم می شودزخم داشتبا بوی عطری که ماندگار نباشدو منظره ی عکاسیکه از توی عکس رفته باشدحتی می توانی از فرداهابرای آمدنی بگذریو یادت نیاید بین او و گل هاچه گذشتکه پرپر ترین حادثه ی باغدست های تو بود....
مصیبت در لحظات اول کشنده نیست. ضربه آنچنان شدید است که نمی توانی درست درک کنی چه بر تو گذشته است. اما زمان! زمان که می گذر تازه می فهمی که بر سرت چه آمده است.زخم به جای التیام گسترش می یابد و همه روح و قلبت را در تسخیر خود می گیرد....
زخمی زدی عمیق تراز انزوا به من......
داشتنت زخم و اینکه هرگز قسمتم نمیشوی نمک است...
تلخ، مثل قصه ی دردآور سربازهازخم، مثل خاطرات پیکر سربازها شانه خالی می کند فرمانده در اوج نبردتیر گاهی می رسد تا باور سربازها جنگ را شطرنج می دانند شاهان دلیرشرط می بندند گاهی بر سر سربازها! جنگ تنها راه بردن نیست وقتی عشق هستسکه ی شعر است روی دیگر سربازها نامه ها و پست ها و پست ها و نامه هاعشق کن با خاطرات دفتر سربازهاوقت دلتنگی چه شبهایی که در مرز جنونغرق شد در اشک عکس دلبر سربازها چشم بر در، حال مضطر... بعد ...
مثل خاراندن یک زخم پس از خوب شدنیاد یک عشق عذابیست که لذت دارد...
گرفتم خط زدی از دفترت ای سفله نامم راچطور از یادِ مردم می بری- ابله- کلامم را! هنوز از هستی ات رنگی نمی دیدند و می دیدندکه بر اوراق هستی ثبت می کردم دوامم را هنوز از گُل گُلِ پیراهنِ خود ذوق می کردیکه عاری کردم از سودای پرچم پشت بامم را هنوز از گوشهٔ قنداقه بوی شیر می دادیکه من طی کرده بودم سالها ایام کامم را زدی، رفتی، برو با مایه ی بی مایگی خوش باشنمی گیرم پس از زخم از ضعیفان انتقامم را!...
زخم روی زخم آمد!و سرانجام عفونی شد،این تلنبارِ آسیب،رویِ دلم.... ....
آقای قاضی دل ساده داشتن تاوان دارد،هر روز باید بدوزی زخم هایی رو که از صداقت خوردی......
خنده، بخیه استبوسه، بخیه استفراموشی، بخیه استمهربانی ، بخیه استآدم بیبخیه متلاشی میشود!آدمزخم است......
اینوازمن به یادگار داشته باش رفیق....فقط خودت می مونی واسه خودتجز خودت روهیچکسی حساب باز نکن...دکترباش واسه درداتمرهم باش واسه زخم هاتهیچکس جزخودت جای دقیق زخم هایت را نمیداند......
پسری خامی کردو در آن وسوسه ی کودکیش سیب سرخی دزدیدپسرک بر تن من تند دوید، و مرا در قدمش خاک نمودباغبان در پی او خاک مرا داد به باددخترک میخندید و به من زخم تنم هیچ ندیدباغبان با غضبی خشم آلود نا گه از راه رسیدسیب را دست آن دخترک خندان دیدسیب دندان زده با حسرت و آهناگهان، بر تنم افتاد به خاکدخترک با قدمی بر تن من، خش خشی کرد و تنم را ساییدو چنان تکراری بر سر حسرت منکه چرا سیب که از شیرهٔ من نوشیدهنا تمام اینگونه بر تنم افت...
دایی مَش اکبر راست میگفت :عشق درمان است ؛ درد را میکُشد و سرِ غصه را میبُرد. جوری که اشک عاشق شور نیست، شیرین است.روی زخم که میریزد، گز نمیزند، مورمور نمیکند، اصلاً همین که یکی انتظارت را میکشد، مزهی خونِ توی گلو را شبیه سکنجبین میکند !...
جای بعضی از آدمها در زندگیپُر نمی شود...زخم میشود ،تا ابد میماند......