متن اشک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشک
در انزوای خویش
و در نهایت دلتنگی
پناه می برم به باران عشق
که تنها مرهم زخم کهنه ام
همین اشک هایی است
که به امید آمدنت
نهال خشکیده ی وصل را
آبیاری می کند
مجید رفیع زاد
اشک
جاری میکند
حرف های نگفته را
نمیدانم با خودم چند چندم
اما باید تا الان میهمان ها رسیده باشند ...
بغض می آید ...
اشک می آید ...
غصه می آید ...
و در خانه ی وجودم
مهمانیِ عجیبی به راه می افتد...!!!
عاشقت بودم نگفتم تا دلم بیچاره شد
ازغم عشق و جنونم قلب من صد پاره شد
فاصله بین من و تو نم نمک بسیار شد
فاصله آمد نشست و بین ما دیواره شد
روز و شب سهم من از عشقت شده دلواپسی
اشک حسرت ازدو چشمانم چونان فواره شد
کن...
اشک از چشمان من جاری شده
دل اسیر درد بی یاری شده
بس که پیچیده هوای عطرتو
گونه ی خورشید گلناری شده
-اعظم کلیابی
-بانوی کاشانی
رد پایم را برف می پوشاند
رد اشک هایم را بگیر
بیا که سوز تب فراق تو
کشنده تر از
سوز سرماست
مجید رفیع زاد
بوی دلتنگی می دهد
ثانیه هایی که
در سکوت نشسته ام بی تو
تو ای که ای کاش
می دانستی
این نشستنم
چله نشینی عشق است
و هر بار
که ورق می زنم
خاطراتت را
اشک
بوسه می زند
بر برگ برگ احساسم
-بادصبا
قدیم تر ها که پلک میزدم
زندگی میگذشت
اما حالا زندگی لابه لای پلک هایم گیر میکند
سپس قطره اشکی میشود مملو از خاطره و آرام چکه میکند
اشک ها حرف هایی هستند که هیچ وقت گفته نمیشن...
کاش!
من و تو
زیر یک چتر ،می لرزیدیم
و من در آغوشت ، می گریستم
آغوشت ،مرا گرم می کرد
و اشکم تو را...
حجت اله حبیبی
حریف خاطره هایت نمی شوم
حتی اشک هایم سد راه تو نشدند
جای خالی ات
اکنون سرشار از خاطره هایی است
سرد و بی روح
و من در انتظار
امید واهی آمدنت
مجید رفیع زاد
وقتی می مانی و می بخشی، فکر می کنند رفتن را بلد نیستی
باید به آدم ها از دست دادن را متذکر شد
آدم ها همیشه نمی مانند
یک جا در را باز می کنند و برای همیشه می روند
اما منی که ماندم ، نه اینکه رفتن را بلد...
ابر می آید گاهی و باران می خواهد فقط
شبیه دل من که می گیرد و گاهی اشک می خواهد
همچون رودی که باران ساخته است
می گذرد در دل من آن رود از خون
پریا حبیب زاده
@Parya habibzade
اشکهایم را که برایت پست می کنم
خیلی زود
لبخندهای نوازشت را برایم
پیامک می زنی.
فاطمه نعیمی* مهرانه
قاصدکهای رها
اشک هایم،
بارانی ست یک ریز
می بارد از بلندای آسمان...
چشمه ی عشق
چشم های توست
آنگاه که از زبانم
دوستت دارم را می شنوی
و پهنای صورتم آبشار اشک
وقتی که
لبخندت را می بینم
مجید رفیع زاد