متن اشک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشک
آمدم سر بزنم شعر بخوانم بروم
آنقدر دلزده هستم که نمانم بروم
به همین کوچه و این خانه و دیوارِ اتاق
و به آیینه سلامی برسانم بروم
آخرین بار به لب هات کمی زل بزنم
به دلم طعم لبت را بچشانم بروم
یک کمی خاطره جامانده که بردارم و بعد...
امشب قلم در دفتر من گریه سر داد
گویا دلش از شعر تنهایی گرفته!
با اشک خود بر سینه ی دفتر روان ؛ گفت:
بس کن نگارش ؛ در رثای او که رفته
دور از تو و غمنامه های ناگزیرت
بی شک کنار یار و دلدارش نشسته
اما تو اینجا...
چه دارد شانه های تو ؟؟
که یک کوه هم
تکیه می کند به آن
ابر بارانم، اشک اشکم حکایت می کنم
این زمانه عمر، گریان شکایت می کنم
اشک ما ریخت، چو خون به دلم رفت
عصیانِ سیل غم زِنهار، هدایت می کنم
چشمان تو شعری ست که صد قافیه دارد
امّا چه کنم؟ با دل من زاویه دارد!
این آبی بی واهمه، این شهر ستاره
چون علم نجوم است که صد فرضیه دارد
چشمان تو معدنی از نور و بلور است
دنیا به غنی سازی آن حاشیه دارد
این سفرهٔ رنگین قلمکار،...
اشک می شوی
چشمانم را پر می کنی
روی گونه ام می لغزی
جاری می شوی
به لحظات زندگی ام می ریزی
رویاهایم را آب می بَرد...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
دل تنگم ...
دلم تنگ است
بید مجنون چه بیرنگ است
در این اوضاع که دل
چون کوزه ی سربسته می نالد
اشک ...
در سینه ی ناباوریها محبوس می ماند
دل سنگین و دل غمگین
دل چونان نخ زنگین
غبار حزن و اندوه زمان را
می کشد بر دوش...
آسمان تویی...
و باران گریه ی ابرهایست که دستشان به تو نمیرسد...
دریغ از اینکه تو آسمان هستی...
و همیشه آنها را در آغوش گرفته ایی...
رشک با فهم به از اشک بی فهم...
رخ نمایی میکنی در شامگاه ابر و باد
بی وفایی میکنی در رفعت سلسال یاد
اشک، طاری میکنی بر چشم این سودا زده
تو چه کردی بر دل دیوانه، بیداد داد
اشک ها طعن می زنندم در امان عاشقی
باز امان و باز امان، از وایه های بی مراد
مبینا...
قطرات اشک روی گونه ام روان می شوند . . .
چیزی نیست؛ اندکی گرد و غبار است!
پس از مرور دوباره گذشته، از لابه لای
خاطرات خاک خورده بلند شده اند.
- ریحانه کهنوجی
بی صدا اشک می ریخت...
مرا یاد باران هایی می انداخت ، که شب ها بی صدا می باریدند...
و صبح از نم زمین ، متوجهشان می شدیم!
از سرخی چشم ها...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده