متن تنهایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی
آخرین باری که زخمی شده بودم
«کرج» با تمامِ خیابان هایش
نتوانست یک جرعه لبخند پیدا کند
برای رفعِ دلمردگی ام!
«تنهایی» گوشتِ زانوهایم را،
می کند و می خورد!
«حسرت» گلویم را گرفته بود!
سایه های فک و فامیل
دورم کِل می کشیدند
و قهقهه شان
تا «نون» پایان...
افراد از سر عشق ورزی و دوست داشتن نیست که ابراز علاقه می کنند، آن ها از تنهایی و مهمتر از آن روبرویی با خویش واهمه دارند.
این یک خلاء درونی است که ما را به سوی آدم ها می کشاند و نتیجه همیشه خفت بار است.
آنچه سرنوشت
درمن جا گذاشت
باقی مانده های دریاست
دلتنگی برای آب
و تو
به وسعتِ یک آه
طولانی تر از خیابان های تنهائی
درمن ممتد میشوی…
🍁🍁🍂🍂
با این همه تنهایی و این همه پاییز
در پایان فقط شعر است
که برای شاعر باقی می ماند.
و ستاره ها را از خواب بیدار می کند
که به شب بفهماند
این همه تنهایی و
این همه پاییز را تمام کند.
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
چه بزرگ است،
پاییز!
شبیه تنهایی ست...
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
این همه تنهایی،
یا دیوانه ام می کند،
یا که شاعر!
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
شبیه نمک است!
که بریزی بر روی زخمت،
تنهایی...
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
«تنهایی گرگ می شود»
تنهایی، مثل مشت محکمی ست که به دیوار می کوبی، تا درد زنده بودنت را حس کنی.
مثل فریادی که در گلو خفه می شود، در میان هوای سنگین اتاقی بی نور.
گاهی تنهایی، زخم کهنه ای ست که هرگز خوب نمی شود،
یا ساعتی ست...
دلم تنگ است ...
برای کسی که نه میشه او را خواست
نه میشه او را داشت ...
فقط میشود سخت برای او دلتنگ بود
و در حسرت داشتنش سوخت :)
غریبم غریب
مثل یک قبر زیر برگ های پاییزی
که منتظرست
باد
ته مانده ی فاتحه ی همسایه را
بیاورد
«آرمان پرناک»
زندگی
یک دروغ است
یک تهمت بزرگ به تقویم
یک فحش رکیک از دهانِ مرگ
یک نام جایگزین برای تنهایی
«آرمان پرناک»
خدایا!
نور وجودت را
بر همه ی عاشقان بیفشان،
تا تنهایی ما را از پای در نیاورد...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
به تُندی شنید:
« نه به من می آیی
نه به این دنیا،
هر کسی، در لاکِ خودش !!» ...
لاکپشتی که به عشق،
به زندگی زیر یک سقف
اعتقاد داشت
آرام آرام دور شد
با یک جهان خالیِ بیشتر
در لاک
«آرمان پرناک»
سرگشته ام و حیران در این سرای دلتنگی ...
غمگین نظاره می کنم شبانه های تنهایی ام را
که چه بی رحم روشنایی ماه حضورت
روشنگر آسمان تاریک چشمانم نیست .. ..
هیچگاه
بدِ کسی نخواسته ام
اما یکی هست که می خواهم
هر چه زودتر آلزایمر بگیرد
و فردای مرا از یاد ببرد
از یاد ببرد
از یاد ببرد
از یاد ببر
تنهایی!
«آرمان پرناک»
با باوری لرزان/
به لبه ی پشت بام نزدیک می شوی /
که شاید /
که شایدکسی از پشت /
تو را بغل گیرد؟ /
عزیز دلم /
پیش از این /
مرگ به آغوشت کشید /
فقط فراموش کرده ای!
«آرمان پرناک»