شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
در سر مرا امشب تب آن عشق سوزان است
آغوش خود را باز کن فصل زمستان است
بگذار تا وارد شوم در خانه قلبت
وقتی هوایم بی حضورت سخت بوران است
ما مثل یک روحیم اما در یکی پیکر
با تو تمام فصل های من بهاران است
اعظم کلیابی
بانوی...
بیا ترانه ی لبریز از، غزل هایم
بریز طعم عسل را به کام دنیایم
تو ای بهانه ی شادی مگر نمی دانی؟!
چقدر بی تو غمینم چقدر تنهایم
بیا که بی تو شکسته پَرِ کبوترِ دل
ببند! بال مرا! حضرتِ مداوایم!
کنار خمره ی انگور چشم تو خوبم
نفس ترین...
تو خروس آبشاری،
زلالی آبی،
صدای رودی،
خنکی چشمه ای.
روی دیوار
ساعت می خندید و زمان عقب عقب می رفت
صندلی ای که نشسته بود
پاهایش را دراز کرد و خمیازه کشید
در یخچال را باز کردم
ماه افتاد بیرون
و با صدای شکستن بشقاب ها
در فریزر یخ زد
قاشقی از سقف آویزان بود
و زیرش یک چتر...
در خلوت شب، ستاره پنهان دیدم/
از چشمه ی نور، عشق لرزان دیدم/
در آینه ی ماه نگاهت جاری ست/
در ظلمت دل ، مهر تو تابان دیدم ...
....فیروزه سمیعی
گریه را می بینم و با خنده رامت می کنم...
بهترین احساس دنیا را بنامت می کنم...!
خنده را می دزدی و پنهان نگاهم می کنی...!
گریه را می پوشم و خندان سلامت می کنم
نیستم مایوس از بد عهدی این روزگار
تلخ گفتارم، ولی شادی به کامت می کنم...
در راهم و گذر، ناپیداست
رازی نو
در پرده ای کهنه می پیچد
سخت ترین قدم ها
قدم های غریب
ردی که از بودن پاک شده است
عشق
نگاه را پشت رو می پوشاند
وفریب
تا نبیند جنون را...
...فیروزه سمیعی
...
On my path and journey, it remains unseen...
بِه مَرگَم راضی اَم امّا،فَقَط یِک آرِزو دارَم؛
سَرَم را لَحظهءِ آخَربه زانوی تو بُگذارَم؛
بِپُرسی ازمَن آن لَحظه،که آیاصُحبَتی دارَم؟!
بِجای اَشهَدُو اَنَّ بِگویَم دوستت دارم ♡£
در پرده ی راز، عشق پنهان شده است/
آوای دل از فریب لرزان شده است/
هر خاطره ای که در دلم می جوشد/
در آینه ی شکسته حیران شده است...
....فیروزه سمیعی
می شود امشب به دنیایت مرا مهمان کنی ؟
شعر تاریک مرا با مهر خود تابان کنی ؟
می شود این چشمهای ابری و پر درد را
با نگاه آبییت همسایه ی باران کنی؟
کاش امشب خلوت آیینه را با دست خود
رنگ زیبایی ببخشی ،زخم را پنهان کنی
من...
اگر قرصی نان داشته باشم،
نصف اش را به گرسنه ای خواهم داد.
پالتویم را به آدمی می بخشم
که از سوز و سرمای زمستان
بر خود می لرزد.
حتا اگر نابینایی
از من طلب بینایی کند،
یک چشم خود را به او می دهم.
ولی در باب عشقت،
خسیس...
آغوش خود را باز،کن فصل زمستان است
در اوج سرما آرزویم عشق سوزان است
یعنی که باید گرم باشیم از،تنور عشق
آب وهوای شهر وقتی برف وبوران است
بین من و تو که نباید فاصله باشد
وقتی میان مرز تن امّید، مهمان است
بر گیسوی یلدایی ام شانه بزن با...
آمدنت
قصه ی پیوستن دو خط بود
دو خط موازی
که به جنونِ هم می رسند
و در نقطه ای خیالی
همدیگر را قطع می کنند
در مسیرت
کلمات می رقصیدند
حروف از هم می گسستند
و جمله ها
در فاصله ی بین نگاه هایمان
بازنویسی می شدند
لبخند تو...
گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟
آن چنان مات که یکدم مژه برهم نزنی!
مژه برهم نزنم تاکه زدستم نرود،
ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی!
تو نقاش لحظه ها بودی
من شاعر رنگ ها
زمان در گذر بود
و رنگ ها بهم می ریختند
ما در میان دو بوم
و هوایی که از دست رفته بود
دست هایمان از هم دور می شدند
اما لحظه ها هنوز در هم تنیده ی عشق
این رقص همیشه...
آب و هوای شهر وقتی برف و بوران است
در اوج سرما آرزویم عشق سوزان است
یعنی که باید گرم باشیم از تنور عشق
نه آن تنوری که ره آوردش لُب نان است
بین من و تو که نباید فاصله باشد
وقتی میان مرز تن امّید، مهمان است
بر گیسوی...
دراوج سرما آرزویم عشق سوزان است
یلدا شروع دلخوشی های فراوان است
یعنی که باید گرم باشیم از تنور عشق
آب و هوای شهر وقتی برف و بوران است
بین من و تو که نباید فاصله باشد
وقتی میان مرز تن امید مهمان است
ما همچو یک روحیم اما در...
(قامت دلجو)
عِطر گندم زارها از نفخه ی خوشبوی توست
پیچ نیلوفر، نماد طره ی گیسوی توست
آسمان با آن بزرگی رنگ بازد پیش تو
آبی هفت آسمان از آبی مینوی توست
عارفی می گفت در مسجد به هنگام نماز :
قبله ی محراب، مایل بر خم ابروی توست
چون...
یادت،
همچون باران،
بر دلم می بارد.
هوای دلم چه خنک!
چه خوش!