شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟
آن چنان مات که یکدم مژه برهم نزنی!
مژه برهم نزنم تاکه زدستم نرود،
ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی!
تو نقاش لحظه ها بودی
من شاعر رنگ ها
زمان در گذر بود
و رنگ ها بهم می ریختند
ما در میان دو بوم
و هوایی که از دست رفته بود
دست هایمان از هم دور می شدند
اما لحظه ها هنوز در هم تنیده ی عشق
این رقص همیشه...
آب و هوای شهر وقتی برف و بوران است
در اوج سرما آرزویم عشق سوزان است
یعنی که باید گرم باشیم از تنور عشق
نه آن تنوری که ره آوردش لُب نان است
بین من و تو که نباید فاصله باشد
وقتی میان مرز تن امّید، مهمان است
بر گیسوی...
دراوج سرما آرزویم عشق سوزان است
یلدا شروع دلخوشی های فراوان است
یعنی که باید گرم باشیم از تنور عشق
آب و هوای شهر وقتی برف و بوران است
بین من و تو که نباید فاصله باشد
وقتی میان مرز تن امید مهمان است
ما همچو یک روحیم اما در...
(قامت دلجو)
عِطر گندم زارها از نفخه ی خوشبوی توست
پیچ نیلوفر، نماد طره ی گیسوی توست
آسمان با آن بزرگی رنگ بازد پیش تو
آبی هفت آسمان از آبی مینوی توست
عارفی می گفت در مسجد به هنگام نماز :
قبله ی محراب، مایل بر خم ابروی توست
چون...
یادت،
همچون باران،
بر دلم می بارد.
هوای دلم چه خنک!
چه خوش!
در آغوشم بگیر
چنان که هوای نفس هایت
تنهایی ام را
در هم بشکند
و تمام جهان
به وسعتِ نگاهت
خلاصه شود
آن گاه
مرا ببوس
آن گونه که هیچ اندوهی
در جانم نماند
و هر تپش قلبم
به شوق حضورت
جاری شود
فیروزه سمیعی
در کنار تو،
زیر بارش هیچ بارانی،
در اوج بارش و رگبار هم،
دلتنگ خورشید نخواهم شد.
در کنار تو،
در جهنمم باشم،
حسرت بهشت را نخواهم خورد...
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
غروبی،
برای نخستین بار
زنبور لبم بر گل لب هایت نشست
گرچه زیاد آنجا نماند...
اما آی دخترک نازنین،
طعم شهد لبت ابدی شد
و عسل بوسه ات در روحم ریخته شد.
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
غیر از تو را نمی بینم
تویی که در روحم جلوس کرده ای.
من که نمی گویم تو از کل جهان زیباتری!
لیکن بی حرف و حدیثی برترینی!
در هر لیست و فراکسیون و انتخابات و گزینشی
کاندیدای من فقط تو هستی!
طرفدار و هواخواه تو منم.
تخت و تاخ...
نرو و تنهایم مگذار!
خودت را در سطر سطر شعرهایم پنهان کن!
تا که تنهایی اتاقم، روحم را تسخیر نکند.
تو بروی، من برای که شعر بخوانم؟!
تو بروی، در پیشگاه آیینه، خودم را برای که بیارایم؟!
نرو! تا زخم فراقمان تازه نشود.
خودت را میان تار به تار موهایم...
شب، رنگ و روی عاشقانه ام را به خود می گیرد
تا ستاره ای نو پدید آورد...
زیرا، در این ظلمت دوران
تنها منم،
که لبریزم از زیبایی های تو!
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
به آغوشت
که می رسم
تمام جهان
کوچک می شود
در خیالم خندہ هایت خودنمایے میڪند
چشمِ تو در مسجدِ قلبم، خدایے مے ڪند
دست هایم بیقرارِ لمسِ مویت میشود
روسرے وقتے از آنها رونمایے مے ڪند
قطبِ قلبِ من هواے بوسہ دارد نازنین
بوسہ هاے تو دلم را استوایے میڪند
بے گذرنامہ مرا بہ مرزِ آغوشت بخوان
دست بے...
جانا بہ پاے مستے، قدرے مرام بگذار
من ڪہ خراب عشقم ، سنگ تمام بگذار
با این دل حزینم ، در ڪورہ راہ مستی
با لعلے از لبانت، شرب مدام بگذار
امشب ڪہ ڪوہ دردم،حالم شدہ پریشان
درخلوت خیالم، بے پردہ گام بگذار
تیرہ شدہ جهانم ، زین جور بے...
.
بگذار در نگاهِ تُ باران شوم به شوق
دردت بغل گرفته پریشان شوم به شوق
خواهم شوی تُ زلزله ویران کنی مرا
زیر نگاه مهر تُ پنهان شوم به شوق
تا بر ضریحِ چشم تُ ، جانم دخیل بست
گفتم کرامتی شود انسان شوم به شوق
دردی نشسته در...
لبریز شد از نگاه مستت/
قلک دلم ، به ناز شصتت/
هر لحظه به شوق می درخشد/
خورشید دلم به لطفِ چشمت/
فیروزه سمیعی
دل را به هوای عشق تو دادم/
در هر نفسی به یادت ٱفتادم/
این جان که فدای تو شده یار/
تا مرز جنون بدان که دل شادم/
....فیروزه سمیعی
تیر باران نگاتم و می سوزم در آذرِ ماه آغوشت
من سربدارِ لبانِ تبدارم، مهربانویِ آبانی
.....فیروزه سمیعی
گلی دیدم به رنگ آذر و خون
به بوی تلخِ درد و مثلِ مجنون
جهان با رقصِ پاییزانه ات مست
و من ماندم در این اندوهِ محزون
فیروزه سمیعی