متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
پر رنج ترین لحظه ی دل دادن،
دل کندن از آن چشم سیاه توست.
هرکجا، سازم رها، موجِ نگاه،
باز هم، چشمِ دلم، سوی تو هست...
زیر شلاق نگاه تو..،
بیچاره دل ماست که گرفتار و اسیر است.
تا به کی شوق تماشایی تو.،
حسرت بشود بر دل ما.
عشق
احساس است
ایمان است
پرتوییست از نگاه خدا
که در وجودمان شعله میکشد
مشتاق دیدار توام.
آن دم که میگیرد ز تن چشمان تو جان را.
کاش امشب..،
تو به خواب منِ دل خسته پیدا بشوی.
وَ او محرم نشد با دل،
میانِ لحظههای عشق؛
من از دیدِ نگاهِ او،
چنان بیگانهای بودم!
ای کاش کــه همـــــراه ِصبـا می بودی
خورشــید وَش و مــاه صبـا می بودی
از فاصــــله ها فاصــــله ها دلگیــــرم
ای کاش تو دلخـــــواه صبـا می بودی
در آسمان بیانتها دنبالت میگردم😪
گفته بود میمانند که ناگهان؛
کمی ردی ازش جا گذاشت، اما این رد، تنها بوی یادهایش است که در هوا پراکنده شده. ناگهان غیبش زد، طوری رفت که انگار از اول نیامده بود؛ گویی یک توهم تلخ و زیبا بوده.
هجی کن
هجی کن صدای مرا تا مگر
کمی نام خود را تماشا کنم
دلم را به زلف سیاهت ببند
که غم را برای تو حاشا کنم
تمامی ندارد غم عاشقی
بیا تا کمی بی قراری کنیم
یکایک در این صحنه بیدلی
تو من، من تو را سرشماری کنیم
مرا...
آفتاب دگر طلوع نمیکند،
شهر تاریک شده،
خانه، از نبودنت فرو ریخت
برگرد و به زندگیام روشنایی ببخش.
بند چشمان سیاه توست،
نفس های تنم.
روزی که پایم به خانهات باز شد؛ آن روز به دنیایی از بوی خوشبختی و عطر مشترک عشق قدم گذاشتم. جهانی که به نظر میرسید سرشار از مهر و محبت و آرزوهای شیرین برای تشکیل خانوادهای گرم و کوچک است. اما تنها یک توهم بود، توهمی که پایدار نبود.
این...
من مثل شب...
با چراغهای روشنِ خانهٔ تان قهرم...
با آغوشی که دیگر سهمِ من نیست.
عشقم دلتنگی شدیدی دارم بی قرارتم
"شاهِ بی رُخ"
قصه یِ آن شاهِ بی رُخ را بِخوان، افسانه نیست
بَر فَلاتِ شانه اَش یک عُمر می بایَد گریست
او که از مَرزِ تمامِ خط قرمزها گذشت
بعد از آن در کُنجِ عُزلَت از همه دنیا گُسَست...
گاهی اونقدر سر قمار عشق سرمست می شی که حتی خوشبختیت را هم می ذاری وسط!
تلخی ماجرا وقتیه که پاک می بازی و وقتی هوش و حواست سر جاش میاد،تازه می فهمی اون برگ های عشقی که اون ها را گل می دونستی،بلوفی بیش نبودن؛ولی اینقدر از خود بی...
در سیناپس های توو در تووی خیال
پژواکِ گامهایت
رقصِ جنونآمیزِ ذراتِ کوانتومیست
عشقِ ما، نه خطی، نه دایره
تلاقی انتگرالِ بینهایتِ احتمالات
در گسترهی مهآلودِ عدم است
بریل تنم را که لمس کنی
تب ام آتش میگیرد
پلک میزنی، الگوریتمِ نویی متولد میشود
پر از کُدهای حسِ نابِ تو...
دلم بهانه میکند،
برای زندگی تو را.
دل، دوست دارد، دستِ گرمِ پُرمحبّت
گرمای دستش، کاشکی، بر سر، بیاید
از بوسههای گرمِ او، احساسِ مهری
در سرسرای سینه و، پیکر، بیاید
در بیت بیتِ شهرِ قلبم، جای دارد
جز، او، نمیخواهم، کسی دیگر، بیاید
خانه ی دل را تکاندم،
چیزی جز حسرت دیدار تو در آن نبود.