غم انگیزترین نقطه دنیا آغوش من است ... وقتی بی اندازه جای تو در آن خالیست ! ️️️
باختم هر چه کنار تو بدست آوردم به طلا دست زدم بعد تو ، خاکستر شد
تو مرا آن قَدَر آزُردی که خودم کوچ کنم از شَهرت بِکَنم دل زِ دلِ چون سنگت تو خیالت راحت ، می روم از قلبت
. نشسته ام به در نگاه میکنم دریچه آه میکشد تو از کدام راه میرسی خیال دیدنت چه دلپذیر بود جوانی ام در این امید پیر شد نیامدی و دیر شد...
آرام بگیر ای دلِ دیوانه ، آرام بگیر.... او ز یادش بُرده چَشمانِ پُر از عشقِ تو را...! .
قحطیِ دلخوشی شده اینجا بدون تو این سهمِ ظالمانه سزاوارِ من نبود
ای کاش می رسید به جانم نگاهِ مرگ افسوس دستِ مرگ خریدارِ من نبود
در سرزمین سرد دلت یخ زدم ولی چشمی برای گریه عزادارِ من نبود
به هم آوا شدن گریه و باران سوگند که جگر سوز تر از عشق ندیدم دردی
ای که دنیای مرا رنگ جهنم کردی حاضرم زندگی ام را بدهم برگردی
چاقو برای خودکشی راه قشنگی نیست وقتی شبی از چشم هایت می توان افتاد .
نه دستاش رو گرفتم.. نه بغلش کردم .. نه حتی بوسیدمش.. من فقط از دور دوستش داشتم.. عشق من به اون معصوم ترین عشق تاریخ بود که به فرجام نرسید....
شادی نیمه ی شعبان و غم دوری تو شب عید است ولی سینه ما می سوزد
پرغرور می رفت طوری که انگار همه صف کشیده بودند برای داشتنتش آخرین باری که دیدمش او از تنهایی دق کرده بود و من از نداشتنش
نیستی و ببینی جای خالیت، چگونه به من دهن کجی میکند…
تمامِ ترس من این است یک شب بخوابم و صبح رخسارِ تو را به یاد نیاورم. تا می توانم تماشا خواهم کرد هر چیزی را تماشا خواهم کرد. چشم هایم رو به شب می روند. ترسم بیهوده نیست من می ترسم از احتمالِ ندیدن تو می ترسم...
خوش به حال آنکه دستان تو را خواهد گرفت همزمان با دست تو جان مرا خواهد گرفت
ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف جرم از تو نباشد گنه از بخت من است
زود برگرد و بیا، خسته ام از رنگ سیاه روزهایم همه از جنس مُحرّم شده است
گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم؟ بغض کردم...خود خوری کردم... نگفتم بارها
ز دیده... می روی اما... نمی روی از یاد...
هر سربازی در جیب هایش در موهایش و لای دکمه های یونیفورمش زنی را به میدان جنگ می برد آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است هر گلوله دو نفر را از پا درآورده سرباز و زنی که در میان قلبش بود.
گفته بودم می روی دیدی عزیزم آخرش ! سهم ما از عشق هم شد قسمت زجرآورش زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست ! رفتنت یعنی مصیبت ، زجر یعنی باورش جای من این روزها میزی ست کنج کافه ها یک طرف سیگار و من ، یاد تو سمت دیگرش .
خیال دیدنت چه دلپذیر بود جوانیم در این امید پیر شد نیامدی و دیر شد...