متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
کبوترِ قمریام...
سه روزست که از پنجرهام پر کشیدی
و من، در آغوشِ سکوت،
دلتنگِ پرهای نرمت ماندهام.
تمام شبها را
با حسرتِ پروازی که نبود،
گریستهام...
دلم برای آغوشت تنگ است.
از روزِ ازل حــک شــده بر جـــان و دلم
عشق تو و این غم که ز هجرانِ تو است
شــــبـیه ارگِ بـــم ویــــرانــــم و بـیــــــگانــه با غیـرم
ازاین غربت،ازاین حسرت که با من بی تو همراه است
دلم از جنسِ گلِ یاسـمن است و گلِ ناز
که شده بی تــو شبیهِ گلِ پـژمرده ز غم
عشق چون شرابی سرکش در رگهایم دوید، و من، سرمست این رؤیای پژمرده، به خوابی ابدی فرو رفتم.
پنجرهای به پرواز
برای کبوتر رفتهات
از دل حیاط
افتاده بود
روی لبهی پنجره
مثل تکهای از خستگیِ جهان...
چشمهایش،
پر از اضطراب بود
و بالش،
تار و لرزان
مثل خوابهای بیپناه.
او را گرفتم
در پناه دستانم
در آغوشی
که از نان و ترانه پر بود
و هر شب...
زندگی حسرت وصل است میان من و تو،
باران بهانه است ،بگو ، چتر دلتنگی را کجا باز
کنم که نبارد چشمانم،،
همه جا هستند
دهانهای مخرّب،
کلماتِ انتحاری...
ملالی نیست!
سرت بر شانهام
سرم بر شانهات
ما برجهای دوقلو
آغوشِ هم را میسازیم...
هیچچیز نگفتم…
خودم را سپردم به لحظه.
باد، فهمید.
برگ، خم شد.
و دل،
بیصدا به سمت نور برگشت.
گـاهی اونقـدر بـد دلت مـیشکنه
که حتی!
نـای اعتراض هـم نـداری
فقـط
نگاه می کنی و
بیصدا میروی
انگار چشمان قشنگت رنگ دریاست!
در ساحل آرامشش یک دشت رویاست
باز ازنگاهت می نویسم ،مثل دیروز
ابیات چشمانت عجب درگیر معناست
مغرور زیبایم، غزل جان گیرد از تو
چون آهوانه بودنت روح غزل هاست
پیشم بمان ،هم با دل من عاشقی کن
چون بی تو این خانه غمین وسرد...
دلت که تنگ باشد،
باران هم تسکین نیست،
شعر هم مرهم نمیشود،
و هیچ آغوشی وسعت اندوهت را کم نمیکند...
دلت که تنگ باشد،
صدای خندهها در گوشت محو میشود،
کوچهها بوی دلتنگی میگیرند،
و هر مسیر، تو را به خاطرهای قدیمی میکشاند...
دلت که تنگ باشد،
دیگر فرقی نمیکند...
وقتی که من زشت باشم ، حتی اگر تمام آینه های جهان را تکه تکه کنم ، زیبا نخواهم شد .
سلام ای قلب صد پاره یِ بیصدا
که پنهان شدی پشت صبر و حیا
نه فریاد کردی ، نه شِکوِه گَری
فقط سوختی ، بی پناه از جفا
کاش بودی
تا با تو جان می گرفت
هر صبح
لبخندی که خسته است از نیامدنت
از روزهایی که بدون تو
به پایان می رسد
کاش بودی ...
حوالی یِ چشم های توام
نزدیکتر بیا،
خسته ام
از تبانی ات با سایه ام
هرگاه که خورشید طلوع میکند
مادرم رختخوابها را جلوی آفتاب پهن میکند!
روزی از او پرسیدم:
- رختخوابها که خیس نیستند،
پس چرا آنها را جلوی آفتاب پهن میکنی؟!
گفت: تا که بوی نم و بد از آنها پاک شود و خوشبو شود.
به فکر فرو رفتم و با خودم...