متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
آدم فراموش کار است
و خاطره ها
پرنده های مهاجرند
در فصل های سرد
که از ذهن ها کوچ می کنند
تو موسیقی جعبه ای کوچک را
هر روز باز می کنی
نت به نت
نفس به نفس
به دنبال بوی عطر سرد
به دنبال آن سه ترک لب
به...
هر شب
خیال تو را
کنار خود
می خوابانم
شاید که صبح بیدار شوم
و تو واقعیت باشی
فیروزه سمیعی
رفتنت؛
آنقدر ها هم که فکر می کنی فاجعه نیست
من مثل بید های مجنون
ایستاده می میرم...
ای کاش
هر آینه ی روشنی
در دل خود سایه ای داشت
و هر سایه ای
نور را چنان درک می کرد
که نه بر درختی زخم بزند
نه بر پرنده ای سایه افکند...
....فیروزه سمیعی
شکستی مرا هزار بار و هزار آینه در دست توست .
هیچ وقت نمی فهمی که
در هر خداحافظی،چ
چه چیزی از تو
برای همیشه می میرد
در را که می بستی
شمع
در آخرین لرزشش
به تاریکی
می پیوست
زندگی
در گوشه ی اتاق
چمدانی را
بی صدا
باز می کرد...
و من
میان بغض و رفتنت
با زمان
چانه می زدم
برای لحظه ای بیشتر...
.....فیروزه سمیعی
تو تب تابستون
تو اتاقم برفه
رو سیم گیتارم
نتای پر درده
یه گوشه ی ذهنم
یاد تو می افتم
روزی که با چشمات
از عشق می مُردم
باسرخی لب هات
گل بوسه می چیدم
بهار بود خونه
وقتی می خندیدم
از وقتی که رفتی
سینه ام شده خالی
خونه...
ای مرگ بیا برای بُردَنم آماده مُردَنم
بیا بدون مامور ...
به گمانم شرم حضور دارد عزرائیل ؛ بواسطه نزیسته هایم !؟!
غمت کشیده رُسَم را خوب
تو مینِ کاشتنی بودی
که تکه های دلم شاهد
عزیز و خواستنی بودی...
«آرمان پرناک»
بی توجّه، گشته ای؛ باز این دلم، می تپد و/
جز تو بحرِ باورم را، شورش آموزی نیست/
بی تو در شهرِ دلم، مهرِ جهان سوزی نیست/
عشق هم، بی تو؛ گلم! «آشِ دهان سوزی نیست»/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
بی ترحّم شد دلت، نسبت به دنیای دلم/
در سرای سینه ات، احساسِ دلسوزی نیست/
بی مروّت! کاسه ی خون شد دلم، از دستت/
جز همین خونِ جگر خوردن، مرا روزی، نیست/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
بی تو در شبهای من ماهِ دل افروزی نیست/
بی حضورِ تو، مرا مهرِ جهانسوزی نیست/
بی وجودِ خیزشِ امواجِ بی تابِ عطش/
وجد و حالی در دلِ دیروز و امروزی نیست/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
ناتوان
آسمان را بر دوش می کشد
باد
رازهای زمین را در گوشش می خواند:
«عشق یک دروغ بزرگ است
و شاد بودن
فقط یک فکر ساده»
....
فیروزه سمیعی
مثل آن مرداب غمگینی
که نیلوفر نداشت
حال من بد بود. اما !
هیچ کس باور نداشت...
گاهی شبیه قلب
گاهی شبیه بغل
و گاهی شبیه قلاب !
ابرهای اتاقم
بلد شده اند به هر شکلی
بدل شوند...
«آرمان پرناک»
درونِ چاهِ دلم خونست
بِکِش طنابِ گلویم را
که خنده ات به دلم مانده...
«آرمان پرناک»
عشق، یک ساعت شکسته است؛که هیچ گاه نمی داند، زمان کجا می رود، اما همیشه در انتظار می ماند...
....
....فیروزه سمیعی
لباسِ دامادی؟
نه مادر!
فقط اندوه
به اندامِ این روح می آید...
«آرمان پرناک»
پیله هایم تمامی ندارد
هر چه در می آورم
یکی دیگر به تن دارم
کاش می توانستم
به خدا بگویم
که پروانه ها
پیش از هر فصلی
در جهنم می سوزند
«آرمان پرناک»
قابل نداشت
قلبم
عادت دارد اصلاً
به سنگ خوردن
و تپیدن
رودِ روزهای غمبارم
راضی ام
به رضایِ خشم شما
«آرمان پرناک»
🍁🍃نوزادان بی نام در شهر
دیوارها گریه می کنند
و
پاییز
با مشت های گره کرده
از کنارشان می گذرد
کسی صدای زنگ را نمی شنود
اشک ها روی زمین
جاری می شوند در چشم هایشان
و باد
با نام های فراموش شده
بر آینه می تازد
می خواهم آدم...
☘️🍃پرنده می خواند در دل شب به یاد لانه اش/
رود می گذرد غمگین و خاموش در انتظار عشق/🍃☘️
....
فیروزه سمیعی
https://t.me/Pangarah