متن اشک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشک
وقتی که به محله ای دیگر نقل مکان کردیم
هر کسی از کامیون چیزی خالی کرد.
مادرم ظروف شیشه ای را
و خواهرم گلدان های سفالی و
برادرم کتاب هایش و
پدرم فرش ها را...
ناگهان همه گی به من چشم غره رفتند
وقتی چشم دوخته بودم به جای خالی...
نگاه ساکت مردم به روی صورتم دزدانه می افتد
همه گویند عجب شاد است،عجب خندان
دل مردم چه میداند که من دنیایی از اشکم...
هر شب به آرزوهایی می اندیشم
که همه اشک می شوند
ای کاش نفس هایت برای من بود
تا آرامش را
میان آغوشت تجربه می کردم
و عشق با آتش بوسه هایمان
شعله ور می شد
تا اینگونه در آینه ی تنهایی
شاهد مرگ لبخند
بر روی لب هایم نمی...
در امتداد دستهایم،
خطی از ابهام،
موج می زند؛
فال زندگانیم این روزها،
تصویری ست،
از دورنمای اشکهایم؛
نبض دستانم را،
به گرمای دستانت می سپارم؛
تا خود،
رگ عاطفه ام را،
دریابی!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص ۱۶۲.
دلتنگی که بیکار نمی شینه؛
هر لحظه که می گذره،
بیشتر میوفته به جونت و آزارت میده
بیشتر میوفته تو چشمت و اشک میشه...
✍ساجده حسینی
تنها اشک است ،
ک میداند غم ازچشم افتادگی را...
@roshangeram
سلام ای اشک ای ناموس عشقم
سلام ای شرح اقیانوس عشقم
سلام ای خواهرباران که نوری
خموشان خانه رافانوس عشقم
سلام ای مصرع بیت حقیقت
سلام ای گوهر قاموس عشقم
پس از تو خندهای من چه زیباست...؟!
سلام ای اشک ای ناموس عشقم
میم.منتظر..
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
ثانیه ها و دقیقه ها ز جنس سنگ می شود
گاه سرم گیج می رود میان عقربه ها
قلاب زمانه به دلم چنگ می شود
گاه فرو می روم درون غبار اشک
چشمم شده چشمه و دلم سنگ می شود
چیزی برای من نداشت شعر
جز اشک و خون
هشدار! که تصویر ماهِ واژگون
آخر تو را نَبَرَد
به اعماقِ
چاه سرنگون...
سررفته بود
حوصله ی اشک
افتاد.
رضاحدادیان
اشکاتو
پاک نکن
مسببین رو
پاک کن .
حجت اله حبیبی
قطرات سیل شده باران اشکهایم دیگر کویر گونه هایم را سیر آب نمیکند . تاوقتی چتر یادت آدرس اشتباه میدهدبه ابرهای خیالم
✍️رضا کهنسال آستانی
جهانم را
به آتش زد
نگاه خیس بارانش.
حجت اله حبیبی
صدای خنده ی تو
شهر را، به هم می ریخت
هوای باغ دو چشمت،
اگر چه بارانی است .
حجت اله حبیبی
خنده ات را
می خرم
با اشک چشمم،
بی شمار
ای دل دیوانه
تا صبح پرستو ها
ببار .
حجت اله حبیبی
حسرتی هست فقط بر دلِ من تکراری
کاش گرمای لبت بر لبِ من بگذاری
همه خفتند ولۍچشمِ من از اشک پُر است
سهمِ من از تو شده گریه و شب بیداری...
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی