شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
انارهای دلخون را چیده اندنارنگی ها، نارنجی شده اندانگشت های تنها، به جیب های تنگ تاریک پناه می برندچترهای پژمرده و خشکدوباره جان می گیرندو شعرهای خاک خوردهدوباره به خط می شوند:غروب به این سو، زل زده استاشک آسمان دم مشک استو پاییز پای رفتن ندارد...بیاتا پاییز را پنجه در پنجه، شانه بر شانه، بوسه بر بوسهبدرقه سازیم...بیاتا اشک های سیاه اسید آسماناین یکی باراشک شوق دیدار باشد...بیاتا در تقویم خاطرات سرد و زرد پاییز...
یلدا شب پیوند دل و خاطره استدیدار من و برف لب پنجره استیلدا شب هندوانه و فال و غزلکار دل من بی تو ولی یکسره است . . ....
درفصل غریب و سرد پاییزخاطراتت در وجودم گشته لبریزکوچه باغ عاشقی پژمرده گشتبی حضورت غنچه ها در هم شکستای که پایان در کنارت زندگیستزندگی بی تو برایم بردگیستدیدار تو بهترین بهانه شد برایمتا از تو و احساس درونی بسرایم......
می توانی بروی گرچه مرا رنجاندیشک ندارم که تو در کار دلت درماندیزنده با عشق توبودم شده جسمم جسدیزنده ام کرده هربار مرا میراندیمن همانم که تو دائم به کنارش بودییاد داری که مرا جان دلم می خواندی؟گاه با وعده دیدار ، تو شادم کردیگاه تا وقت سحر پیش دلم می ماندیکی به این فاصله ها اینهمه عادت کردیدر دلت مهر کسی را نکند گنجاندی؟می روی پیش تو امّا دل من می ماندای که با رفتن خود جان ودلم سوزاندیمیتوانی بروی من که حلالت کردمگرچه یه ...
تو،،،به \دوستت دارمی\ گرفتار آمده ایاز جنس نَمُورکه لب های کبودِ مردی مسلولدر پستوئی آفتاب ندیدهبر جانت حواله کرده ست. شایدبه باورت سخت ستکه با همه دوری وُ، قِدمَتِ درد دوستت دارم! من،،،در سکوتی \لاجوردی کبود\ به یک تنهایی ضخیم از غربت گرفتارم! باور کن هرگزبه خمیازه کسل کننده ی روزهای هفته اعتنا ندارم و هر روز مصرانهمشتاق دیدارت هستم کاش توان گفتن بودو می ...
لحظه ی دیدار می لرزدگسل های قلبم حتا، با یک ریشتر! (زانا کوردستانی)...
محبوب منشما با ارزش ترین دارایی من در این دنیا هستیدبرق چشمانم، در لحظه دیدار گواه این حرف است....
هر شنبه که دیدار میسر گرددروزم به وجود تو منور گرددهر وقت تو باشی همه جای خانه با عطر حضور تو معطر گردد...
محبوب من ، سلول به سلول تنم تشنه مهر و محبت شما هستند ، هر چه شما بیشتر عشق می ورزیدمن بیشتر عاشق شما میشوم و سلول هایم تشنه تر ...داستان عجیبیستبه اسمان نگاه میکنم نام شما نقش میبندبه ماه نگاه میکنم یاد شما را در دل من می اندازندغرق در خیال میشوم و در حسرت یک گفتگوی عاشقانه ام ، ناگهان صدای موذن در شهر میپچد ...دلم میخواهد جان بدهم زمان دیدار ......
رفته ام با پا نه، اما با دلم سمت حرمروح من رفته سفر جا مانده اینجا پیکرمقسمتی از خویش را من جا نهادم سال پیشتکه ای از قلب من جا مانده پیش سرورمکاش می شد زندگی را جور دیگر زد رقمتا نباشد ،آن زیارت ، عیش و وصل آخرمبا دل وجان میپریدم سوی دیدارِ تو عشقخالقم گر داده بودم ،جای پا، بال وپرماربعین باشد ،نباشم بین زوارت "حسین "عکی تحمل میکنم ،کی میشود من باورمساقیا،جامی بده ما را، که این هجران سختسوخته جان مرا ،خون کرده چشم...
شعر شده حرف حسابم که تو خوب کنی حال خرابم که توعاشق آن چشم سیاهت شدم تشنه آن کهنه شرابم که تو دیدن تو باز شده ارزو تشنه آن آب و سرابم که تو .... ماه منی باز سراغم بیا تا به سحر باز نخوابم که تو وعده دیدار ولی داده ای عاشق آن لحظه ء نابم که تو...
آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیداررویای قشنگی ست و اما شدنی نیست ......
دلتنگ توام می کنم اقرار به این کاراز بغض من اصرار و از اخم تو انکاردل کندن تو باعث جان کندن من شداز من نفسی مانده تو انگار نه انگارای ناز تو ویرانگر شب های نیازمجان بخشی و جانکاه دل انگیز و دل آزاراز خیر حضور تو و دیدار گذشتممن قانعم ای عشق به یک وعده دیدار!از هر دری آمد دلم از پنجره رفتیبا زور نمی شد بکشم دور تو دیوارای عمر رسیده است به ما خیر تو لطفاً!در کوچه دلتنگی اندوه نگهدار...
چهارشنبه ها شیرین ترین قسمت هفته استنه از نحسی سه شنبه خبری ست و نه باید کلی منتظر رسیدنِ پنجشنبه ی شاد باشی:)چهارشنبه ها حالِ خوبِ عاشقانه ی من استکه می دانم فقط یک روز مانده تا دیدار تو*.*...
بوی دود چوب باران خورده می آیداز درون جنگلپاییز است وبرگ های عاشقاز سوی آسمان به زمین می ریزندتا که بسازند فرشی زیبادر جاده منتهی به عشقوتو پای گذاری روی آنومن در انتهای جادهلحظه ها را می شمارمتا که دیداری داشته باشیمبه عشقلحظه ها به کندی می گذردوقلب من از حسرت دیدارمی تپد به تندی باران های پاییزیلحظه دیدار چه زیباستتصور کن ....
این بهارِ ناب، چون شعرِ تَر استمثل یک دیدارِ تازه، نوبر استآسمان، آیینه کاری می شوددر زمین، آیینه، جاری می شود.می شود با خطّی از باران نوشت:بهترین ماهِ جهان، اردیبهشت......
در انتهای کوچه آذردختریست به نام یلدا.با موهای بلند و مشکی، پوستی سفید و گونه های سرخ مثل انار.دختری که منتظر است کسی بیاید و با عشق، دقایق منجمدش را گرم کند.آواز با هم بودن را در گوش هایش زمزمه کند و با دیدار های کوتاه دوست داشتن های ته نشین شده اش را تکان دهد.کسی که برای حال آشفته اش، حافظ بخواند و برای نگاه های زمستانی اش، ساز گرما بزند.سال هاست که همه، دقیقه آخرِ انتظارِ یلدا را جشن می گیرند اما هیچ کس نمیداند که او،تنها برای دیدن...
عشقهمانلحظهدیدارتوست ...
هر سال آخر شهریورساعت ها رایک ساعت عقب می کشند تاالتهاب شهریور رابرای دیدن پاییز تسکین دهندو این یعنیتمام عاشقان جهانیک ساعت بیشتردر تب حسرت دیدار می سوزندو تو چه می دانیتب دلدادگی چیست وقتی هنوز عاشق نشدی!؟...
چشم هایمسفره انداخته اند.. * به دیدارم بیا! (زانا کوردستانی)...
کاش میشدآدمیزاد که به ته خط رسید،مثل ساعت شنی برعکسش کردو فرصت دوباره به او داد!کاش میشد پایان های تلخ راخط زدو تمام داستان ها را با فصلیخوش به اتمام رساند؛کاش میشد فقط لحظه ایقلم سرنوشت به دستان من می افتادتا برای پدرم قدری جوانیو برای مادرم دلی خوش را قلم بزنم..و برای خودمتنها دیدار مجدد توراراستی چرا کاش ها سبز نمی شوند!؟...
بهار امد ویار آمدو دیدار جوان شد.بر گونه ی من چشمه دیدار روان شد.یک عمر نهان کردم واین عشق نهفتم .صد حیف که با دیدنش آن عیب عیان شد .آن یوسف برگشته به کنعان.دل مابرد.رسوای دوعالم دل یعقوب زمان شد.مانند زلیخا شده پیر از غم عشقش.چون یوسف خودیافت دلم باز جوان شد....
آمد کنار میزمدر انتظار قهوهدست من از غزل پُرسیگار دست او بودبیتم غزل نشد ، حیفکوتاه بود دیدارلعنت بر اسپرسونوشید قهوه را زود...
به دیداری قشنگ دعوتم کن!از قوهای وحشی بگواز یاسمن های آویخته از دیواراز باختن به اسبهای چالاک شطرنجتاز نگین فیروزه سوغات نیشابوراز عطر خاک گنبدهای شهرمان بعد باران بگوجای خالی سلوچ را از کتابخانه امکاکتوسهای خشک را از پشت پنجرهشمع های نیم سوخته را از گوشه کنار خانه ام بردارجایشان عشق بکار!...
طاقتم تمام شد و باز به دیدارت آمدم. و این نشانه ی دوست داشتن است نه ضعف. در سینه ی من قلبی ست که بی دریغ به مهر می تپد و فرقی نمی کند اطرافیانم اسمش را چه می گذارند.حتی ساده لوحان هم عاشق می شوند و ابراز عشق حتی از زبان ساده انگارترین آدم روزگار، کاری احمقانه نیست.حسِ دوست داشتنت آنقدر محکم و قوی در وجودِ من نشسته است که از احتمالِ برخوردِ سردِ تو و گفتمانی سردتر نترسیدم. چه اتفاقی قرار بود بیفتد سنگین تر از نبودنت؟اعتراف می کنم ک...
کاش دوباره برگردیم به اولین بوسه به اولین دیدارکاش کنار هم باشیم تا اخر دنیا تا اخرش اینبار...
آه شیرین تر از جانم...بیهوده از من می گریزی..بیهوده رُخ می پوشانی.. من تو را میبینم ..حتی با پلکهای فرو بسته..تو را در باد..در آفتاب..در صبح..در ابر..در عطر..تو را همه جا می بینم..لبخندت روی لب تمام کودکان شهر معصومانه می رقصد..توی تمام زمزمه های عابران شهر، نام تو جاریست...و هر گلستان غنچه لبهای تو را بر من شکوفا می کند..آه شیرین تر از جانم...تمام قرار های عاشقانه جهان تکرار اولین دیدار ماست ..بیهوده از من می گریزی...و حتی شب..تمام ستاره ها انگا...
شومی فال من از قهوه و فنجان پیداستپشت این عقربه ها پیکر بی جان پیداستجسمم آواره و روحم پی تو می گرددفرم ویرانی من چون بم کرمان پیداستسایه را پشت خودم میکشم اما افسوسضعف پاهای من از عمق خیابان پیداستصورتت فرم کمان دارد و آن ابرویتمثل تیزی لبه تیغه ی زنجان پیداستمن که در عشق تو پروانه ام و شمع توییدر سرانجام ببین شام غریبان پیداستتو که موهای فرت عطر گلایل داردبعد دیدار تو در کوچه رضاخان پیداستدلخوشی های من از بدو...
و من اوج عشق را در آغوش مردی دیدمکه دخترکی مغموم و شکننده را به خود میفشارد و می گفت رقیه جان بی تاب نباش دیدار دوباره من و تو بسی نزدیک است...
درد یعنی که دلت خشک و کویری باشدآب...هی آب...،مدام ، پشت مسافر بدهییا که یک شهر،به دیدار تو عاشق شود و...تو خودت دل،به پرستوی مهاجر بدهی....!...
قبلہ ام دیوارِ ؏شق و آیہ هایم نام توستخاطرم اندیشہ ے تو حاجتم دیدارِ توست تبریزے️️️...
به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی تنها و تاریک خدا ماننددلم تنگ استبیا ای روشن، ای روشن تر از لبخندشبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی هادلم تنگ است......
چون مرا وعده ی دیدار تو تنها خواب استگر نمازم به قضا رفت مقیّد دانم...
همه باران دوست دارنداما منباد را....باد که می وزد تنها چیزی که در خاطرم تداعی می شودیاد چشمان توست که تمام مرابه رقص وا میداردباد که می وزدروحم تا بلندای بادگیرهای شهر می کشاندو نگاهم میدوددر پی دیدارتدزدکیدر میان شاخه های کشیده نخیل هاکه عاشقانهسر بر شانه های هم مینهند تا چهارسویگذرگاه انتظارآه......منبا وداع میانهء خوبی ندارماما تو رفته ایو من هنوزحنجره ام را که فریاد می کنمتو رابلند بلند صدا میزنم و...
آه دلبندم، چقدر افسانه ها خوبند...وقتی راهم برای رسیدن به تو طولانیست، فقط به قالیچه سلیمان فکر می کنم و باد صبا...دلبندم..آرزوی نگاهت که از دنیا بیزارم می کند به پر ققنوس می اندیشم...پری و شعله ای کوتاه...تا در آنی در آینه چشمانت به تماشای من بنشینی...آه دلبندم کاش می دانستی وقتی از تو دورم پری های کوچک بسیاری هر شب از پنجره ها می گذرند و خبر از تو می دهند...کاش می دانستی چندین هزار بار سوار بر بال مرغ آمین به دیدارت آمده ام...دیدارهای کوتاه و د...
همسایه ی دیوار به دیوار نخواهمتو سایه ی همراه به دیدار دلم باش...
کدام خورشید به چشمان تو بود که مولانا شدم؟و سعدی در کدامین چینِ لبت؟و تنتعطر نسترن های کدام دشت سپید؟و نوای تونوای کدام ساحل دور؟و پری روی وجودتنقرهْ مهتابِ کدام دشت شب است؟که زمانبه حیرت دیدار تو قد می کشد ومی ایستد وجان میگیرم؟...
آنچنان دلشکسته و پرشکستهشوریده دل و دیوانه بودمکه در این دنیا فقطدلم هوای ترا کرده بود و بسابتدای کوچه برف می باریدانتهای کوچه از من جوانه روییداز زمستان تا بهارفقط یک دیدار فاصله بود !...
بپرس دوستم داری؟بگذار بگویم من؟شما را؟به جا نمی آورم!ولی...شما چقدر زیبایید!به فنجان قهوه ای دعوتتان کنم؟لبخند بزنبگو با کمال میلبیا دوباره برای اولین بار ببینمت!در همان دیدار دلت را ببرمبگذار اولین دوستت دارم را دوباره بگویم!باز هم عاشقت شوم!تو یک لبخند که بزنیمن هر صبح آلزایمر میگیرم و تو یک عمراولین و آخرین عشقم خواهی بود!...
روزی تو را خواهم بوسید به یاد اولین دیدار زیر چتر آسمان به نشانی باران تو را در آغوش خواهم کشید و به نشانی چشمانت و چکه های شوق به پای کوبی ما شدن به آغازی نو دوستم خواهی داشت تو را روزی خواهم بوسید...
همرنگ سپیده و سپیدار شویدمشتاق سلام و مست دیدار شویدروشن شده چشم آسمان صبح بخیردر میزند آفتاب بیدار شوید...
نوروز منی توبا جان نو خریده به دیدارت می دومشکوفه های توام منبه شور میوه شدندر هوای تو پر می کشم...
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من...
چشمان تومعنای تمام جمله های ناتمامی است، که عاشقان جهان دستپاچهدر لحظه دیدار فراموشی گرفتندو از گفتار باز ماندند......
و شاید ما را در پسِاین دوری دیداریست......
عاشقم کردی و اینگونه گرفتار شدمدوری و فاصله را دیدم و بیمار شدمچند روزی ست به دیدار تو مشتاقم منتو چه کردی که چنین عاشق دیدار شدم️️️...
سربازتوام...شاه توئئ..فیل نیازاستیک خانه جلوترمن قلعه ی دیدارتورا ...فتح نمودمپنج خانه جلوتریک رازمیان من وتو....گوشه نشینمیک خانه به چپ.....چپسر..خم ..ھمه درحسرت دیدار رخ توسه خانه جلوتریک اسب نیازاست.......که رخ راببرد پیششش خانه جلوترسربازتوام..امرنما..راست رخ اوستیک خانه به راست...راستیک اسب نیازاست..به چپ قلعه ی دشمنسه خانه جلوترسربازتوام..راه وزیر .بازنمودمیک کیش..به دشمناکنون که وزیر است ..رخ است وشه دشمند...
در امتداد مسیر لبھای توھنوز،قھقھه میزنملبخند ملیحت راو عمری درقاب خاطره نگه داشته امتمام برق نگاھت رادر لحظه ی کوتاه دیدار......
این دنیا برای من است.. این قرن...این حضوراین زندگی برای با تودن ...برایم آرزوستاین دنیا ..این زندگی این شب برای من استاما فقط برای من یک لحظه آرزوست...روزی که برای دیدارت به سوی تومی آیم،من با تمام وجودم...یک پا می شومیک پای برای دویدنم..نه ...یک بال آرزوستروزی که برای دیدار تو می آیم...من با تمام وجودم یک چشم ..یک چشم می شومیک چشم ...فقط برای دیدن تو...برایم آرزوستروزی که به وصل معشوق شتافتم من...من با تمام وجودم یک قلب می ...
دیدار شد میسر و بوس و کنار هماز بخت شکر دارم و از روزگار هم...