نپوشان به خودت پیرآهن غم
رها کن ای دل من دامن غم
بخند و اینچنین باش و همیشه
رفیق شادی باش و دشمن غم...
تو شب بودی ، طلوعم را دریدی
جدایی را به چشمانم دمیدی
برای دیدن غم خوردن من
درون باغ افکارم دویدی...
آینده ام
جمله ای نخوانده می ماند
در قصه ای
غم انگیز....
شاعر نمی میرد
بال می گشاید
پرنده می شود
و فراموش می کند راه زمین را
زانا کوردستانی...
آری،
من بازنده گناهکارم
و تو ، بخشنده برنده
حالا مرا
از این دنیای جهنمی ببر
من دیگر
سیب نمیخورم...
زخمه می کشد؛
بر تارهای اندوهگین شعر
--شاعری به تنهایی!
لیلا طیبی (رها)...
خوشا آنانکه با «سایه» همسایه شدند...
(بیاد مرحوم هوشنگ ابتهاج)
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی...
غزلِ چشم تو شد باعث شیدایی من
چه غریبانه از این خاطره شاعر شده ام
هادی نجاری...
حرقه ای
که به آتش
آبستن است
تاریکی را
زندگی ، نمی کند...
وَ مرگ
ناجی بازندگان است
آنان که می سوزندُ
می سازند....
هر روز
دورتر می شود
از لبانم
لبخند...
آری ،
رنج ما
میراث نخستین آدمی ست
که گناهش ،
با متاسف گفتنی
بخشیده شد ......
گناه
لباس شایعه به تن کرد
وقتی بخشش
به خاطره پیوست...