جهان خالی تر از آنست که پیدا نشود
بوی قدمهای تو در
باور آن.
حسن سهرابی...
با من بیا
بیا بنشین تا بخوانمت
طومار عمر رفته ی خود را به پای تو...
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی...
بذار برم
بذار رها بشم از این پیله ای که هیچ امیدی به پروانه شدنش نیست...
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی...
مپوشان بر دلت پیرآهن شب
مشو سرمایه اهریمن شب
بخند و مهربانی کن به دنیا
بِکَن آغوش خود را از تن شب...
نپوشان به خودت پیرآهن غم
رها کن ای دل من دامن غم
بخند و اینچنین باش و همیشه
رفیق شادی باش و دشمن غم...
تو شب بودی ، طلوعم را دریدی
جدایی را به چشمانم دمیدی
برای دیدن غم خوردن من
درون باغ افکارم دویدی...
آینده ام
جمله ای نخوانده می ماند
در قصه ای
غم انگیز....
شاعر نمی میرد
بال می گشاید
پرنده می شود
و فراموش می کند راه زمین را
زانا کوردستانی...
آری،
من بازنده گناهکارم
و تو ، بخشنده برنده
حالا مرا
از این دنیای جهنمی ببر
من دیگر
سیب نمیخورم...
زخمه می کشد؛
بر تارهای اندوهگین شعر
--شاعری به تنهایی!
لیلا طیبی (رها)...
خوشا آنانکه با «سایه» همسایه شدند...
(بیاد مرحوم هوشنگ ابتهاج)
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی...