در بند دریا باران نیست قطره ای که می داند نمی داند به کجا خواهد رفت
برخیز گُل های آبیِ سپیده دم رُستند بنگر چگونه بر سکّوی صبحگاه می رقصند اینجا دریا، چو آسمانی صاف زیر پایش پُر از اَبر پُر ز ماهیِ رنگین پُر از پرنده های سفید ... در دوردست، جزیره ای پیداست مردانِ صبح خیز، پاروزنان از نگاهِ بندر و ما محو می...
دریا به دلتنگی ساحل موج و صدف می بخشد تو چه بخشیدی به سکوت این شب ها جز حسرت و آه
"عصر تابستان" است، آی می چسبد چشمهای تو بنشین، میخواهم دلی به دریا بزنم...!
چشم به راه آبی ام و همین طورآسمان و کمی دریا مثل کوهستانی که تا کمر در برف هست سردم شده به دنبالم نگرد وقتی می خندی روی لبهایت نشسته ام و به آن شقایق کوچکی که در قلبت لرزید کمی آسمان تعارف می کنم...
قایقی که از دریا بر نمی گردد یا اسیر توفان شده است یا غم قایقران!
رود می خواست به دریا برسد، راه افتاد بینشان تا به ابد فاصله انداخت کویر...
مرا نه آسمان برمی تابد نه زمین نه باد نه باران نه ماه نه خورشید نه کوه نه دریا، تویی که به ماه و خورشید و فلک فرمان می دهی عاشقانه دورم بگردند
دریا را دید اقیانوس را هم هیچ کدام اما ، شبیه خانه نبود ماهی کوچک ... به تنگ خود بازگشت !
چون مرا دوست داری دنیا بزرگ تر آسمان وسیع تر دریا آبی تر گنجشک ها آزاد تر و من هزاران بار زیباتر شده ام... ️️️
صدف یک شبی... دل ز دریا برید... چون از برکه ای... دوستت دارم شنید..
روزها آهسته و عبوس می گذرند تنها دریاست که آرام و زندگی بخش است دریا: همگام با انجمادِ روزهای ملول از میان سایه ها به سوی تو می آیم از میان ظلمتِ شب از میان خطّ ژرفِ نورها می آیم تا جای پای خورشیدِ تابان بر آب های آبیِ تو...
دَمی که از نگاهِ پنجره ی خیس می نگرم میانِ باران ها سرخسِ کودکی ام را دوباره می کارم بر شاخه های آن، رویای شکوفه ی رخشان و بر شکوفه، قطره ای و در قطره، صورتِ خود را دوباره می بینم و باد، قطره را با خود می بَرَد تا...
ادامه چشمهای تو می شود دریا... می شود اقیانوس ... و من قایق بی پارویی که ... موج به موج غرق توام !
من دریا را باور دارم و چشم هایِ تو سرچشمه دریاهاست ...️
عشق آبی است دریا آبیست آسمان آبی است تو آبی هستی من ماهی می شوم ودر تو شنا می کنم من پرنده می شوم ودر تو پرواز میکنم تو چگونه پرواز میکنی؟ تو چگونه شنا میکنی؟
نه پرِ پرواز داشتم نه دلم دریا بود؛ در هوایت غرق شدم ... .
هر روز یک ساعت کنار دریا راه می روم پا به آب می زنم و از خیس شدن دامن بلندم لذت می برم. دانه های شن و ماسه به مانتو و کفش و دامنم می چسبند، به خانه که برمی گردم با خودم شن سوغاتی می برم، پله ها، پاگرد،...
بمان برای ما که تنهایی چشم هایم جلوی دیدم را نگیرد .. تو از ابتدای بودنت ، موج های بی پروایی را به قلبم اوج میدهی که کاش دریا نداند..
رو به دریا نشسته بودم دلم هم کنارم جذر و مد را تماشا می کردیم... . وقتی پلک هایت را باز می کردی و می بستی... .
در کابوس هایم شبی عاشق ماه شد خورشید...! وای اگر گونه ی ماه را ببوسد خورشید ! باید پا در میانی کنند کوهها خورشیدشان را باز گردانند تا مگر به دریا درمان کند تاولِ بوسه را ماه...!
شش هفت ساله به نظر می رسد، کمی تپل با موهای چتری و چشم های سیاه. پاها را به زمین می کوبد و اشک می ریزد که من مادر ندارم. پدرش دست روی سرش می کشد و چیزی زیر گوشش زمزمه می کند، پسر پشت دست را روی مژه های...
شدم مجنون تو نشدی لیلی من... شدم فرهاد تو نشدی شیرین من... شدم شاملوی قصه هایت دل ندادی...نشدی آیدای من... بگو...شاید دلت قصه ی تازه می خواهد؛ پس مینویسم از نو... تو معشوقه باش و منم عاشق و به نامِ عشق می نویسم از عشق؛ که هر دَم میگردم به...
بی تو نگاهم عشق را باور ندارد دنیا ز چشمان تو زیباتر ندارد حالم شبیه بغض دریایی بزرگست که ساحلش اصلا تماشاگر ندارد