متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
ذره ذره آن سیه چشمان تو بر دل نشست...
ظلم نباشد ز تو من دورم و درگیر توام...
در جادههای تنهایی،
ردِ پای خیال تو را میجویم...
باد، نامت را نجوا میکند،
و شب، رازهایم را میداند
ای روشنیِ بیپایان!
در لحظههای ساکت دلم،
صدای تو هنوز جاریست..."
🌷🌷🌷
هر روز؛ هر شب،
حنجرهی احساسم،
تو را با تکرارِ محبّت،
تلاوت میکند؛
و تو،
با حلاوتی گیرا،
برفِ شادیِ سلام را،
سوی پنجرهی احساسم،
پرتاب میکنی؛
و شکوفهی پرشکوهِ درونم،
در بورانی از:
❤️عشق و احساس،❤️
بهاری میگردد...
آتشفشانِ قلبم،❤️
در آتشِ عشق،❤️
میلِ فوران دارد؛❤️
دلش میخواهد:❤️
مذابهای سینهام را،❤️
تا دورترین کهکشانها،❤️
منتشر سازد؛❤️
و به اجرامِ گداختهی آسمانها،❤️
بفهماند:❤️
چقدر سوزان است؛❤️
و چه اندازه میسوزد؛❤️
در تب و تاب عشقی ناب!❤️
بی تو آینهی چشمانم،
بغضِ سکوت را،
مات میکند...
بی تو سبزدشتِ وجودم،
پر از بهانه میشود...
بی تو صحرای دلم،
خونبار است،
از نمِ چشمانم...
نه...
بی تو،
بهار هم،
اینجا،
نمیخندد!
❉᭄͜͡بهار عمرم بے تو خزاט گشت …
دلم بهونه گیر شده...
میان این شهر شلوغ...
فقط تو را خواهد و بس...
زندگی در پی چشمان تو جریان دارد...
پلک بر هم بزنی زندگیم میپاشد...
با ترنّمهای نابت، دشتِ جانم سبز شد
با هزارآوای مهرت، زندگی دارد دلم
چگونه سر کنم لحظه لحظههای خود را
نزدیکم اما خیلی دور، ای مردم شهر
هر زندهای یک قصه، قصهام گنگ و ناشناخته
کلمات میرقصند، در دلم، مانند یک رویا
به هر گوشهای میروم، خاطرات شگفت
بوی عشق و مهربانی در هوای سردم بماند
چشمانم را میبندم، تو را در ذهن...
یوسفِ مِهر و وفا، کاش، که برگردد و باز
یکسره، شاد شود، کلبهی احزانیِ من!
تورا کـہ میبینم زبانم لال مے شوـב
از چشمانم بخوان معنے انتظار را ..
▀▄▀▄▀▄ بیا کـہ عمرم بـہ انتظارت نشستـہ است..
هر چنـב آینـבـہ باز بے ثمر باشـב..
بیا که از شوق آمدنت روحم به پرواز آمده است
بیا که از شوق آمدنت صبرم به انتظار آمده است
بیا که از شوق آمدنت خزانم با بهار آمده است
بیا که از شوق آمدنت اشکم با ذوق آمده است
بیا که از شوق آمدنت قلبم با تپش آمده است
ஜ۩۞۩ஜ بیا کـہ ز انتظارت دگرجانے בر بـבט نمانـבـہ است..
به لطف گلولههای سرگردان
چترش
مدتهاست سوراخ است
اما میترسد
میترسد
پایش به زمین برسد
آسمان!!
هر چه دست میکشـــــــم
پاک نمیشود؛
- ماهِ دلم -
این آهِ نشسته بر
قلبِ شیشهای ...
ایستادهای
تنهایِ تنهایِ تنهایِ تنها
پایِ چهارفصلِ پاییزم.
تو
تنها شکوفهی درختِ بختِ منی...
پلک میزنم
کانال میزنم
پلک میزنم
مگر به من است
چه روشن باشد چه خاموش
تلویزیون
تصویرِ تو را قاب میگیرد
خودت ببین
که دستها
از کنترل خارج شدهاند
و دارند موهایت را
و دارند موهایت را
خرگوشی میبافند.
تکلیف روشن است:
دست از سرت بر نخواهم داشت
حالا هر...
چه ها داری میان آن سیه چشمت...
که ویران کرده قلب عاشق ما را...