متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
عکس هایت هست اما پیشم اینجا نیستی
بودنت حس می شود افسوس پیدا نیستی
سخت ویران کرد ما را جور تنهایی، امان
ای همه آبادی من آه... تنها نیستی
قلب من در چشم تو، چشم تو در قلب من.
هر دوشان در یک نگاه در یک نظر جا مانده اند.
تو همان لبخند شیرین،
وسط بغض های سنگین منی.
کاش یلدایَم به صبحِ دیدنت جان می گرفت
ای تــو خـورشیدِ پس از شبهایِ غمبارم بیا !
کاش بیایی
تا دلم بی صدا
ترک بر ندارد
از دلتنگی نبودنت
از دلشوره های تنهایی
در میان رفت و آمد روزها
روزهایی که در پی هم می آیند
بی آنکه تو در کنارم باشی
عمریست دلِ خسته، به راهت نگران است
چشمی به ره افتاده، ولی باز نهان است
رفتی و دل افتاده به تردید و امید
کاش آیی و بنشینی، نه چون کس که روان است
شبها دلِ دیوانه زِ شوقت شده آتش
آه ای تو که پیدایی و عشقت نگران است
یاد...
از حال من نپرس که دیوانهتر شدم
از حال و روز تو چه خبر؟ عاقلی هنوز؟
این ماه هم تمام شد اما هلال، نه!
در چشمهای مهزدهام کاملی هنوز
بیدار ماندهام که تو را مثنوی کنم
آسوده تر بخواب! عزیزدلی هنوز
نگفتم و تو ندانی که چیست در دل من
همین بس که بدانی که بی تو آشوبم
گر که روزی فدای تو شوم
در آغوشت بلدی اشک مرا پاک کنی
بلدی بر سر من دست نوازش بکشی
روز جدایی گر بسوزم در تب تو
سال بعدی بلدی نام مرا یاد کنی
همه از یار می گویند
از آن خورشیدِ عالم تاب
و آن زیباییِ دلدار
ولی من از غمِ دوری
و چشمانِ همیشه خیس
می گویم
از آن دلشوره ی هر روز و هر شب
آن نگاهِ تا ابد خسته و تنها مانده می گویم
بگو آخر !
بگو با این...
"آینده "
زمان، جادهای بیانتهاست و ما دو مسافر در سایهروشن آن.
درختان سکوت میکارند و باد رازهای نگفته را میان برگها میرقصاند.
دستهایمان چون دو رشته نور در هم تنیده،
و ردپایمان بر سنگفرش روزهای نیامده،
حکاکی رؤیایی که هنوز شکل نگرفته است.
آینده ما، سطر نانوشتهای در کتابی...
یک نفر باید بیاید عشق را مهمان کند
سر گذارد پیش من یا قصه را پنهان کند
من چنان هستم که نازم علت حیرانی است
او چنان در عاشقی باشد، مرا حیران کند!
دین و دل را واگذارد در تمنای وصال
آن چنان باشد که ترک دل از این و...
تو ای قرار هر شبم که مستم از،سبوی تو
دلم نشسته باز هم خمار گفتگوی تو!
پرانده خواب از سرم، دوباره شور عاشقی
نمیخورم به جان تو. قسم ولی به موی تو_
تمام دفترم شده غزل غزل نشانی ات
وچشم واژه ها همه، اسیر جستجوی تو
دراین سکوت شهر شب،...
قلم بردار، بنویس این که آیا دل خبر دارد
از آنکه روز و شب جای سخن چشمان تر دارد
خبر دارد برای نان شب آواره در شهر است
خبر دارد، برای کودکش گریه ضرر دارد!
قلم بردار وبنویس از غم واندوه یک مادر
که مادر بودنش حتی برایش درد سر...
سجده کردم تا که یاد آرم ربنا
لیک در یادش چنان غرقم، شدم از خویش ران
ذکر میگفتم، ولی دل جای دیگر رفته بود
در حضورش دل ربودم، گم شدم در لامکان
نه صدایی، نه نوایی، نه زمان در پیش بود
بسکه او نزدیک آمد، رفت از یادم جهان
رفت...
دلبر جانم ،
عید قربان آمد ، عیدی که قصهی عشق و ایثار را در دلش نهفته دارد. اما برای من، این عید فقط یک معنا دارد :
" بودنِ تو ".
در میان همهی آنهایی که چیزی را قربانی کردند، من دل
را به نامت زدم و قربانیات شدم......
از چشم تو آغاز شد ماجرا
افسانه شد این قصه آشنا